معجزات امام جواد علیه السلام

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
[h=2][/h]



(معجزات حضرت جواد عليه السّلام)

1- علي بن خالد گويد: من در ميان لشكر بودم كه به من اطلاع دادند در آن جا مرد محبوسى هست كه وى را دست بسته از طرف شام آورده‏اند، و علت حبس و زنجير او از اين جهت است كه وى ادعاى نبوت كرده است، راوى گويد: من بدر زندان رفتم و با دربانان گرم گرفتم آنان هم به من اجازه دادند و من وارد زندان گرديده و خود را به اين مرد كه ميگفتند مدعى نبوت است رسانيدم.هنگامى كه با وى به گفتگو پرداختم معلوم شد كه اين مرد باهوش و زرنگى است‏. گفتم: داستانت از چه قرار است، گفت: من در شام بودم و در محلى كه ميگويند سر حسين بن علي نصب شده به عبادت اوقات ميگذراندم، در يكي از شبها كه در محراب مشغول عبادت بودم ناگهان شخصى را ديدم كه در مقابلم ايستاده هنگامى كه بر وى نظر افكندم گفت: برخيزيد، من از جاى خود حركت كردم، و مقدارى با وى راه كه رفتم ناگهان خود را در مسجد كوفه يافتم.

اين مرد از من پرسيد ميداني اينجا كجا است؟ گفتم: اين جا مسجد كوفه است، در اين هنگام وى بنماز مشغول شد و من هم بنماز پرداختم، پس از مدتى از مسجد كوفه بيرون شديم و چون مقدارى راه رفتيم ناگهان خود را در مسجد حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله ديدم، وى بر پيغمبر سلام كرد و بنماز مشغول شد و من هم بنماز مشغول شدم، و پس از اين از اين جا هم بيرون شديم و بعد از اندكى به مكه رسيديم، و در آن جا بطواف پرداختيم.

بعد از طواف از مكه بيرون شديم، و بار ديگر در محل اول خود رسيديم، ناگهان آن مرد از نظرم ناپديد شد، و من تا يك سال از اين قضيه در تحير بودم، يك سال كه از اين قضيه گذشت بار ديگر وى را مشاهده كردم و از ديدنش خوشوقت گرديدم، او مرا بطرفش دعوت كرد و بلافاصله خدمت او رسيدم، و بار ديگر همان جريان سال گذشته تكرار شد.

هنگامى كه خواست در شام از من مفارقت كند گفتم: بحق خداوندى كه اين نيرو و قدرت را در اختيار تو گذاشته بايد خودت را معرفى كنى، فرمود: من محمّد بن علي بن موسى بن جعفر بن محمّد بن علي بن الحسين بن علي بن ابى طالب عليهم السّلام هستم، و من اين موضوع را با يكى از افرادى كه بين من و او رابطه بود و خبرهاى مرا براى وى ميبرد در جريان گذاشتم، و اين مطلب بعد از اين فاش شد و بگوش محمّد بن عبد الملك زيات رسيد و او هم دستور داد مرا از شام دست و پا بسته آوردند و در اين جا زندانى كردند.

گفتم من مجاز هستم عين قضيه و داستانت را با محمد بن عبد الملك در ميان گذارم گفت: مانعى ندارد، من جريان او را نوشتم و به محمّد بن عبد الملك اطلاع دادم، وى در پشت نامه نوشت آن كس كه تو را از شام بكوفه برد و از آن جا به مدينه و از مدينه به‏ مكه و بار ديگر به شام برگردانيد، قادر است تو را از زندان آزاد كند.

علي بن خالد گويد: من از اين جريان بسيار محزون شدم و با حالت اندوهگين بطرف وى برگشتم، و تصميم گرفتم صبح زود نزد او بروم و از جريان كار وى را مطلع كنم، صبح زود بطرف زندان حركت كردم تا او را بصبر و شكيبائى دعوت كنم، ناگهان مشاهده كردم لشكريان و پاسبانان و گروهى از مردمان در پيرامون زندان اجتماع كرده‏اند و همگان در حال اضطراب بسر ميبرند، من از جريان قضيه پرسيدم، گفتند: مرديكه ادعاى پيغمبرى ميكرد و در اين زندان در بند و زنجير بود از ديشب گم شده، اينك معلوم نيست كه بر زمين فرورفته و يا پرندگان وى را ربوده‏اند، علي بن خالد زيدى مذهب بود، هنگامى كه اين داستان را مشاهده كرد از مذهب خود دست كشيد و به امامت حضرت جواد معتقد شد.[1]

2-
داود بن قاسم جعفرى گويد: بر حضرت جواد عليه السّلام وارد شدم، و با من سه نامه بود كه نويسنده آنها را فراموش كرده بودم، و از اين جهت بسيار محزون شدم، حضرت يكى از آن نامه‏ها را از من گرفت و فرمود: اين مربوط به ريان بن شبيب است، و ديگرى را برداشتند و فرمودند: اين از محمّد بن حمزه است، و سومى را برداشتند و فرمودند: اين هم از فلان كس است، من از اين جهت مبهوت شدم، حضرت نگاهى به من كردند و تبسم فرمودند.[2]




