تلخ نامه شهید و حجاب .. .

!WARNING!

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
بسم رب الحسین .. .


وقتی که صدای خرچ و خرچ خورد شدن استخوان هایش می آمد

وقتی فواره ی سرخ از گلویش بیرون جست

وقتی باد صبا را هم یارای اخبارش نبود

وقتی مادرش خون میگریست

آن روز که به جای قلم ، فشنگ در جیب داشت

آن روز که آخرین کلامش را میگفت!

بگفت که سرخی خونم را به سیاهی چادرت به امانت میگذارم! لطف کن و امانت دار خوبی باش.. .

میگفت خونم! ، جان شیرینم را گرفتند! خون بهای من ، خون بهایم حجاب است!

میخواست که خون بهایش را بپردازیم

در آن دم دمه های اخر ، خونبهایش را طلب میکرد

نگران بود تا شاید که روزی رسد خونش پای مال شود! تضمین خون میخواست!؟ تضمین میخواست تا یادگار فاطمه را از بین نبرند ! حال این نسل گرگرفته! در آتش چه چیز سوخته که نه خونبها میشناسد و نه یادگار زهرا .. .

بگذار از شباهت این جوان با حسین بگویم!

یا نه! بگذار اصلا کمی از کربلا بخوانم!

بالین بیجان یک پدر

خورشید درخشان بر سر نیزه های نینوا

دست های بریده ی عمو، عباس ابن علی

گلوی پر پر طفل

سیلی های سرخ

همه و همه دخترک سه ساله را به تنگ آورده بود! بغض کرده بود

رقییه بر بالین بیسر پدر افتاد! نخست جمله اش این بود! که پدر، چادر (جلباب) از سرم کشیدند!

چرا یه طفل سه ساله ! به جای درد و دل و بی پدری! به جای گله از سیلی ! به جای گله از تن بی سر ودست های بریده عمو! و بی کسی اش! چرا اول جمله اش غم حجاب است! او سه سال داشت! حال نسل گرگرفته ی ما چند سال است که غم حجاب ندارد!

پاسخ این سرهای بریده را چه کسی میدهد!

نتیجه ی این تن های تکه تکه شده کجاست؟!

اینک اما آماده ای تا امانتش را نگاه داری؟

حال توان پرداخت خونبهایش را داری؟

موشکهای دشمن انگشتانش را در سومار دستهایش را در میمک پاهایش را در موسیان سینه اش را در شلمچه چشمهایش را در هویزه حنجره اش را در ارتفاعات الله اکبر، هزاران خمپاره نشانه رفته اند .

آنجا بود که تنه اش پاره پاره شد و امروز خونبهایشان ، یادگار فاطمه! را که میخواست!! اما کجاست؟!

در تمام مرزهای غرب و جنوب ایمان هنوز اما در تمامی جبهه ها میجنگد .. .

او که به جای ترانه فریاد آموخت ، به جای تکلیف ریاضی ، تلکیف الهی انجام داد ، به جای تصمیم کبرا تصمیم فرمانده اجرا میشد ،او که با توپ های آهنین سر و کله زد و گل کاشت

و حال به جای خانه ی چند صد متری ما در قبری نمور خوابیده است و سرخی خونش بر لب مرزها جرات دشمن میبرد
و اکنون دشمن به مرز اعتقاد ما هجوم برده!! فقط یک چیز از ما خواست! خون بهایش را! یادگار فاطمه را! پاسخ این سرهای بریده را! پاسخ سیلی که مادر خورد ! و پاسخ هجوم دشمن را .. .

وقت آن نرسیده است که پاسخگوی این خونبها باشیم؟!
 

!WARNING!

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
بسم رب الحسین .. .

دوستان خوش حال میشم اگر نظر و نقدی در رابطه با نوشتار ، تاثیر ، نگارش و یا محتوای دست نوشته دارید بیان کنید که انشاالله سعی میکنم از نقطه نظرات شما استفاده کرده و در نوشتار های بعدیم تاثر بدم.

سپاس
 

*مریم*

کاربر ویژه
"بازنشسته"
بسم رب الحسین .. .

دوستان خوش حال میشم اگر نظر و نقدی در رابطه با نوشتار ، تاثیر ، نگارش و یا محتوای دست نوشته دارید بیان کنید که انشاالله سعی میکنم از نقطه نظرات شما استفاده کرده و در نوشتار های بعدیم تاثر بدم.

سپاس
سلام دوست عزیز
به نظر من اگه مطلبا رو کوتاهتر بذارین یا اینکه از رنگهای مختلف تو نوشته هاتون استفاده کنید مخاطبتون بیشتر میشه :gol:
 

!WARNING!

