خاطرات ترک خورده

°Ava°

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
من اینجاایستاده ام...
درست دردورترین نقطه از تو
مست زیبای عالم
شاخه ای مینوازد اهنگی ارام
موهایم درباد
لبخندی برلبانم
کودکی هایم میگذرند از جلوی چشمانم
دستانم را میگیرند
پرمیشوم از آواهای گم شده
میدوم ومیدوم ومیدوم
دامنم در دست ماه ,جای پاهایم ستاره ای برباد رفته
زمین بدل میشود به آسمان
بال میگشایم تورامیبینم
چقدرازان بالا دست نیافتنی شده ای
دست هایم نمیرسند به خواهشت
معلوم است که بازهم ریشه خشکانده ای ...
 

°Ava°

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
بعضی از عکس هابعضی از فیلم هاوبعضی ازمنظره ها وبعضی از اهنگاادم رامیبرند به یک دنیای دیگربه دنیایی که جداازاین دنیاست نه مجازیست نه اینقدر واقعی.
دنیایی که بازیگرنقش اولشان یاکودکی هایمان است یا لحظه های خوشمان بااعضای خانواده یا هرکس دیگر که برایمان عزیزبودوبااواین خاطره هارانقش زدیم
دلمان میگیردوباخودمان فکرمیکنیم چقدراین دنیا بی ارزش است که حتی فرصت رسیدن وباهم بودن راهم از مامیگیرد بایک آه از ته سینه احساس خالی شدن میکنیم اما خدامیداندان بغض تاکی ممکن است گیرکندوسط راه ماندن ورفتن.
اخر دلمان هوای همان موقع را میکند امااین من نقش اول این روزها میروم به روزهایی که میخواستم برای اینده ام بسازم فکرهایی که درسرم بودوآرزوهایی که میخواستم دیگران ازنرسیدنشان به آنهااحساس تاسف کنندبله برای اینده برای همین باهربارگوش دادن آهنگی که هرچندقدیمی است اما اشک هایم میریزدو یادعزیزانم میافتم
یادم میایدچقدرزودروزگاربعضی هایشان رابردبعضی هاهم که هستن وزنده اندروزگاران هاراراهی سفرکردتا درون لحظه هاجسم مادیشان از بین برودکسانی که صدایشان دیگرهیچ وقت نرسید به من ...
این روزهاباهمه ان عکس هاوخاطره هادرست مانندپیرزن ها ازبه یاداوردن آن خاطره هالبخندروی لبانم می نشیندوبارهاوبارهاان رابرای دیگری بازگومیکنم آنقدرکه بشودباری دیگرخودرادرون همان لحظه وثانیه وساعت به زورهم که شده است جای دهم وتاته عمردرانجابمانم....
 

°Ava°

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
من به مقدسی تکه پارچه ای سبز بودم
پارچه ای اویخته شده
بردرختی ازامامزاده های غریب
امامزاده ای دورافتاده
خلاصه دردشتی جان داده ازارتعاش معنویت
که روزهاوشب هامردم دخیل بستندعقده هایشان را
دخیل میبستندمرابه تو
شایدتوعاشق شدی وبارانی بارید
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: زینب

°Ava°

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
روزی که بیست وهفت ارتا وهیشتا بود
کلیساها همه مسخ موسیقی آمنوی آمدنت
آروم درون جان عیسی رخنه کرد
خبری ازتولدیک غریبه
درهمان آنی که او داشت
برای پیروانش خبرازموعودمیداد
مرده ای شفایافت ازجنس دختر
ودراین سردنیا سالهابعد
من روزی داشتم باورهای بارور نکرده را
بندمیزدم به سجاده ی نه سالگیم
ورادیوی کوچک پدربزرگ میگفت
شاه فرارکرد
 

°Ava°

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
دیدم که چشم های آبی ات طلسم میکنند
وبرده ای راازاسارت بندگی
دربندآب هامی کشد
میگفتندبااسمت افسانه هاراخواهندساخت
میگفتندودرون هرخلقی
آتش دیدنت را برمی افروختند
ازتوچه پنهان
می دیدم مجنون دوباره بازگشته است
اماخبری ازلیلی نیست
میگفتندعهدبسته ای
روبه روی هیچ زنی مانندانگونه
که لیلی راباچشمانت کشتی
دیگرنخواهی ایستاد
می دیدم ازآنروزبه بعد
شهرزادراسپرده ای
که قصه ای جزبرای تونگوید
خدامیدانست چه گفته هاوشنودهایی شد
که اینچنین آتش رفتنت رادرآنی ازلحظه


درجانم انداختی ...
 

°Ava°

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
توخوب بودی
توماه بودی
توآبی ،آبی ،آبی بودی
دیشب ماهی هامیگفتند
تورادرون حوضچه حیاطمان
دیده اند
وگلهای شب بو
ازدیدنت سحرگاه اشک شوق میریختند
توآمده بودی
اما
من دررویای دوباره دیدنت درخواب خفته بودم ...
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: راز

°Ava°

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
یادت هست...؟

یک روز به تو گفته بودم هیچ وقت تنهایم نگذار...

بی تو همه جا تاریک است و تو به من قول دادی که کنارم خواهی ماند

دیدی!

چه آسان زیر قولت زدی...

چرا تنهایم گذاشتی؟

مگر فراموش کردی که من از تاریکی میترسم.!؟

.

.

.

.

.

در من

کوچه هاییست که با تو …

سفر هاییست که با تو …

روزهایست که با تو …

شبهاییست که با تو …

عاشقانه هاییست که با تو …

نگشته ام...

نرفته ام...

سر نکرده ام...

آرام نیافته ام...

نگفته ام...

می بینی چقدر با تو کار دارم ؟

زودتر بیا !

.

.

.

.

.

دیروز میگفتیــ ـ ـ ــ ـ همه وجودمـ ـ ـیـ!!

و امروز چه سادهـ ــ ـ همه وجودت را له کـ ــ ـردی!!

همه وجودت چه بیــ ـ ارزشــ ـ ـ بـ ــ ـود...
 

°Ava°

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
دلم یک تصادف جدی میخواهد !
پر سر و صدا
آمبولانس ها سراسیمه شوند
و کار از کار بگذرد ...
الفـ ــاتحـه
 

°Ava°

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
5.jpg
 

°Ava°

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
]دلتنگم
،دلتنگ اون روزاي لعنتي
که صبحش با کلي ارزو
و شبش با کلي خاطره
تموم مي شد
...​
 
بالا