----------------------------


[1] . ترجمه إعلام الورى ،متن،ص:462-463

[2] . ترجمه إعلام الورى ،متن،ص:463
 

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : معجزات امام جواد علیه السلام




3- ابو هاشم جعفرى گويد: حضرت ابو جعفر عليه السّلام سيصد دينار به من دادند و فرمودند: اين‏ها را به بعضى از بنى اعمام ما بدهيد، و ليكن وى به شما خواهد گفت: مرا به كسى معرفى كن كه با اين دينارها از وى مقدارى اثاثيه بخرم، شما هم او را راهنمائى كنيد، راوى گويد: من هنگامى كه دينارها را به وى دادم عين آن پيشنهاد را به من كرد و من هم گفتار او را اجابت كردم.[1]

4-
ابو هاشم گويد: شتربانى به من گفت: با حضرت جواد عليه السّلام در باره من گفتگو كنيد تا كارى به من واگذار كند، من هنگامى كه خدمت آن جناب رسيدم وى‏ با گروهى به غذا خوردن مشغول بودند، و براى اين جهت فرصت نشد كه پيغام شتربان را برسانم، فرمودند: يا ابا هاشم غذا بخوريد و با دست خود غذاء جلو من گذاشت، و بلافاصله بدون اينكه من سخنى بگويم به يكى از غلامان خود فرمود: شتربانى كه اكنون در خانه است دعوت كن و او را در نزد خود نگهدار.[2]

5- ابو هاشم گويد: روزى به اتفاق آن حضرت وارد باغى شديم، عرض كردم: قربانت گردم من به خوردن انجير خيلى حريص هستم، اينك دعا كنيد تا خداوند مرا از كثرت اكل انجير آسوده سازد، پس از چند روز فرمود: يا ابا هاشم خداوند محبت اكل انجير را از دلت بيرون كرد، و بعد از اين از انجير بسيار بدم مى‏آمد.[3]

6
- معلى بن محمد گويد: پس از چند روز كه از وفات حضرت رضا عليه السّلام گذشته بود پسرش ابو جعفر از منزل بيرون شد، من به قد و قامت وى نگاه ميكردم تا او را براى اصحاب خودمان معرفى كنم، در اين هنگام حضرت جواد عليه السّلام نشستند و فرمودند: اى معلى خداوند به امامت هم مانند نبوت احتجاج كرده و گفته: وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا.[4]

7- مطرفى گويد: حضرت رضا هنگامى كه از دنيا رفتند من چهار هزار درهم از وى طلب داشتم، و جز خودم كسى از آن اطلاع نداشت، يكى از روزها ابو جعفر دنبال من فرستادند و مرا احضار كردند، هنگامى كه خدمتشان رسيدم فرمود: پدرم از دنيا رفت و چهار هزار درهم به شما بدهكار بود، گفتم آرى چنين است، حضرت دست بزير مصلاى خود بردند و مقدارى دينار به من دادند كه قيمت آنها در آن وقت چهار هزار درهم بود.[5]




----------------------------------------------

[1] . ترجمه إعلام الورى ،متن،ص:464

[2] . ترجمه إعلام الورى ،متن،ص:464

[3] . ترجمه إعلام الورى ،متن،ص:464

[4] . ترجمه إعلام الورى ،متن،ص:464

[5] . ترجمه إعلام الورى ،متن،ص:464
 

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : معجزات امام جواد علیه السلام




8- يكى از فرزندان موسى بن جعفر گويد: من در مدينه بودم و در اين هنگام كه حضرت ابو الحسن در خراسان بودند، نزد ابو جعفر جواد زياد تردد مى‏كردم، خويشاوندان و اعمام وى هم با او تردد ميكردند، يكى از روزها جاريه‏اى را احضار كردند و گفتند: به اعمام و خويشاوندان من بگوئيد براى عزادارى خود را مهيا كنند. هنگامى كه همگان متفرق شدند گفتم از وى بپرسم ماتم و عزاى آنها براى چيست؟ روز بعد كه بار ديگر خدمت او رسيديم باز حرف گذشته را تكرار كردند، از آن حضرت پرسيدند اين ماتم براى كيست؟ فرمود: اين ماتم بهترين مردم در روى زمين است، پس از چند روز خبر وفات حضرت رضا عليه السّلام به مدينه رسيد و معلوم شد كه در همان روز امام رضا از دنيا رفته بوده است.[1]

9- محمد بن فرج گويد: حضرت جواد براى من نوشتند، حسن را بطرفم بياوريد و من جز در اين سال او را نزد خود نخواهم داشت، و حضرت در اين سال وفات كردند.[2]




اندازه اين تصوير تغيير داده شده است براي نمايش اندازه واقعي كليك نماييد
1_imam-javad6.jpg
-------------------------------------
[1] . ترجمه إعلام الورى ،ص:465

[2] . ترجمه إعلام الورى ،ص:465
 
بالا