شهید کیومرث (حسین) نوروزی فر

mahdi gh

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
timthumb.php


بعد از عمليات خيبر به سمنان آمد. همزمان با آمدنش ميخواستيم به مناسبت دهه فجر در هيأت فوتبال مسابقه برگزار كنيم. او را دعوت كرديم. نپذيرفت.

يكي از بچههاي تيم در زمين، به او توهيني كرده بود. بچهها از اين وضع ناراحت بودند. از او خواستيم بيايد در زمينه جنگ صحبت كند. حسين آمد و در همان جلسهاي كه قرعهكشي داشتيم، نقشه عمليات خيبر را كه همراه خود داشت بيرون آورد و از روي نقشه شروع به تشريح عمليات كرد.
خيلي قشنگ بيان كرد. بچهها را ميديدم كه مجذوبش شدهاند. هيچ حركتي نميكردند. نگاهشان به او بود. سراپاگوش بودند. ميتوانستم مجسم كنم كه بچهها چه تصويري از عمليات دارند. انگار در فضاي جبهه بودند. بعد از قرعهكشي همه بلند شدند و او را بوسيدند.
در همانجا سرپرست تيمي كه قبلاً به او توهين كرده بود او را گوشهاي برد. در آغوش گرفت و اشك ريخت. به او گفت: « من از شما معذرت ميخوام! ما نميدانستيم كه امثال شما در آنجا چه ميكنند! ».

پشيمان شده بود و براي حسين همين كافي بود!


آقاي پرويز مداح
 

mahdi gh

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
پاسخ : شهید کیومرث (حسین) نوروزی فر

timthumb.php
در يك شب زمستاني در پايگاه نشسته بوديم كه صداي موتور آمد. به برادران بسيج گفتم: «كيومرث آمد! ».
وقتي وارد پايگاه شد. چند بار ديگر كيومرث صدايش زدم. نزديك آمد و دست روي شانه ام گذاشت و گفت: « كيومرث نه، حسين! ».
گفتم: « مگه شناسنامه ات رو عوض كردي؟ ».
گفت: « نه، در دست اقدامه! ».
از آن شب به بعد چون خودش خواسته بود بچه ها حسين صدايش ميکردند. اگر گاهي اوقات بچه ها او را كيومرث صدا ميزدند، ناراحت نميشد ولي يادآوري ميكرد و مي گفت: «اسم من حسينه! ».



آقاي علي بقاييان

 

mahdi gh

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
پاسخ : شهید کیومرث (حسین) نوروزی فر

timthumb.php


در يكي از نامه هايش نوشته بود: «علي زامن يادت نره! »

به دوستانش هم ميگفت: «به فلاني بگوييد زامن يادش نره! »

يك بار ازش پرسيدم: «زامن يعني چه؟ »
گفت: « زامن را برعكس كن و بخوان! »
درست است كه حرفهاي «ز» و «ض» با هم فرق ميكند ولي آن هم ابتكاري بود. نميخواست كسي كه كنارش است متوجه منظورش شود. براي حفظ حرمت آن شخص ميگفت: «به او بگوييد زامن را فراموش نكند! ». منظورش نماز بود.




آقاي علي يغمايي
 
بالا