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
سلام دوست عزیز
به نظر من اگه مطلبا رو کوتاهتر بذارین یا اینکه از رنگهای مختلف تو نوشته هاتون استفاده کنید مخاطبتون بیشتر میشه :gol:

بسم رب الحسین ..

در مورد طولانی بودن که اتفاقا این کوتاه بود!! :1: فقط خطوط کوتاه بودند همین. که این هم برای اینه که مخاطب از خوندن خسته نشه
اما رنگ ، بله رنگ های متنوع میتونه مخاطب رو بیشتر جذب کنه

اما کار سختیه ! علی الخصوص با سلیقه ی یک مرد! :D
 

*مریم*

کاربر ویژه
"بازنشسته"


بسم رب الحسین ..

در مورد طولانی بودن که اتفاقا این کوتاه بود!! :1: فقط خطوط کوتاه بودند همین. که این هم برای اینه که مخاطب از خوندن خسته نشه
اما رنگ ، بله رنگ های متنوع میتونه مخاطب رو بیشتر جذب کنه

اما کار سختیه ! علی الخصوص با سلیقه ی یک مرد! :D
ماشالله مرد خوش سلیقه کم نیست!!!!بشمارم براتون؟؟؟؟:D:p
 

!WARNING!

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
بسم رب الحسین .. .

در ادامه انشاالله وصایای شهدا اندر باب حجاب رو قرار خواهم داد
دوستان هم اگر کمک کنند لطف میکنن.
 

!WARNING!

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
بسم رب الحسین .. .

وقتی که صدای خرچ و خرچ خورد شدن استخوان هایش می آمد

وقتی فواره ی سرخ از گلویش بیرون جست

وقتی باد صبا را هم یارای اخبارش نبود

وقتی مادرش خون میگریست

آن روز که به جای قلم ، فشنگ در جیب داشت

آن روز که آخرین کلامش را میگفت!

بگفت که سرخی خونم را به سیاهی چادرت به امانت میگذارم! لطف کن و امانت دار خوبی باش.. .

میگفت خونم! ، جان شیرینم را گرفتند! خون بهای من ، خون بهایم حجاب است!

میخواست که خون بهایش را بپردازیم

در آن دم دمه های اخر ، خونبهایش را طلب میکرد

نگران بود تا شاید که روزی رسد خونش پای مال شود! تضمین خون میخواست!؟ تضمین میخواست تا یادگار فاطمه را از بین نبرند ! حال این نسل گرگرفته! در آتش چه چیز سوخته که نه خونبها میشناسد و نه یادگار زهرا .. .

بگذار از شباهت این جوان با حسین بگویم!

یا نه! بگذار اصلا کمی از کربلا بخوانم!

بالین بیجان یک پدر

خورشید درخشان بر سر نیزه های نینوا

دست های بریده ی عمو، عباس ابن علی

گلوی پر پر طفل

سیلی های سرخ

همه و همه دخترک سه ساله را به تنگ آورده بود! بغض کرده بود

رقییه بر بالین بیسر پدر افتاد! نخست جمله اش این بود! که پدر، چادر (جلباب) از سرم کشیدند!

چرا یه طفل سه ساله ! به جای درد و دل و بی پدری! به جای گله از سیلی ! به جای گله از تن بی سر ودست های بریده عمو! و بی کسی اش! چرا اول جمله اش غم حجاب است! او سه سال داشت! حال نسل گرگرفته ی ما چند سال است که غم حجاب ندارد!

پاسخ این سرهای بریده را چه کسی میدهد!

نتیجه ی این تن های تکه تکه شده کجاست؟!

اینک اما آماده ای تا امانتش را نگاه داری؟

حال توان پرداخت خونبهایش را داری؟

موشکهای دشمن انگشتانش را در سومار دستهایش را در میمک پاهایش را در موسیان سینه اش را در شلمچه چشمهایش را در هویزه حنجره اش را در ارتفاعات الله اکبر، هزاران خمپاره نشانه رفته اند .

آنجا بود که تنه اش پاره پاره شد و امروز خونبهایشان ، یادگار فاطمه! را که میخواست!! اما کجاست؟!

در تمام مرزهای غرب و جنوب ایمان هنوز اما در تمامی جبهه ها میجنگد .. .

او که به جای ترانه فریاد آموخت ، به جای تکلیف ریاضی ، تلکیف الهی انجام داد ، به جای تصمیم کبرا تصمیم فرمانده اجرا میشد ،او که با توپ های آهنین سر و کله زد و گل کاشت

و حال به جای خانه ی چند صد متری ما در قبری نمور خوابیده است و سرخی خونش بر لب مرزها جرات دشمن میبرد
و اکنون دشمن به مرز اعتقاد ما هجوم برده!! فقط یک چیز از ما خواست! خون بهایش را! یادگار فاطمه را! پاسخ این سرهای بریده را! پاسخ سیلی که مادر خورد ! و پاسخ هجوم دشمن را .. .

وقت آن نرسیده است که پاسخگوی این خونبها باشیم؟!


بسم رب الحسین .. .

)«اى خواهرم: قبل از هر چیز استعمار از سیاهى چادر تو می ‏ترسد تاسرخى خون من.» (شهید محمد حسن جعفرزاده)
 

ایرانی اسلامی

کاربر حرفه ای
"کاربر *ویژه*"
اینو ببین یکم شرمت بیاد

3f65e3bfca29_10_131383036178781.jpg
 

!WARNING!

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"

!WARNING!

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
بسم رب الحسین .. .

وقتی که صدای خرچ و خرچ خورد شدن استخوان هایش می آمد

وقتی فواره ی سرخ از گلویش بیرون جست

وقتی باد صبا را هم یارای اخبارش نبود

وقتی مادرش خون میگریست

آن روز که به جای قلم ، فشنگ در جیب داشت

آن روز که آخرین کلامش را میگفت!

بگفت که سرخی خونم را به سیاهی چادرت به امانت میگذارم! لطف کن و امانت دار خوبی باش.. .

میگفت خونم! ، جان شیرینم را گرفتند! خون بهای من ، خون بهایم حجاب است!

میخواست که خون بهایش را بپردازیم

در آن دم دمه های اخر ، خونبهایش را طلب میکرد

نگران بود تا شاید که روزی رسد خونش پای مال شود! تضمین خون میخواست!؟ تضمین میخواست تا یادگار فاطمه را از بین نبرند ! حال این نسل گرگرفته! در آتش چه چیز سوخته که نه خونبها میشناسد و نه یادگار زهرا .. .

بگذار از شباهت این جوان با حسین بگویم!

یا نه! بگذار اصلا کمی از کربلا بخوانم!

بالین بیجان یک پدر

خورشید درخشان بر سر نیزه های نینوا

دست های بریده ی عمو، عباس ابن علی

گلوی پر پر طفل

سیلی های سرخ

همه و همه دخترک سه ساله را به تنگ آورده بود! بغض کرده بود

رقییه بر بالین بیسر پدر افتاد! نخست جمله اش این بود! که پدر، چادر (جلباب) از سرم کشیدند!

چرا یه طفل سه ساله ! به جای درد و دل و بی پدری! به جای گله از سیلی ! به جای گله از تن بی سر ودست های بریده عمو! و بی کسی اش! چرا اول جمله اش غم حجاب است! او سه سال داشت! حال نسل گرگرفته ی ما چند سال است که غم حجاب ندارد!

پاسخ این سرهای بریده را چه کسی میدهد!

نتیجه ی این تن های تکه تکه شده کجاست؟!

اینک اما آماده ای تا امانتش را نگاه داری؟

حال توان پرداخت خونبهایش را داری؟

موشکهای دشمن انگشتانش را در سومار دستهایش را در میمک پاهایش را در موسیان سینه اش را در شلمچه چشمهایش را در هویزه حنجره اش را در ارتفاعات الله اکبر، هزاران خمپاره نشانه رفته اند .

آنجا بود که تنه اش پاره پاره شد و امروز خونبهایشان ، یادگار فاطمه! را که میخواست!! اما کجاست؟!

در تمام مرزهای غرب و جنوب ایمان هنوز اما در تمامی جبهه ها میجنگد .. .

او که به جای ترانه فریاد آموخت ، به جای تکلیف ریاضی ، تلکیف الهی انجام داد ، به جای تصمیم کبرا تصمیم فرمانده اجرا میشد ،او که با توپ های آهنین سر و کله زد و گل کاشت

و حال به جای خانه ی چند صد متری ما در قبری نمور خوابیده است و سرخی خونش بر لب مرزها جرات دشمن میبرد
و اکنون دشمن به مرز اعتقاد ما هجوم برده!! فقط یک چیز از ما خواست! خون بهایش را! یادگار فاطمه را! پاسخ این سرهای بریده را! پاسخ سیلی که مادر خورد ! و پاسخ هجوم دشمن را .. .

وقت آن نرسیده است که پاسخگوی این خونبها باشیم؟!


بسم رب الحسین .. .


«و تو اى خواهر دینى‏ام: چادر سیاهى كه تو را احاطه كرده است ازخون سرخ من كوبنده تر است.»
(شهید عبدالله محمودى)
 
بالا