حکایت بیسکویت حجه الاسلام قرائتی

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
sic6z7_346.jpg






بچه ام کوچولو بود، از من بیسکویت خواست.گفتم: امروز می خرم.


وقتی به خانه برگشتم ……

فراموش کرده بودم. بچه دوید جلو و پرسید: بابا بیسکویت کو؟

گفتم: یادم رفت!!!

بچه تازه به زبان آمده بود، گفت: بابا بَده، بابا بَده.

بچه را بغل کردم و گفتم: باباجان! دوستت دارم.

گفت: بیسکویت کو؟

دانستم که دوستی بدون عمل را بچه سه ساله هم قبول ندارد.


چگونه ما میگوئیم خدا و رسول و اهل بیت او را دوست داریم، ولی در عمل کوتاهی میکنیم؟
 
بالا