روسر ی ام را برنمیدارم!
یک روز جلوی در موسسه اسلامی نیویورک، دختر خانم جوانی جلوی من را گرفت و اظهار داشت: میخواهد مسلمان شود
سوال کردم چه اطلاعاتی پیرامون اسلام دارید؟ گفت: «به نتیجه رسیدهام كه مسلمان شوم.» بنده هم پیشنهاد مطالعه چند کتاب را دادم. کتابها در اختیارش گذاشته شد؛ بعد از مدتی با اشتیاق به نزدم آمد و گفت: «کتابها را خوانده و میخواهم مسلمان شوم.»باز چند کتاب دیگر هم به او دادم و گفتم: اینها را هم مطالعه کنید. این کار، چند بار همین طور ادامه پیدا کرد. مطمئن بودم جامعیتی از اسلام و مکتب تشیع از مطالعه این کتابها برایش حاصل شده است. یک روز همین دختر با عصبانیت وارد موسسه شد و گفت: «اگر همین الان شهادتین را برایم نخوانید، داخل شهر میروم، داد میزنم و اعلام میکنم، من مسلمان هستم تا همه متوجه بشوند و به این طریق اسلام میآورم.» شور و اشتیاق این دختر، موجب این شد تا به او قول دهم ایشان در مراسم جشن بزرگ میلاد امام حسین (علیهالسلام) در موسسه بیایند و مراسم تشرف به اسلام را برگزار کنیم.
یک روز جلوی در موسسه اسلامی نیویورک، دختر خانم جوانی جلوی من را گرفت و اظهار داشت: میخواهد مسلمان شود