You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
♦**♦اشعار مناجات با منجی دوازدهـــــــــم در ماه مبارک رمضان♦**♦
ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
امشب به سمت آسمان کردم نگاهی
وقتی اذان شد با خودم گفتم الهی
آیا شود دیگر مرا هجران سر آید ؟
آقا بیاید شیعه یابد سرپناهی
ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
تو که در فضل و رحمت بي کراني
عطا کن روزگاري آسماني
مقدّر کن چنان امسال من را
که باشم تا ابد صاحب زماني
*
عنايت کن دلي بيدار يا رب
که باشد محرم اسرار يا رب
مدد کن تا که باشم در همه عمر
براي مهدي تو يار يا رب
*
جهان را پر کن از آيات نورش
پر از آيات چشمان غيورش
چه تقديري از اين بهتر که امسال
خداوندا شود سال ظهورش
-----
یوسف رحیمی
ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
دیدن روی تو بر دیده جلا می بخشد
قدم یار به هر خانه صفا می بخشد
بدتر از درد جدایی به خدا دردی نیست
خاک پاهای تو گفتند دوا می بخشد
از پس پرده ی غیبت هم اگر باشد ،باز
دست تو هرچه طلب کرد گدا می بخشد
شب احیاست ببین مرده ی عشقت هستیم
کو نگاه تو که جان بر تن ما می بخشد؟
رو سیاهیم ولی دست به دامان توأیم
تو اگر واسطه باشی که خدا می بخشد
ابر وقتی که ببارد همه جا میبارد
پس اگر خواست ببخشد همه را می بخشد
در جواب به علیٍ به علی گفتن ما
مادرت تذکره ی کرب و بلا می بخشد
ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
ای کاش می شد با تو قرآن سر بگیرم
در آسمانی نگاهت پر بگیرم
ای کاش می شد امشب ای قرآن ناطق
دست شما را جای قرآن سر بگیرم
ای کاش می شد لااقل یک بار در خواب
با دست آغوشم تو را در بر بگیرم
ای کاش پایم واشود در خیمه اش تا
یک لقمه نان و عشق از دلبر بگیرم
ای کاش در تقدیر من امشب نویسند
پای تو را یک شب به چشم تر بگیرم
ای کاش می شد تا برای سجده از تو
مهری زخاک تربت مادر بگیرم
تقدیرم ای کاش این شود با تو محرم
ده روز روضه بر تن بی سر بگیرم
من عاشقم خرده ز ای کاشم مگیرید
ای کاش ها را کاش ازاین در بگیرم
---
مهدی علیمرادی
ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
آقا بیا که بی تو پریشان شدن بس است
از دوری تو پاره گریبان شدن بس است
کنعان دل، بدون تو شادی پذیر نیست
یوسف! ظهور کن که پریشان شدن بس است
یعقوب دیده ام چه قَدَر منتظر شود؟
یعنی مقیم کلبه ی احزان شدن بس است
گریه ... فراق ... گریه ... فراق ... این چه رسمی است؟!
دیگر بس است این همه گریان شدن بس است
موی سپید و بخت سیاه مرا ببین
دیگر بیا که بی سر و سامان شدن بس است
تا کی گناه پشت گناه ایّها العزیز؟!
تا کی اسیر لذّت عصیان شدن؟! بس است
خسته شدم از این همه بازی روزگار
مغلوب نفس خاطی و شیطان شدن بس است
سرگرم زندگی شدنم را نگاه کن
بر سفره های غیر تو مهمان شدن بس است
یک لحظه هم اجازه ندادی ببینمت
گفتی برو که دست به دامان شدن بس است
باشد قبول می روم امّا دعای تو...
...در حقّ من برای مسلمان شدن بس است
دست مرا بگیر که عبدی فراری ام
دست مرا بگیر، گریزان شدن بس است
اِحیا نما در این شب اَحیا دل مرا
دل مردگی و این همه ویران شدن بس است
------
محمد فردوسی