داستان کوتاه در باره قرآن

sadat313

دوست خوب همه
"منجی دوازدهمی"
میگویند: مردی بود قرآن میخواند و از معنی قرآن هیچی نمیفهمید.
پسر کوچکش از پدرش پرسید چه فایده ای دارد قرآن میخوانی بدون اینکه معنی آن را بفهمی؟
پدر گفت پسرم سبدی بگیر و از آب دریا پرکن و برایم بیاور.
پسر به پدرش گفت که غیر ممکن است که آب در سبد باقی بماند.
پدر گفت امتحان کن پسرم . پسر سبدی که در آن زغال می گذاشتند گرفت و رفت بطرف دریا وامتحان کرد سبد را زیرآب زد و به سرعت بطرف پدرش دوید ولی همه آبها از سبد ریخت و هیچ آبی در سبد باقی نماند . پس به پدرش گفت که هیچ فایده ای ندارد .
پدرش گفت دوباره امتحان کن پسرم . سپس دوباره امتحان کرد ولی موفق نشد که آب رابرای پدر بیاورد . برای بار سوم و چهارم و پنجم هم امتحان کرد تا اینکه خسته شد و به پدرش گفت که غیر ممکن است که سبد از آب پرشود . سپس پدر به پسرش گفت سبد قبلا چطور بود؟
اینجا بود که پسرک متوجه شد به پدرش گفت بله پدر قبلا سبد از باقیمانده های زغال کثیف وسیاه بود ولی الان سبد پاک وتمیز شده است.
سپس پدر به پسرش گفت این حداقل کاری است که قرآن برای قلبت انجام میدهد.
پس دنیا وکارهای دنیا به تحقیق که قلبت را از کثافتها پر می کند و خواندن قرآن همچون دریا سینه ات را پاک میکند اگرچه هیچی از آن حفظ نباشی و معنی اش رانفهمی.
 

montazer

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
دستور العملهائی از پیامبر اسلام(ص)

پیامبر (ص)‌ فرمودند: «پس از من» فتنه‎ها چون پاره‎های شب تاریك به شما روی می‎آورد.
پرسیدند: راه نجات در آن روز چیست؟
حضرت فرمودند: قرآن را در آن روز رها نكنید،‌ زیرا كسی كه آن را پیش روی خود قرار دهد، به بهشت رهبریش می‎كند و كسی كه آن را پشت سر خویش اندازد به دوزخش می‎كشاند و قرآن روشن‎ترین نشانه به بهترین راه است و كسی كه طبق قرآن و معیار آن سخن گوید، راست گفته و كسی كه به آن داوری كند، به راه عدالت رفته، و كسی كه به آن بیاویزد، پاداش می‎بیند و كسی كه به آن عمل نماید توفیق می‎یابد.
قال النبی (ص):
«اذا اتاكم الفتن كقطع اللّیل المظلم، قالوا یا رسول اللّه فبم النجاه.
قال: علیكم بالقرآن،‌ فانَّه من جعله امامه قاده الی الجنه و من جعله خلفه ساقه الی النّار.
و هو اوضح دلیل الی خیر سبیلٍ، من قال به صدق و من حكم به عدل و من اخذ به اجر و من عمل به وفق[1]».

[1] - ارشاد القلوب: ج 1، ص 35.
 

montazer

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
دعا به اسم اعظم و حفظ كلّ قرآن

