دلم در حسرت باران بخشکیده
نفس در سینه ام محبوس و قلبم گشته تفتیده
نه از بارن خبر آمد نه از کویش نسیمی
کای خدایا من چه سازم با کویر چشم خشکیده
حبیبم عشق من موعود تو آخر نیامد من چه سازم
چه سازم کز فراغش کار من گردیده زاری
و تمام روح من گردیده سرگران مه رویی
الا ای یوسف دوران مسیح قلب پرشورم
امیدم ای که هستی هادی و مهدیست نامت
یک نظر آقا نگاهی لحظه ای یاری کن و دستم به دامانت
نفهمیدم چه کردم هرچه کردم
اشتباهم بوده و باید ببخشی مرد والا یابن عسکر ابن نرجس
گرنمی بخشی به جان عمه زینب
دست عباس و علم ،مشک و رباب و سینه بی شیر و اصغر
گریه طفل حزینش بجان آن سه ساله دختر بابا حسینت
ای پسر جان یک نگاهم کن بس است صاحب لوای دین احمد
یا بگویم شرحه شرحه قصه از کرب و بلا
تا خون بباری بر پدر عمو والباقی یاران غریبش
ای سراپا گریه بر عمه
تو را بر گریه های عمه جان و قلب اکبر سبط مولا
نفس در سینه ام محبوس و قلبم گشته تفتیده
نه از بارن خبر آمد نه از کویش نسیمی
کای خدایا من چه سازم با کویر چشم خشکیده
حبیبم عشق من موعود تو آخر نیامد من چه سازم
چه سازم کز فراغش کار من گردیده زاری
و تمام روح من گردیده سرگران مه رویی
الا ای یوسف دوران مسیح قلب پرشورم
امیدم ای که هستی هادی و مهدیست نامت
یک نظر آقا نگاهی لحظه ای یاری کن و دستم به دامانت
نفهمیدم چه کردم هرچه کردم
اشتباهم بوده و باید ببخشی مرد والا یابن عسکر ابن نرجس
گرنمی بخشی به جان عمه زینب
دست عباس و علم ،مشک و رباب و سینه بی شیر و اصغر
گریه طفل حزینش بجان آن سه ساله دختر بابا حسینت
ای پسر جان یک نگاهم کن بس است صاحب لوای دین احمد
یا بگویم شرحه شرحه قصه از کرب و بلا
تا خون بباری بر پدر عمو والباقی یاران غریبش
ای سراپا گریه بر عمه
تو را بر گریه های عمه جان و قلب اکبر سبط مولا
کودک ششماهه اصغر کن نگاهی مهدی زهرا
بس است دیگر قسم ای حجت داور
وگرنه قصه ها دارم دراز و پر ز مظلومی و گریه
درست است من گنه کارم خطاکارم
نفهمیدم شدم آلوده و زار و شکستم بال پرواز خودم اما
دلم خوش بود بر اینکه تو روزی چون پدر با مهربانی
بس است دیگر قسم ای حجت داور
وگرنه قصه ها دارم دراز و پر ز مظلومی و گریه
درست است من گنه کارم خطاکارم
نفهمیدم شدم آلوده و زار و شکستم بال پرواز خودم اما
دلم خوش بود بر اینکه تو روزی چون پدر با مهربانی
دست من گیری و نازم میکشی
حالاست که من محتاج آن دست پر از مهرت شدم
حالاست که من محتاج آن دست پر از مهرت شدم
ای بهترین مرد خدا ای آسمانی مرد باران
شرمسارم سر بزیرم من خجل باشم
خودت مردی کن و پاکم نما
شرمسارم سر بزیرم من خجل باشم
خودت مردی کن و پاکم نما
از هرچه کردم هرچه بودم هرچه هستم...