***داستان کوتاه وخواندنی از امام باقر -علیه السلام-

montazer

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
aksgif_ir_emam_bagher_%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85_%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D8%A8%D8%A7%D9%82%D8%B1_456.gif

ساكت شو زن!
تشییع كنندگان با گریه به دنبال جنازه در حركت بودند و زنی با صدای بلند در میان جمعیت میگریست و فریاد میكشید. «عطا»، قاضی القضات وقت در جمع تشییع كنندگان بود. وقتی دید همگان از گریه ها و فریادهای زن، آزرده خاطر شده اند، نزد زن آمد و گفت: «ساكت شو زن وگرنه همگی باز خواهیم گشت.» گوش زن بدهكار نبود و پیوسته فریاد میكشید. عطا خشمگین شد و از گروه تشییع كنندگان جدا شد و بازگشت.
«زرارة بن اعین» نیز همراه امام باقرعلیه السلام در میان جمعیت بودند. زراره به امام گفت: «ای فرزند رسول خدا! عطا بازگشت. آیا ما نیز بازگردیم؟» امام آرام فرمود: «ما به دنبال جنازه میرویم و كاری نداریم دیگران چه میكنند. هرگاه حق با باطلی آمیخته شد، نباید حق را ترك كنیم؛ زیرا در این صورت، حق مسلمان را ادا نكردهایم.» آنگاه به راه خود ادامه داد.
سپس به نزدیكی قبر كه رسیدند، جنازه را روی زمین گذاشتند و امام بر جنازه نماز خواند. صاحب عزا نزد امام آمد و تشكر كرد و گفت: «خداوند شما را رحمت كند. شما نمیتوانید پیاده راه بروید. از همینجا باز گردید.» امام نپذیرفت. زراره، آهسته به امام گفت: «سرورم! صاحب عزا از شما خواست كه بازگردید. دیگر برگردیم.» امام فرمود: «نه! ما به اجازه او نیامدهایم كه با اجازه وی بازگردیم؛ بلكه باید حق خود را نسبت به برادر دینیمان به انجام رسانیم و ثوابی را كه در نتیجه این كار به دنبال آن هستیم، دریافت كنیم. انسان هر اندازه در پی جنازه برود، پاداش بیشتری از خداوند میستاند.» (12)

 

montazer

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
aksgif_ir_emam_bagher_%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85_%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D8%A8%D8%A7%D9%82%D8%B1_240.gif

گاهی دلم میگیرد
در محضر امام باقرعلیه السلام نشسته بود. پس از گفتگو هر دو سكوت كردند. ناگاه غمی بر دلش نشست و آهی كشید. از امام پرسید: «گاهی بدون اینكه اتفاق ناگواری افتاده باشد، دلم میگیرد و اندوهگین میشوم؛ به گونهای كه آثار آن در چهره من نیز پدیدار میشود؛ در حالی كه نه مصیبتی به من رسیده و نه چیز ناراحتكنندهای برای من پیش آمده است، دلیل آن چیست؟» امام فرمود: «آری،ای جابر جعفی! پروردگار، انسانهای بهشتی را از گلی بهشتی و مبارك آفرید و از نسیم روح خویش در آن دمید. به همین دلیل است كه مؤمنان با همدیگر، دوست و برادرند؛ بر این اساس، حتی اگر در شهری دور، آسیب یا مصیبتی به دوست مؤمن انسان برسد، روح دوستش نیز اندوهگین میشود؛ زیرا روحهای آنان به دلیل ایمان با همدیگر در ارتباط است تا بدینوسیله همواره به سبب دوستیشان از حال هم با خبر باشند.» (13)

 

montazer

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
aksgif_ir_emam_bagher_%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85_%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D8%A8%D8%A7%D9%82%D8%B1_715.gif

این صلوات را نفرستی بهتر است
زائران به طواف خانه خدا مشغول بودند و ابراهیموار، گرد خانه معشوق میگشتند. امام باقرعلیه السلام در حجر اسماعیل نشسته بود و با پروردگار مناجات میكرد. صدای مردی كه با ناله و زاری به پرده خانه چنگ زده بود، توجه امام را به خود جلب كرد. او پرده كعبه را در دستانش میفشرد و برای برآورده شدن دعایش پیوسته صلوات میفرستاد و میگفت: «اللهم صل علی محمد صلی الله علیه وآله.» مرد، صلوات را كامل نمیفرستاد. امام باقرعلیهالسلام به او فرمود: «بنده خدا! تو با این صلوات به ما ستم میكنی. چرا دنباله دعای صلوات را نمیگویی و آن را كامل نمیكنی؟ بگو: اللهم صل علی محمد صلی الله علیه وآله و آل محمد صلی الله علیه وآله.» (14)