ابوعمره كه معروف به زاذان بوده عجمی و ایرانی بود. وی از یاران مخصوص امیرالمؤمنین علی،‌(ع) گردید. سعد خفاف می‌گوید: شنیدم زاذان با این كه عجمی است، با صدای بسیار خوب و غمگین قرآن می‌خواند، به او گفتم: تو آیات قرآن را خیلی خوب می‌خوانی، از چه كسی آموخته‌ای؟
لبخندی زد و گفت: روزی امام علی،‌(ع) از كنار من عبور كرد، من شعر می‌خواندم و صوت عالی داشتم به گونه‌ای كه آن حضرت از صدای من تعجب كرد و فرمود: ای زاذان چرا قرآن نمی‌خوانی؟ عرض كردم: قرائت قرآن را نمی‌دانم، جز آن مقداری كه در نماز، بر من واجب است. آن حضرت به من نزدیك شد، و در گوشم سخنی فرمود كه نفهمیدم چه بود، پس فرمود: دهانت را باز كن، دهانم را گشودم، آب دهانش را به دهانم مالید، سوگند به خدا، قدمی از حضورش برنداشتم كه در همان دم، دریافتم همه قرآن را به طور كامل حفظ هستم. پس از این جریان، به هیچ كس، نیازی در یادگرفتن قرآن، پیدا نكردم.
سعد می‌گوید: این قصه را برای امام باقر،‌(ع)، نقل كردم، فرمود: زاذان راست می‌گوید، چرا كه امیرالمؤمنین علی برای زاذان، به اسم اعظم خدا، دعا كرد، و چنین دعایی رد خور ندارد[1].
[1]. سفینه‌البحار، ج 1، ص 547.
 

montazer

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
آیه‎ای كه مربوط به چشم زخم است

قرآن كریم در آیه 67 سوره یوسف می‎فرماید: حضرت یعقوب به فرزندانش فرمود: از یك درب وارد مصر نشوید. اشاره‎ای به اثر و خطر چشم و نظر است؛ چرا كه جوانانی بودند زیبا و دارای قیافه‎هائی جذاب متّحدالشكل.
پیامبر (ص) فرمود: چشم زخم حق است؛ چشم زخم می‎تواند قله كوه را فرود آورد.
حضرت فرمودند: اگر چیزی باشد كه بر قضا و قدر سبقت بگیرد یقیناً چشم زخم خواهد بود.
و نیز پیامبر خدا (ص) برای امام حسن و امام حسین (ع) دعای چشم زخم می‎خواند.
در زمان پیامبر (ص) افرادی دارای چشم زخم بودند كه حتّی اگر ماده گاو و ماده شتر چاق از نزدیك آنان عبور می‎كرد او به حیوان یك نظر مخصوص می‎انداخت بعداً به دختر یا كنیز خود می‎گفت:
زنبیل و پول را حاضر كن تا برویم از گوشت این شتر بیاوریم، آن شتر شب را صبح نمی‎كرد تا اینكه هدف مرگ قرار می‎گرفت.
 

montazer

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
فضیلت آموختن قرآن

شیخ طبرسی در تفسیر مجمع البیان خبری را چنین نقل كرده است كه: زمانی پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ می‌خواست سپاهی را برای جنگ مأموریت دهد. برای تعیین سپهدار یكایك ایشان را پیش خود می‌خواند و از هر كدام می پرسید از قرآن چه مقدار آموخته‌اید؟ نوبت به جوانی رسید كه سنش از همه كمتر بود. فرمود: از قرآن چقدر آموخته‌ای؟ عرض كرد: فلان و فلان سوره و سوره بقره را. فرمان داد حركت كنید كه این جوان امیر شماست. عرض كردند: این جوان از همه ما كوچكتر است! در جواب فرمود: ولی به همراه او سوره بقره است. (او صاحب این امتیاز است).[1]

[1] . مجمع البیان، ج 1، ص 32.
 

