مي خواهم سختي مردم قحطي زده را فراموش نكنم.
سال 1350. خشكسالي به روستائيان فشار مي آورد.
خيلي ها همه ي اثاث و زندگي شان را فروخته بودند.
بعضي ها خانه هايشان را رها مي كردند و كوچ مي كردند.
رفت در مسجد اعلام كرد كه مي خواهد خانه اش را بفروشد. مي خواست به روستائيان كمك كند.
خريداري براي خانه پيدا نشد.
بالاخره اينقدر با آيت ا... آشتياني و تعدادي از تجار تهران تماس گرفت ، تا انها براي كمك به زابل آمدند و مشكل مردم حل شد.
با خودش عهد بسته بود تا اوضاع مردم بهتر نشده ، گوشت نخورد مي گفت:
((مي خواهم سختي مردم قحطي زده را فراموش نكنم))
راوي : حجت السلام حسيني طباطبائي
سال 1350. خشكسالي به روستائيان فشار مي آورد.
خيلي ها همه ي اثاث و زندگي شان را فروخته بودند.
بعضي ها خانه هايشان را رها مي كردند و كوچ مي كردند.
رفت در مسجد اعلام كرد كه مي خواهد خانه اش را بفروشد. مي خواست به روستائيان كمك كند.
خريداري براي خانه پيدا نشد.
بالاخره اينقدر با آيت ا... آشتياني و تعدادي از تجار تهران تماس گرفت ، تا انها براي كمك به زابل آمدند و مشكل مردم حل شد.
با خودش عهد بسته بود تا اوضاع مردم بهتر نشده ، گوشت نخورد مي گفت:
((مي خواهم سختي مردم قحطي زده را فراموش نكنم))
راوي : حجت السلام حسيني طباطبائي