 

montazer

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
پی نوشـــــــــــــتها:

(1). اصول كافی، شیخ كلینی، دار الكتب الاسلامیه، تهران، چهارم، 1365 ش، ج2، ص400، ح9.
(2). بقره/222.
(3). هود/90.
(4). اصول كافی، ج2، ص423، ح1.
(5). بحارالانوار، علامه مجلسی، مؤسسة الوفاء، بیروت، لبنان، 1404 ق، ج45، ص 358.
(6). اصول كافی، ج2، ص234، ح12.
(7). همان، ص70، ح8.
(8). همان، ص254، ح12.
(9). همان، ج1، ص358، ح17.
(10). بحار الانوار، ج48، ص5.
(11). همان، ج2، ص 173، ح11.
(12). بحارالانوار، ج46، ص300.
(13). اصول كافی، ج2، ص166، ح2.
(14). همان، ص 495، ح21
 

*مریم*

کاربر ویژه
"بازنشسته"
كثيرالذكر


1- ابن قداح از امام صادق (ع) نقل مى‏ كند كه فرمود: پدرم (امام باقر) كثيرالذكر بود، خدا را بسيار ياد مى‏ كرد، من در خدمت او راه مى‏ رفتم مى ‏ديدم كه خدا را ذكر مى ‏كند. با او به طعام خوردن مى‏نشستم، مى‏ديدم كه زبانش به ذكر خدا گوياست. با مردم سخن مى‏گفت و اين كار او را از ذكر خدا مشغول نمى‏كرد.
من مرتب مى‏ديدم كه زبانش به سقف دهانش چسبيده و مى‏گويد: «لااله ‏الاالله» او در خانه، ما راجمع مى‏كرد و مى‏فرمود تا طلوع خورشيد خدا را ذكر كنيم، هر كه قراءت قرآن مى‏توانست امر به قراءت قرآن مى‏كرد و هر كه ت امر به نمى‏توانست امر به ذكر خدا مى‏فرمود.1
 

*مریم*

کاربر ویژه
"بازنشسته"
بخاطر باطل، دست از حق نكشيد


2- زرارة بن اعين گويد: ابو جعفر امام باقر (ع) در تشييع جنازه‏اى از قريش حاضر شدند، من نيز در خدمتش بودم، عطاء بن ابى رباح از جمله حاضران بود، زنى در پشت جنازه ضجه مى‏كشيد و ناله مى‏كرد، عطاء به آن زن گفت: ساكت شو و صدايت بلند نشود وگرنه من بر مى‏گردم، زن ساكت نشده، عطا برگشت. من به امام باقر (ع) گفتم: عطاء برگشت. فرمود: چرا؟


گفتم: زن ساكت نشد او نيز برگشت. حضرت فرمود: به تشييع جنازه ادامه بده، ما اگر باطلى را با حق ديديم و بخاطر باطل، دست از حق بركشيديم حق مسلمان را ادا نكرده‏ايم .




چون نماز ميت خوانده شد، ولىّ ميت به امام عرض كرد: برگرديد خدا شما را رحمت كند، كه آمدن، شمارا ناراحت مى‏كند، امام برگشت، من به او گفتم: صاحب جنازه اجازه دادند برگرديد، من هم با شما كار خصوصى دارم، فرمود: به راهت ادامه‏بده ما با اجازه او نيامده‏ايم تا با اجازه او برگرديم. بلكه از اين عمل خواسته‏ايم به اجر و فضل خدا برسيم، انسان هر قدر پشت سر جنازه باشد همان قدر اجر مى‏برد. 2


عطاء بن ابى رباح از آخوندهاى دربارى بود كه بنى اميه بسيار تعظيمش مى‏كردند، حتى در ميان مردم جار مى‏زدند: كسى جز عطاء حق فتوا دادن ندارد اگر او نباشد عبدالله بن ابى نجيح فتوا خواهد داد، عطاء يك چشم، پهن بينى، و بسيار سياه رنگ بود چنانكه ابن جوزى در تاريخش گفته است (مرآت العقول) يعنى ظاهرش مثل باطنش چركين و تنفر آور بود. اين گونه ناكسان بودند كه خانه‏هاى وحى را به صورت خرابه‏ها در آورده و مردم را از سعادت باز داشتند و با روسياهى خداى خويش را ملاقات كردند.


اين مطلب نيز قابل دقت است كه منصور خليفه ستمگر عباسى مالك بن انس را در مكه ملاقات كرد، و از او در بسيارى از مسائل سؤالهاى و از فشارى كه عامل مدينه به او وارد آورده بود، اعتذار نمود و گفت: كتابى بنويس كه مردم را وادار به عمل به آن كنم، تا نظام واحد شريعتى بوجود آيد و همه بر يك مفتى گرد آيند، ولى بشرط آن كه از على بن ابى طالب در آن كتاب چيزى نقل نكنى، مالك به شرط او عمل كرد و در «موطّأ» چيزى از على (ع) نقل نكرد. (الامام الصادق و المذاهب الاربعه: ج 2 ص 555).