montazer

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
نور درخشنده دهان قاریان

امیرالمؤمنین علی ـ علیه السّلام ـ می‌فرماید: روزی رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ لشكری را به سوی قومی از كفار كه در نهایت عداوت با مسلمین بودند، گسیل داشت. چون خبری از آنها نرسید رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: ای كاش كسی بود از احوالشان اطلاعی حاصل می‌كرد و ما را آگاه می‌ساخت. در این هنگام پیك بشارت رسید كه: آنان بر دشمنان پیروز شدند و ایشان را یا كشتند یا مجروح و اسیر كردند و اموالشان را غارت نمودند و فرزندان و عیالشان را به اسارت گرفتند.
چون سپاه در بازگشت خود به مدینه نزدیك شد رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ و اصحاب با آنان برخورد كردند. زیدبن حارثه كه رئیس سپاه بود وقتی نظرش به رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ افتاد از شتر پیاده شد و به سوی آن حضرت آمد و پاها و پس از آن دستهای حضرت را بوسید.
رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ نیز او را در آغوش گرفت و سرش را بوسید. سپس عبدالله بن رَوَاحه و آنگاه قیس بن عاصم چنین كردند و رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ هم آنها را در آغوش گرفت. به دنبال آنها بقیه سپاه پیاده شدند و در برابر آن حضرت ایستاده، به درود و صلوات بر او مشغول شدند و رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ پاسخ آنان را به خیر داد و سپس فرمود:... آنچه را در این سفر بدان برخوردید برای این برادران مؤمن خود بازگو كنید تا من گفتار شما را گواهی بكنم؛ زیرا جبرئیل به صدق گفتار شما مرا مطلع گردانیده است.
آن جماعت گفتند: ای رسول خدا، ما چون به دشمن نزدیك شدیم از نزد خود جاسوسی را فرستادیم تا از آنجا و عدد آنها ما را باخبر نماید. آن جاسوس چون به نزد ما بازگشت، گفت: عددشان هزار نفر است. شمار ما دو هزار نفر بود لیكن گروه دشمنان از داخل شهرشان فقط با هزار تن بیرون آمده بودند، و سه هزار تن در داخل شهر باقی مانده بودند و چنین وانمود كردند كه ما فقط هزار نفر هستیم.
رفیق جاسوس ما به ما این طور گزارش داد كه آنها در میان خودشان می‌گفتند ما هزار نفریم و آنها دو هزار و ما طاقت درگیری و نزاع با آنها را نداریم و هیچ چاره نداریم مگر آنكه در شهرمان متحصّن شویم تا آنكه آنها از اقامت و درنگ ما در منزلهایمان خسته شوند و ناچار بنا به مراجعت گذارند. ولی منظور حقیقی آنها این بود كه ما را به غفلت اندازند و در بین خود چنین قرار گذاشته بودند كه در این صورت ما بر آنها جرأت نموده چیره می‌شویم و با لشكر بسیار به سویشان روی می‌آوریم.
دشمنان داخل شهرشان شدند و درهای شهر را به روی ما بستند و ما در خارج از شهر توقف كردیم. چون سیاهی شب ما را در بر گرفت و شب به نیمه رسید دروازه‌های شهر را گشودند و ما بدون خبر از توطئه، همگی در خواب فرو رفته بودیم، به طوری كه هیچ یك از ما بیدار نبود مگر چهار نفر: اوّل زیدبن حارثه كه در گوشه‌ای از سپاه نماز می‌خواند و مشغول قرائت قرآن در نماز بود. دوّم عبدالله بن رَوَاحه كه در جانب دیگری به همین گونه نماز و قرآن می‌خواند. قُتاده‌بن نُعْمان و قَیْس بن عاصم نیز در جانب دیگر مشغول نماز و قرائت قرآن بودند.
در این حال دشمنان در وسط شب تاریك از شهر بیرون شدند. و بر ما شبیخون زدند و ما را تیرباران كردند؛ زیرا آنجا شهر خودشان بود و به راهها و جایگاههای آن مطلع بودند و ما بی اطلاع بودیم. ما با خود گفتیم مصیبت برما بزرگ آمده و در دام دشمن افتادیم. در این شب ظلمانی ما قدرت دفاع از تیرباران آنها را نداریم، چون ما تیرهایی را كه روانه می‌ساختند نمی‌دیدیم. در همین غوغا كه تیر از جوانب بر ما می‌بارید ناگهان دیدیم قطعه‌ای نور از دهان قَیْس بن عاصم خارج شد كه مانند شعله آتش فروزان بود و نوری از دهان قتاده بن نعمان خارج شد كه مانند تابش ستاره زهره مشتری بود و نوری از دهان عبدالله بن رَوَاحه خارج شد كه مانند شعاع ماه، در شب تاریك درخشان بود و نوری از دهان زیدبن حارثه ساطع شد كه از خورشید طالع درخشانتر بود. این انوار از چهار جانب چنان لشكرگاه را روشن نمودند به طوری كه از روز ـ آن هم وسط روز ـ روشنتر شد و دشمنان ما در ظلمت شدید بودند. ما آنها را می‌دیدیم و ایشان ما را نمی‌دیدند. زیدبن حارثه كه سمت ریاست سپاه را به عهده داشت ما را در میان دشمنان پخش كرد و ما گرداگرد آنان در آمده، محاصره‌شان نمودیم و با شمشیرهای برهنه ما یك عده كشته و جمعی مجروح و گروهی اسیر شدند و سپس به شهرشان داخل شدیم و غنیمتها را جمع كردیم. ای رسول خدا، ما شگفت انگیزتر از نورهایی كه از دهانهای این چهار نفر ساطع شده ندیده‌ایم كه موجب تاریكی بر دشمنانمان شد،‌تا بدین وسیله توانستیم بر آنها غلبه كنیم.[1]

