امتحان بزرگ
در بازگشت به ایران پس از مدتی توقف در تهران رهسپار قم می گردد و با اقامت در آنجا به تحصیلات حوزوی ادامه می دهند، گرچه این بار نیز امتحاناتی بس بزرگ و عقباتی بس سخت در راه او پدیدار می گردد که از اهمّ آن مواجه شدن با دختری است که هیچ مانع شرعی نداشت و کاملاٌ مباح بود، اما از این فعل نیز به خاطر خدا گذشتند و کمترین تمایلی از خود نشان ندادند، تا با لگام نهادن بر نفس سرافراز از این مرحله بیرون آیند و آن قضیه را این طور می فرمودند:من در قم در محله سیدان در منزلی قدیمی سکنی گزیدم.
در همسایگی پیرزنی زندگی می کرد که با من رفت و آمد پیدا کرد و گاهی برای من غذا می آورد. تا این که یک روز این موضوع را مطرح کرد که شما جوانی و چرا ازدواج نمی کنید، من نیز دلایلی آوردم تا او را متقاعد کنم ولی او اصرار می کرد. چند روز پیاپی این مطلب را دنبال کرد و سماجت به خرج می داد و من چون هدفم چیز دیگری بود آمادگی ازدواج به هیچ صورت و کیفیتی نداشتم و با حالات روحی خودم مانعی حس می کردم و قبول نمی کردم تا این که گفت بیا به خاطر این که تنها هستی، برای کارهای شخصی خودت ازدواج موقت نما و من خانم بیوه و فقیری را سراغ دارم.
من باز بهانه آوردم و زیر بار نمی رفتم . آنقدر اصرار ورزید تا نتوانستم قبول نکنم، و همان شب دیدم با خانمی آمد. من بدون اینکه به او نگاه و توجهی کنم اجازه گرفتم و صیغه عقد را جاری ساختم و پیرزن رفت و ما را تنها گذاشت وقتی من به صورت آن زن نگاه کردم او را وجیهه یافتم و با کمال تعجب متوجه شدم که ایشان دوشیزه اند . ناراحت شدم و گفتم شما مگر قبلاً شوهر نکردید؟ گفت خیر. گفتم مگر شما نمی دانید دوشیزه اجازه پدر لازم دارد؟ گفت پدرم اجازه داده است آقا، به خدا خیلی فقیر هستیم و الآن برادران و خواهرانم گرسنه هستند. من بدین وسیله می خواهم پولی به آنها برسانم . گفتم خیر، این کار را انجام نمی دهم و تو باید شوهر کنی و آینده خودت را ضایع نکنی. بلند شو الآن برویم منزل تان تا من با پدرت صحبت کنم .
او قبول نمی کرد، آن قدر التماس و گریه کرد و هر چه کرد و هر برنامه ای پیاده کرد زیر بار نرفتم و گفتم باقی مدت را بخشیده و همان جا مهر او را که حدود بیست تومان آن زمان بود پرداخت کردم و با تندی او را وادار به رفتن کردم. وقتی به درب منزل شان رسیدیم به پدرش گفتم این دخترتان را صحیح و سالم تحویل بگیرید و به او گفتم که تا آخر همین هفته شوهری نصیب او می گردد و همین طور هم شد. با توسلاتی که داشتم به لطف خدا وعنایات امام عصر ارواحنا فداه تا آخر همان هفته شوهر کرد.