در اين كتاب كه شامل هزار و هفتصد و بيست حديث است، از عبدالله بن عمر صد و پنج حديث، از ابن شهاب زهرى صد و پانزده حديث، از ابوهريره پنجاه حديث، از عايشه چهل و هشت حديث و از على بن ابى طالب (ع) تنها پانزده حديث نقل شده و از حضرت فاطمه و حسنين عليهم السلام حتى يك حديث هم نقل نشده است
 

*مریم*

کاربر ویژه
"بازنشسته"
تسليم


3- گروهى به محضر امام باقر (ع) مشرف شدند، ديدند امام بچه‏اى دارد مريض است و حضرت در مرض او بسيار ناراحت و بى آرام است. آنها پيش خود گفتند: خدا نكند كه اين كودك بميرد و گرنه به خود امام احتمال خطر مى‏رود. در اين ميان شيون زنان بلند شد، معلوم شد كه كودك از دنيا رفت، بعد از اندكى امام (ع) به نزد آنها آمد ولى خوشحال و قيافه‏اش باز بود.


گفتند: خدا ما را فداى تو كند، شما در حالى بوديد كه ما فكر مى‏كرديم اگر اتفاقى بيافتد شما به وضعى درآييد كه موجب غصه ما باشد!! ولى مى‏بينيم كه قضيه بعكس شد؟


امام صلوات الله عليه فرمود: ما دوست مى‏داريم كه محبوب و عزيز ما در عافيت باشد، و چون قضاى خدا بيايد تسلم آن كار مى‏شويم كه خدا دوست داشته است: «فقال لهم: انا نحب ان نعافى فيمن نحب فاذا جاء امرالله سلمناالله فيمايحب»3
 

*مریم*

کاربر ویژه
"بازنشسته"
خدايا مرا مورد غضب قرار مده


4- غلام امام باقر (ع) كه افلح نام داشت مى‏گويد: با آن حضرت به زيارت حج رفتم، امام چون وارد مسجدالحرام شد، به كعبه نگاه كرد و با صداى بلند گريست، گفتم: پدر و مادرم فداى تو باد، مردم تماشا مى‏كنند بهتر است صدايتان آهسته باشد. فرمود: و يحك يا اقلح! چرا گريه نكنم شايد خداوند با نظر رحمت به من نگاه كند كه فرداى قيامت پيش او به رستگارى برسم.


آنگاه بيت راطواف كرد، و آمد در نزد مقام ابراهيم نماز خواند وچون از سجده سر برداشت ديدم جاى سجده‏اش از كثرت اشك خيس شده است. آنحضرت چون مى‏خنديد مى‏گفت: خدايا مرا مورد غضب قرار مده «اللهم لاتمقتنى» 4.
 

*مریم*

کاربر ویژه
"بازنشسته"
محبت اهل بيت (ع)


5- ابوحمزه گويد: سعد بن عبدالله كه از اولاد عبدالعزيز بن مروان بود و امام او را سعد الخير مى‏ناميد محضر امام باقر (ع) آمد، و مانند زنان رقيق القلب اشك مى‏ريخت.


امام فرمود: يا سعد! چرا گريه مى‏كنى؟! عرض كرد چرا گريه نكنم حال آنكه از خانواده بنى اميه هستم و خدا آنها را در قرآن شجره ملعونه ناميده است .


امام فرمود: تو از آنها نيستى، تو اموى هستى از ما اهل بيت. آيا نشنيده‏اى قول خدا را كه از ابراهيم (ع) نقل مى‏كند، فرمود: «فمن تَبعنى فانه منّى» ابراهيم: 5.39
 

*مریم*

کاربر ویژه
"بازنشسته"
محبت اهل بيت (ع)


6- بريدبن معاويه عجلى گويد: محضر ابى جعفر (ع) بودم، مردى كه از خراسان آمده بود داخل منزل آن حضرت گرديد، او پاهاى خود را نشان داد كه در اثر پياده رفتن چاك چاك شده بود، گفت: من از خراسان آمدم به خدا قسم مرا از خراسان و از راه دور به اينجا نياورده مگر محبت شما اهل بيت. امام (ع) فرمود: «والله لو اَحبّنا حجر حشره الله معنا و هل الدّين الاالحّب» 6.


به خدا قسم اگر سنگى هم ما را دوست بدارد، خدا آنرا با ما محشور خواهد فرمود، آيا دين جز محبت چيز ديگرى است؟ يعنى دين در محبت خلاصه مى‏شود.
 
بالا