[1] . تفسیر امام حسن عسكری ـ علیه السّلام ـ به نقل انوار الملكوت، ج 1، ص 211.
 

montazer

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
قاریان بی‌ ولایت

شبی امام علی ـ علیه السّلام ـ از مسجد كوفه خارج شده، به سوی خانه می‌رفت و كمیل نیز با آن حضرت بود. در راه به خانه‌ای رسیدند كه صدای تلاوت قرآن از آنجا به گوش می‌رسید و صاحب آن خانه این آیه را با سوز و گداز مخصوصی می‌خواند:
«أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ ساجِداً وَ قائِماً یَحْذَرُ الْآخِرَهَ وَ یَرْجُوا رَحْمَهَ رَبِّهِ...»[1]
«آیا كسی كه شب را به طاعت خدا به سجود و قیام پرداخته و از عذاب آخرت ترسان و به رحمت الهی امیدوار باشد (با كسی كه شب و روز به كفر و عصیان مشغول است) یكسان خواهد بود».
نوای دلنواز و آهنگ حزین آن شخص ناشناس چنان بودكه كمیل را سخت تحت تأثیر قرار داد و مجذوب خود ساخت و دلداده و فریفته آن شخص گردید و لیكن چیزی نگفت و از این نشاط و جذبه باطنی خود سخنی به میان نیاورد. امّا امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ با علم خداداد و بینش آسمانی درك كرد كه قلب كمیل دلباخته آن شخص گردیده است. فرمود:
ای كمیل، نغمه و نوای مناجات این مرد، تو را فریب ندهد؛ چه او از دوزخیان است و من به همین زودیها، از حقیقت این موضوع برای تو پرده برمی‌دارم.
كمیل از این مكاشفه و آگاهی و اینكه آن قاری پرسوز و گداز را اهل دوزخ خواند سخت درشگفت شد. این ماجرا گذشت تا قائله خوارج پیش آمد. آنان كه قرآن را بدقت ـ مطابق ضبط الفاظ و عبارات، بدون كم و زیاد ـ حفظ كرده بودند، ‌روبروی امام خود ایستادند و مبارزه كردند و امام هم به اجبار با آنان جنگید. در همین وقایع بود كه امام در میدان ایستاده، و شمشیر خونین در دست داشت كه قطره قطره خون از آن می‌چكید و سرهای آن تبهكاران، حلقه‌وار روی زمین قرارداده شده و كمیل روبروی امام ایستاده بود. حضرت با سر شمشیر خود به سری از آن سرها اشاره كرد و فرمود:
«أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ...»
اشاره به اینكه ای كمیل، یادت هست شبی كه با من بودی و صدای تلاوت قرآن از خانه‌ای بلند بود و صاحبخانه،‌این آیه را می‌خواند؟ اینك این همان شخص است كه در آن وقت شب، با آن حال و شور این آیه را قرائت می‌كرد و تو را مجذوب خود ساخته بود.[2]
[1] . زمر، 9.
[2] . سفینه البحار، ج 2، ص 496.
 

montazer

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
صدای تلاوت قرآن پیامبر خدا از داخل قبر

در احادیث معتبر وارد شده است كه چون حضرت علی (ع) را به مسجد آوردند رو به سوی مرقد مطهّر حضرت رسالت (ص) كرد و فرمود:
«یا بْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَ كادُوا أَنْ یَقْتُلُونِ».
یعنی ای برادرم قوم مرا ضعیف گردانیدند، نزدیك بود كه مرا بكشند.
ناگاه دستی از قبر مطهّر پیغمبر خدا (ص) بیرون آمد كه همه مردم شناختند كه آن دست، دست پیغمبر است و صدائی بلند شد كه شناختند و فهمیدند آن صدا، صدای مبارك پیغمبر است. خطاب به ابی‎بكر فرمود:
یا ابابكر: «أَ كَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَكَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَهٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلاً».[1]
ترجمه: آیا نسبت به آن پروردگاری كه تو را از خاك و بعداً از نطفه آفریده سپس تو را مردی آراسته كرد كافر شدی!؟
[1] - سوره كهف: آیه 37.
 

