نَوف بِكالى نقل می کند:
اميرمؤمنان امام علی علیهالسلام را ديدم كه پشت كرده، شتابان مىرود. گفتم: كجا مىروى، مولای من؟ فرمود: رهايم كن، اى نوف! آرزوهايم مرا به سوى معشوق مىرانَد.
گفتم: سرورم! آرزوهايت چيست؟
فرمود: آن كه آرزويم به اوست، خود، آنها را مىداند و مرا نيازى نيست تا آنها را به غير او بازگويم.
در ادب بنده، همين بس كه در برخوردارىها و نيازهايش، كسى جز خداوندگار خويش را شريك نگردانَد.
گفتم: اى اميرمؤمنان! من از آزمندى و چشمداشت به آرزويى از آرزوهاىِ دنيوى، بر نفس خويش بيمناكم.
فرمود: چرا به حمايتگاه بيمناكان و پناهگاه خداشناسان پناه نمىبرى؟
گفتم: آن را نشانم بده .
فرمود: خداوندِ والا و بزرگ. آرزويت را به حُسنِ تفضّل او پيوند بزن و با تمام خواست، به او روى بياور، و اگر هر آنچه [جز خدا] در دلت وارد مىشود، درمان كنى، من، ضامنِ جايگزين آنم.
با تمام وجود، به خداوند پاك، رو كن؛ زيرا او مىفرمايد:
به عزّت و جلالم سوگند، اميد هركس را كه به غير از من اميد بندد، به يأس مبدّل مىسازم و جامه خوارى در ميان مردم بر او مىپوشانم و او را از قُرب خويش، دور مىسازم و پيوندم را با او مىبُرم و او را گمنام مىسازم؛ زيرا به غير من توجّه مىكند. واى بر او! آيا در گرفتارىهايش به جز من آرزومند مىشود با آن كه رفعِ سختىها و گرفتارىها در دست من است؟! و به كسى جز من، اميد مىبندد، در حالى كه زنده پاينده منم؟! و درهاى بسته بندگانم را مىكوبد و در خانه مرا كه باز است، رها مىكند؟!
كيست كه علیرغم همه گناهانش به من اميد بندد و من نوميدش كنم؟!...
«بحارالأنوار، جلد 94 ،صفحه 94»
فرمود: آن كه آرزويم به اوست، خود، آنها را مىداند و مرا نيازى نيست تا آنها را به غير او بازگويم.
در ادب بنده، همين بس كه در برخوردارىها و نيازهايش، كسى جز خداوندگار خويش را شريك نگردانَد.
گفتم: اى اميرمؤمنان! من از آزمندى و چشمداشت به آرزويى از آرزوهاىِ دنيوى، بر نفس خويش بيمناكم.
فرمود: چرا به حمايتگاه بيمناكان و پناهگاه خداشناسان پناه نمىبرى؟
گفتم: آن را نشانم بده .
فرمود: خداوندِ والا و بزرگ. آرزويت را به حُسنِ تفضّل او پيوند بزن و با تمام خواست، به او روى بياور، و اگر هر آنچه [جز خدا] در دلت وارد مىشود، درمان كنى، من، ضامنِ جايگزين آنم.
با تمام وجود، به خداوند پاك، رو كن؛ زيرا او مىفرمايد:
به عزّت و جلالم سوگند، اميد هركس را كه به غير از من اميد بندد، به يأس مبدّل مىسازم و جامه خوارى در ميان مردم بر او مىپوشانم و او را از قُرب خويش، دور مىسازم و پيوندم را با او مىبُرم و او را گمنام مىسازم؛ زيرا به غير من توجّه مىكند. واى بر او! آيا در گرفتارىهايش به جز من آرزومند مىشود با آن كه رفعِ سختىها و گرفتارىها در دست من است؟! و به كسى جز من، اميد مىبندد، در حالى كه زنده پاينده منم؟! و درهاى بسته بندگانم را مىكوبد و در خانه مرا كه باز است، رها مىكند؟!
كيست كه علیرغم همه گناهانش به من اميد بندد و من نوميدش كنم؟!...
«بحارالأنوار، جلد 94 ،صفحه 94»