♦*♦*♦*♦ شعر خیـــــــــــلی قشنگ کودکانه- داستان امام رضـــا(علیه السلام) و آهــــــــو ♦*♦*♦*♦

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"

ya_Zamene_Ahoo.jpg




مامان ميگه شب شده وقت خوابه
بچه ي خوب الان تو رختخوابه
مي شينه باز کنارم عاشقونه
کتاب داستانو برام مي خونه
مي شينه با يه استکان چايي
قصه ميگه برام چه قصه هايي
قصه ي امشبش چقد قشنگه
آب مي کنه هرد لي رو که سنگه
قصه اي از بخت بد يه اهو
که تشنه بود اومده بود لب جو
آروم اومد نشست کنار برکه
تا بخوره از آب اون يه چکه
حيووني از يه بچه ساده تر بود
از تله ها حسابي بي خبر بود
يه قطره آب خورد و دمي تکون داد

غافل که افتاده تو دام صياد


نمي تونس که داد و فرياد کنه
يا خودشو از تله آزاد کنه
ديگه خودش فهميده بود که ديره
فهميد ه بود قرار که بميره
نه حتي يک نفس براش مونده بود
نه راه پيش و پس براش مونده بود
نشس ميون دام و هي دعا کرد
دلش شکست رو به امام رضا علیه السلام کرد
گفت آقا جون من چن تا بچه دارم
اگه بميرم پيش کي بذارم
چشم اونا به انتظار منه
عشق اونا دار و ندار منه

اگه کرم کني به آه سردمميرم
ولي دوباره برمي گردم ...



درد دلش تموم نشد که ديدش
فرشته ي نجاتشم رسيدش
حاجت اون دل شکسته رو داد
ضامن آهو شد پيش صياد
آهوي قصه رفت با ناز و اداش
اومد ولي تنها نه !... با بچه هاش
ورد لبش فقط شکر خدا بود
جونشو مديون امام رضا علیه السلام بود
قصه تموم شد ديگه وقت خوابه
اما دلم مونده تو اين کتابه
هنوز تو قلبم يه چيزايي مونده
که مادرم توي کتاب نخونده
مي خوام که تو دلم نمونه حرفام
با قلب کوچيکم بگم به اقام
امام رضا علیه السلام! منم يه آهو دارم
شبا هميشه مي خوابه کنارم
عروسک قشنگيه آقا جون !

خوشگل و رنگي رنگيه اقا جون !


فکر مي کنم قلب اونم مي زنه
اونم دلش يه وقتايي مي شکنه ...
ميخوام بهت نشون بد م باهوشم !
شبيه صيادا لباس مي پوشم
براي آهو يه تله مي ذارم
تا توي اون تله گيرش بيارم
شايد دلش شکست تو رو صدا کرد
اونم نشس رو به امام رضا علیه السلام کرد !
اون وقت اگه بياي تو رو مي بينم
تا آرزوم نمونه توي سينم
دوست دارم قدر تموم دنيا
مي بينمت شبا تو خواب و رويا
مامان مي گه شب شد ه وقت خوابه

بچه ي خوب الان توي رختخوابه
 
بالا