montazer

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
جایزه‎هائی كه امام حسین(ع) به معلم فرزندشان عنایت فرمودند

در زمان سكونت حضرت ابی عبداللّه الحسین (ع)‌ در مدینه، مردی معلم در آن شهر به نام عبدالرحمن، بچّه‎ها را قرآن تعلیم می‎داد و آنها را با معارف اسلامی آشنا می‎ساخت.
گویا یكی از فرزندان حسین ابن علی علیهماالسلام نیز در مكتب او درس می‎خواند معلّم به او سوره‌ مباركه حمد را تدریس نمود، او به محضر مقدس پدر شرفیاب شد و جمله ای را كه معلّم تدریش كرده بود برای پدرش قرائت كرد حضرت امام حسین (ع)‌ از این عمل عبدالرحمن مسرور شد و او را به حضور طلبید و جوایزی به شرح زیر به او عطا فرمودند:
1. ابتدا دهانش را پر از دُرّ یا مروارید نمودند.
2. هزار دینار به او بخشیدند.
3. هزار حلّه «خلعت» به او عطا فرمودند.
عده‎ای تنگ نظر - كه در هر زمان حضور دارند به امام حسین (ع) اعتراض كردند كه این چكار بود كه كردید.
امام حسین (ع) در جواب این كوته نظران چنین فرمودند.
این هدایا و بخشش من كجا برابری می‎كند با تعلیمی كه او فرزندم را نموده است[1].
[1] - عوالم: ج 17، ص 64 و سرگذشتهای تلخ و شیرین قرآن: ج 2، ص 19.
 

montazer

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
تكرار پیوسته آیات قرآن

امام سجاد (ع) هنگامی كه سوره حمد را قرائت می‎كردند به آیه «مالِكِ یَوْمِ الدِّینِ» می‎رسیدند، آن قدر این آیه را با خضوع ویژه‎ای تكرار می‎كردند، كه نزدیك بود جانشان به لب رسد، و آن حضرت آنچنان با صدای زیبا و شیوا قرآن می‎خواندند كه وقتی سقّاها «آب رسانها» از كنار خانه‎اش عبور می‎كردند،‌ همان جا توقّف می‎نمودند تا صدای دلنشین آن حضرت را بشنوند.
امام صادق (ع) با حالت ملكوتی خاصی آیات قرآن را در نماز تلاوت می‎كردند،‌ كه از حال عادی خارج می‎شدند، روزی چنین حادثه‎ای رخ داد، هنگامی كه حالت عادی خود را باز یافتند، حاضران پرسیدند:
این چه حالی بود كه به شما دست داد؟ آن حضرت در پاسخ فرمودند: پیوسته آیات قرآن را تكرار كردم، تا اینكه به حالتی رسیدم كه گوئی آن آیات را به طور مستقیم، از زبان نازل كننده قرآن شنیده‎ام.
حضرت رضا (ع) آنچنان با قرآن انس و الفت داشتند كه در هر سه روز، یك بار تمام قرآن را تلاوت می‎كردند و می‎فرمودند:
اگر خواسته باشم كه در كمتر از سه روز، قرآن را ختم كنم، می‎توانم ولی هرگز هیچ آیه‎ای را نخوانده‎ام، مگر این كه در معنای آن اندیشیده‎ام و درباره اینكه آن آیه در چه موضوع،‌ و در چه وقت نازل شده فكر كردم،‌ از این رو در هر سه روز همه قرآن را تلاوت می‎كنم وگرنه كمتر از سه روز همه قرآن را تلاوت می‎كردم[1].

[1] - معارف در مناسبتهای اسلامی؛ ص 91 - بحارالانوار: ج 84، ص 248 - اصول كافی: ج 2، ص 602.
 
بالا