سلام به همگی.
ان شاءالله در این تاپیک قصد داریم قصه هایی قشنگ از حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) براتون بگیم.
اولین قصه ما، مربوط به زمانی هست که امام حسینعلیه السلام به دنیا اومدن...
یکی بود یکی نبود. زیر گنبد کبود، غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود.
وقتی امام حسین(علیه السلام) به دنیا اومدن، حضرت محمد(صلوات الله علیه) بعد از تبریک این میلاد فرخنده، خبر شهادت این نوزاد تازه از راه رسیده رو به حضرت فاطمه(س) دادن.
حضرت فاطمه(س)، کلی گریه کردن، آخه فکر کنید خدا تازه بهشون این نوزاد رو داده بود و در بدو تولد فرزندشون، از شهادت و چگونگی اون مطلع شدن. بی بی دو عالم از پدر بزرگوارشون پرسیدن که:
- در چه زمانى اتّفاق خواهد افتاد؟
- رسول خدا(ص) فرمودن: زمانى که من و تو و پدرش ، علىّ و برادرش ، حسن نباشیم و او یعنى ؛ حسین تنها باشد.
وقتی پیامبر(ص) گفتن شهادت زمانی هست که حسین تنهاست، گریه حضرت زهرا(س) بیشتر شد و فرمودن که:
- چه کسى براى فرزندم گریه و عزادارى خواهد کرد؟
پیامبر اعظم(ص) پاسخ دادن که:
- فاطمه جان! زنان و مردان امّت من بر مصیبت او و اهل و عیالش مى گریند و نوحه سرائى و عزادارى خواهند کرد، و این نوحه سرائى و عزادارى هر سال تجدید خواهد شد؛ و چون روز قیامت برپا شود تو، زنان گریه کننده و عزادار بر حسین را شفاعت نموده و من ، مردانشان را شفاعت مى کنم.
و اى فاطمه! تمام چشم ها در قیامت گریان مى باشند، مگر آن چشمانى که در عزا و مصیبت حسین علیه السلام گریان بوده باشد که آنان خندان و خوشحال وارد بهشت خواهد شد.
.
.
.
در همین چندجمله کوتاه، نکات ظریف ارزنده ای نهفته هست و اینجاست که ذهن و جان آدمی به طور ناخودآگاه متوجه عظمت روح خاندن پاک رسول خدا(ص) می شه...
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم