با ستارگان بهشتی « شهید مهدی باکری»

razavi

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
روزی که مهدی کوچک اشک ریخت

به درمان درد مستمندان میاندیشید. ستم را طاقت نمیآورد. روزی از مدرسه به خانه میآید، در حالی كه گونهها و دستهای سرخ و كبودش، حكایت از عمق سرمایی میكند كه در جانش رسوخ كرده است. پدرش همان شب تصمیم میگیرد كه پالتویی برایش تهیه كند. دو روز بعد با پالتویی نو و زیبا به مدرسه میرود. غروب كه از مدرسه برمیگردد با شدت ناراحتی، پالتو را به گوشه اطاق میافكند. همه اعضای خانواده با حالت متعجب به او مینگرند، و مهدی در حالی كه اشك از دیدگانش جاری است، میگوید: چگونه راضی میشوید من پالتو بپوشم در حالیكه دوست بغلدستی من در كنارم از سرما بلرزد؟

من هم با مهدی به جنوب رفتم

در برابر ظلم ایستاد. در دوره سربازی با پیروی از اعلامیه حضرت امام خمینی(ره) ـ در حالی كه در تهران افسر وظیفه بود ـ از پادگان فرار و مخفیانه زندگی كرد. از راه نورانی امام و رهبرش دست نکشید و تا صبح پیروزی نهضت از پای ننشست. با هجوم دشمن متجاوز همانند کوه ایستاد و دیگران را به ایستادن فراخواند و حتی مهر همسر و فرزند و خانواده او را از فداکاری باز نداشت.

همسرش میگوید: ازدواج ما مصادف با آغاز جنگ تحمیلی بود؛ یعنی سال 1359 که جنگ در شهریور ماه تازه شروع شده بود. شهید باکری بلافاصله پس از عقدمان، فردایش به جبهه تشریف بردند تا سه ماه و پس از سه ماه که تشریف آوردند، زندگی مشترکمان را آغاز کردیم.

هر چه به عنوان هدیه عروسی به ما دادند، جمع کردیم کنار هم. گفت: «ما که اینا رو لازم نداریم. حاضری یه کار خیر باهاش بکنی؟» گفتم: «مثلا چی؟» گفت: «کمک کنیم به جبهه». گفتم: «قبول» بردمشان در مغازه لوازم منزل فروشی. همهشان را دادم و ده، پانزده تا کلمن گرفتم برای جبهه.

شهید باکری پیشنهاد کردند که من به اهواز میروم. آیا تو با من میآیی؟ پس از موافقت با هم راهی اهواز شدیم.
چند ماه پیش از آغاز عملیات فتحالمبین به اهواز رفتیم و نخستین عملیات که ما در اهواز بودیم عملیات فتحالمبین بود. از عملیات فتحالمبین تا عملیات بدر که آن عزیز شهید شد، من در همه مناطقی که لشکر عاشورا عملیات داشت، از این شهر به آن شهر، اسلامآباد، اهواز، یا دزفول همواره همراه این شهید بودم.

مهدی، حماسه میسازد

در عملیات فتحالمبین با عنوان معاون تیپ نجف اشرف در كسب پیروزیها موثر باشد. در این عملیات یكی از گردانها در محاصره قرار گرفته بود كه ایشان به همراه تعدادی نیرو، با شجاعت و تدبیر بینظیر آنان را از محاصره بیرون آورد. در همین عملیات در منطقه رقابیه از ناحیه چشم مجروح شد و به فاصله كمتر از یك ماه در عملیات بیتالمقدس (با همان عنوان) شركت كرد و شاهد پیروزی لشكریان اسلام بر متجاوزین بعثی بود.

در مرحله دوم عملیات بیتالمقدس از ناحیه كمر زخمی شد و با وجود جراحتهایی كه داشت در مرحله سوم عملیات، به قرارگاه فرماندهی رفت تا برادران بسیجی را از پشت بیسیم هدایت كند.

در عملیات رمضان با سمت فرماندهی تیپ عاشورا به نبرد بیامان در درون خاك عراق پرداخت و این بار نیز مجروح شد، اما با هر نوبت مجروحیت، وی مصممتر از پیش در جبههها حضور مییافت و بدون احساس خستگی برای تجهیز، سازماندهی، هدایت نیروها و طراحی عملیات، شبانهروز تلاش میكرد.
www.tabnak.ir_files_fa_news_1390_11_25_137622_694.jpg

در عملیات مسلم بن عقیل با فرماندهی او بر لشكر عاشورا و ایثار رزمندگان سلحشور، بخش گستردهای از خاك گلگون ایران اسلامی و چند منطقه استراتژیك آزاد شد.

شهید باكری در عملیات والفجر مقدماتی و والفجر یك، دو، سه و چهار با عنوان فرمانده لشكر عاشورا، به همراه بسیجیان غیور و فداكار، در انجام تكلیف و نبرد با متجاوزین، آمادگی و ایثار همهجانبهای را از خود نشان داد.

من کاری نمیکنم

او از خودش هیچ نمیگفت. نمونه خلوص بود. یک روز همسرش از او پرسید: این همه افراد جبهه میروند و میآیند و کلی درباره آن حرف میزنند، ولی شما اصلاً صحبت نمیکنید؛ با این همه مسئولیت سنگینی که داری، چرا حرف نمیزنی؟ ایشان گفتند: من که آنجا کاری نمیکنم. کارها را بسیجیها میکنند.

مهدی میگفت: وقتی با بسیجیها راه میروم، حال و هوای دیگری پیدا میكنم. هر گاه خسته میشوم، پیش بسیجیها میروم تا از آنها روحیه بگیرم و خستگیام برطرف شود.
همه ما در برابر جان این بسیجیها مسئولیم، برای حفظ جان آنها اگر متحمل یك میلیون تومان هزینه ـ برای ساختن یك سنگر كه حافظ جان آنها باشد ـ بشویم، یك موی بسیجی، صد برابرش ارزش دارد.

همسرش تعریف میکند: او آنقدر به این بسیجیها علاقه داشت که همواره از آنها به عنوان فرزند یاد میکردند و میگفتند اینها بچههای من هستند و هرکس که از بچههای لشکر شهید میشد، عکسش را به خانه میآورد و به دیوار اتاق نصب میکرد. اتاقش شده بود یک نمایشگاه عکس. وقتی که من مثلاً از بیرون میآمدم خانه. میدیدم که به این عکس شهدا خیره شده است و زیر لبش اشعاری را زمزمه میکند و چشمهایش پر از اشک است. میخواست گریه کند، ولی من که وارد اتاق میشدم صحنه عوض میشد.

در جبهه میمانم

در عملیات خیبر زمانی كه برادرش حمید، به درجه رفیع شهات رسید، با وجود علاقه خاصی كه به او داشت، بدون ابراز اندوه با خانوادهاش تماس گرفت و چنین گفت: شهادت حمید، یكی از الطاف الهی است كه شامل حال خانواده ما شده است.

او در نامهای خطاب به خانوادهاش نوشت: من به وصیت و آرزوی حمید كه باز كردن راه كربلا است، همچنان در جبههها میمانم و به خواست و راه شهید ادامه میدهم تا اسلام پیروز شود.
www.tabnak.ir_files_fa_news_1390_11_25_137621_967.jpg

تلاش فراوان در میادین نبرد و شرایط حساس جبههها، او را از حضور در تشییع پیكر پاك برادر و همرزمش كه سالها در كنارش بود بازداشت؛ برادری كه واقعا برادر بود؛ چه در روزهای سراسر خطر پیش از انقلاب و چه در جبهههای جنگ.

نمازهایش دیدنی بود

دوستان و همسنگرانش نقل میكنند: به همان میزان كه به انجام فرایض دینی مقید بود، نسبت به مستحبات هم تقید داشت. نیمههای شب از خواب بیدار میشد، با خدای خود خلوت میكرد و نماز شب را با سوز و گداز و گریه میخواند. خواندن قرآن از كارهای واجب روزمرهاش بود و دیگران را نیز به این كار سفارش مینمود.

برای شهادتم دعا کنید

بعد از شهادت برادرش حمید و برخی از یارانش، روح در كالبد نا آرامش قرار نداشت و معلوم بود كه به زودی به جمع آنان خواهد پیوست.
پانزده روز پیش از عملیات بدر به مشهد مقدس مشرف شد و با تضرع از آقاعلیبن موسیالرضا(ع) خواسته بود كه خداوند توفیق شهادت را نصیبش نماید. سپس خدمت حضرت امام خمینی(ره) و حضرت آیتالله خامنهای رسید و با گریه و اصرار و التماس درخواست كرد كه برای شهادتش دعا كنند.

فرمانده اصلی ما، خدا و امام زمان(عج) است

بیانات شهید مهدی باکری ساعاتی در آستانه عملیات بدر خواندنی است. همان سخنرانی که او برای نیروهای لشکر ایراد کرد.

او گفت: هرگاه خداوند مقاومت ما را دید رحمت خود را شامل حال ما میگرداند. اگر از یك دسته بیست و دو نفری، یك نفر بماند باید همان یك نفر مقاومت كند و اگر فرمانده شما شهید شد نگویید فرمانده نداریم و نجنگیم كه این وسوسه شیطان است.

فرمانده اصلی ما، خدا و امام زمان(عج) است. اصل، آنها هستند و ما موقت هستیم، ما وسیله هستیم برای بردن شما به میدان جنگ. وظیفه ما مقاومت تا آخرین نفس و اطاعت از فرماندهی است.

خدا را از یاد نبرید

مهدی در شب عملیات وضو میگیرد و همه گردانها را یك یك از زیر قرآن عبور میدهد. مداوم توصیه میكند: برادران! خدا را از یاد نبرید. نام امام زمان(عج) را زمزمه كنید. دعا كنید كه كار ما برای خدا باشد. از پشت بیسیم نیز همه را به ذكر «لاحول و لاقوه الا بالله» تشویق میكند.

سرانجام... پرواز...

این فرمانده دلاور در عملیات بدر در تاریخ 25/11/63، به خاطر شرایط حساس عملیات، مثل همیشه، به خطرناكترین صحنههای كارزار وارد شد و در حالی كه رزمندگان لشكر را در شرق دجله از نزدیك هدایت میكرد، تلاش مینمود تا مواضع تصرف شده را در مقابل پاتكهای دشمن تثبیت نماید، كه در نبردی دلیرانه، بر اثر برخورد تیر مستقیم مزدوران عراقی، ندای حق را لبیك گفت و به لقای معشوق نایل شد.
www.tabnak.ir_files_fa_news_1390_11_25_137623_788.jpg

هنگامی كه پیكر مطهرش را از طریق آبهای هورالعظیم انتقال میدادند، قایق حامل پیكر وی، مورد هدف آرپیجی دشمن قرار گرفت و قطره ناب وجودش به دریا پیوست.
شهید باكری در مقابل نعمات الهی خود را شرمنده میدانست و تنها به لطف و كرم عمیم خداوند تبارك و تعالی امیدوار بود. در وصیتنامهاش اشاره كرده است كه: چه كنم كه تهیدستم، خدایا قبولم كن.

بخشهایی از وصیتنامه سردار سرلشکر شهید مهدی باکری: عزیزانم! اگر شبانهروز شكرگزار خدا باشیم كه نعمت اسلام و امام را به بما عنایت فرموده، باز هم كم است. آگاه باشیم كه صدق نیت و خلوص در عمل، تنها چارهساز ماست... بدانید اسلام تنها راه نجات و سعادت ماست.

همیشه به یاد خدا باشید و فرامین خدا را عمل كنید. پشتیبان و از ته قلب مقلد امام باشید. اهمیت زیاد به دعاها و مجالس یاد اباعبدالله ـ علیه السلام ـ و شهدا بدهید كه راه سعادت و توشه آخرت است. همواره تربیت حسینی و زینبی بیابید و رسالت آنها را رسالت خود بدانید و فرزندان خود را نیز همان گونه تربیت كنید كه سربازانی با ایمان و عاشق شهادت و علمدارانی صالح و وارث حضرت ابوالفضل ـ علیه السلام ـ برای اسلام بار بیایند.
 

razavi

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : با ستارگان بهشتی « شهید مهدی باکری»

BAR.GIF

وصیت نامه سردار شهید آقا مهدی باکری
وصیت نامه بنده گناهکار مهدی باکری
بسم الله الرحمن الرحیم
یا الله یا محمد (ص) یا علی (ع) یا فاطمه زهرا (س) یا حسن (ع) یا حسین (ع) یا علی (ع) یا محمد (ع) یا جعفر (ع) یا موسی (ع) یا علی (ع) یا محمد (ع) یا علی (ع) یا حسن (ع) یا حجة (عج) و شما ای ولیمان یا روح الله و شما ای پیروان صادق امام یا شهیدان.
خدایا چگونه وصیت نامه بنویسم در حالیکه سراپا گناه و معصیت، سراپا تقصیر و نا فرمانیام. گرچه از رحمت و بخشش تو نا امید نیستم ولی ترسم از این است که نیامرزیده از دنیا بروم. میترسم رفتنم خالص نباشد و پذیرفته درگاهت نشوم.
یا رب العفو، خدایا نمیرم در حالیکه از من راضی نباشی. ای وای که سیه روز خواهم بود. خدایا که چقدر دوست داشتنی و پرستیدنی هستی. هیهات که نفهمیدم. خون باید میشد و در رگهایم جریان مییافت و سلولهایم یا رب یا رب میگفت. خدایا قبولم کن. یا اباعبدالله شفاعت.
آه چقدر لذت بخش است انسان آماده باشد برای دیدار ربش، ولی چه کنم تهیدستم، خدایا قبولم کن.
سلام بر روح خدا نجات دهنده ما از منجلاب عصر حاضر. عصر ظلم و ستم عصر کفر و الحاد، عصر مظلومیت اسلام و پیروان واقعیاش.
عزیزانم اگر شبانه روز شکرگزار خدا باشیم که نعمت اسلام و امام را به ما عنایت فرموده باز کم است.
آگاه باشیم که سرباز راستین و صادق این نعمت شویم. خطر وسوسههای درونی و دنیا فریبی را شناخته و برحذر باشیم که صدق نیت و خلوص در عمل تنها چارهساز ماست. ای عاشقان ابا عبدالله، بایستی شهادت را در آغوش گرفت، گونهها بایستی از حرارت و شوقش سرخ شود و ضربان قلب تندتر بزند. بایستی محتوای فرامین امام را درک و عمل نمائیم تا بلکه قدری از تکلیف خود را در شکرگزاری بجا آورده باشیم.
وصیت به مادرم و خواهران و برادرهایم و فامیلهایم که بدانید اسلام تنها راه نجات و سعادت ماست. به یاد خدا باشید و فرامین خدا را عمل کنید. پشتیبان و از ته قلب مقلد امام باشید. اهمیت زیاد به نماز و دعاها و مجالس یاد ابا عبدالله و شهدا بدهید که راه سعادت و توشه آخرت است.
همواره تربیت حسینی و زینبی بیابید و رسالت آنها را رسالت خود بدانید و فرزندان خود را نیز همانگونه تربیت بدهید که سربازانی با ایمان و عاشق شهادت و علمدارانی صالح، وارث حضرت ابوالفضل، برای اسلام ببار آیند.
از همه کسانی که از من رنجیدهاند و حقی بر گردنم دارند طلب بخشش دارم و امیدوارم خداوند مرا با گناههای بسیار بیامرزد.
خدایا مرا پاکیزه بپذیر
مهدی باکری
۱۳۶۳/۱/۲
 

razavi

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : با ستارگان بهشتی « شهید مهدی باکری»

سخنراني منتشر نشده شهيد باكري پيش از عمليات بدر

حال پشتوانه ما چه بايد باشد و خودمان را چطور آماده كنيم. دو سه روز قبل با تعدادي از برادرهاي مسئول توفيق ايجا شد كه سفر 24 ساعتهاي جهت توسل به آستان مقدس امام رضا برويم در آنجا به اتفاق جمع از حضرت خواستيم كه خودشان در اين عمليات پشتوانه ما باشند (صداي تعداي از حاضرين: يا امام رضا).
بعد خدمت امام رسيديم فكر ميكنم چون شما در حال آموزش بوديد صبحتهاي امام را نشنيده باشيد پس من لازم ميدانم فرمايشات امام را خدمتتان عرض كنم:
بسماللهالرحمنالرحيم- اول اين مطلب را بگويم وقتي شما را ميبينم خوشحال ميشوم. شما چهرههايي هستيد كه آبرو به اسلام و كشور داديد. با اطمينان قلب حركت كنيد و مطمئن باشيد كه مركز قدرت كه خداي تعالي است نصرت به شما عنايت داده است قدرتهاي ديگر پوشالي هستند اين قدرت خداست كه باقي است و خداست كه وعده كرده است اگر نصرت دهيد او را و شما را پيروز ميكند و شكي نيست كه اكنون شما حق تعالي، كشور اسلامي و اسلام را نصرت ميكنيد و آن روزي كه انقلاب شروع شد ما هيچ نداشتيم پيروزي ما با دست خالي بدست آمد و بحمدالله تا به اينجا رسيدهايم كه امروز مورد توجه تمام قدرتهاي بزرگ هستيم و تمام قدرت ها در اين فكرند كه با اين انقلاب چگونه برخورد كنند مطمئن باشيد از قدرتها كاري ساخته نيست شما جنود خدا هستيد و پيروزيد آنهائي كه در ابتدا حركت خودشان را شروع كردند با طمانينه قلبي شروه كردند و از هيچ نترسيدند قدرتهاي بزرگ از آن جهتي كه در شما هست كه آن ايمان به خداست خبر ندارند لذا دائم ميگويند ما داراي مشك هستيم آنها داراي موشك هستند ولي ايمان ندارند. شما ايمان داريد قلبهايتان با مبداء نور و قدرت پيوند خورده است پيوندي ناگسستني اما آنها اين را نميفهمند شما مورد نظر امام زمان هستيد و از آنجا كه ايمان و قدرت و امام زمان را داريد همه چيز داريد، پشتوانه شما الهي است بايد اين پشتوانه را حفظ كنيد و وقتي ما چنين تكيهگاهي داريم از هيچ چيز نميترسيم. الان جمهوري اسلامي يعني اسلام. و اين امانتي است بزرگ كه بايد از آن حفاظت كنيم مطمئن باشيد كه پيروزيد و مورد توجه حقتعالي. پيروزي آن است كه مورد توجه حقتعالي باشيد نه اينكه كشوري را بگيريد، اسلام دست ما امانت است و ما موظفيم تا اين امانت را حفظ كنيم امروز شما در عبادت هستيد مراكز شما مراكز عبادت است و همانطور كه اشخاص حول كعبه ميگردند و عبادت ميكنند شما هم در سنگرهايتان عبادت ميكنيد. ما دفاع از حق تعالي و اسلام ميكنيم و حق تعالي و اسلام شكست خوردني نيست من هر شب به شما دعا ميكنم انشاءالله موفق باشيد خداوند شما را در كنف حمايت خودش حفظ كند و توفيق دهد تا به مردم خدمت كنيد سرافراز باشيد انشاءالله و السلام عليكم و رحمةالله. اين هم صحبتهاي امام بزرگوارمان در رابطه با پشتوانه اين عمليات زماني كه برادرهاي عزيز فرمانده، جناب سرهنگ شيرازي و برادر محسن در خدمت امام صحبت كردند و الحق تمام بردارهاي فرمانده شرمنده بودند موقعي كه گفتند (خدمت امام) برويم همه ما گفتيم كه شرمندهايم يك سال است كه كاري نكرديم برويم به امام چه بگوئيم ولي باز امام اين سخنان را فرمودند. الحمدالله امام بشاش و نوراني و خيلي سرحال بودند و اين جملات امانتي است كه من به شما برادرها بگويم تا نسبت به جمله جمله اين متن توجه بكنيد و بدانيد كه پشتوانهها چيست با اتكا به كدام قدرت و با توكل به كدام مبداء و منبع بايد آماده شويد؟ و در مقابل دشمن صفآرايي كنيد؟
من چند تا مطلب را كه حتما مورد توجه ماست بيشتر مورد توجه قرار ميدهم تا به آن اطمينان قلبي كه لازمه ثابت قدمي است لازمه قرص و محكوم شدن قلب است همهمان دست پيدا كنم. تا در شرايط سخت ميدان نبرد، در زير شديدترين آتش دشمن در سختترين محاصره، در شهادتها و مجروحيتها و در خون غلطيدنها ذرهاي تزلزل بخود راه ندهيم و فكر به عقبكشيدن در ما پيدا نشود.
... مطلب اساسي اين است كه ما پشتوانه قوي ميخواهيم تا قادر باشيم در اين عمليات با كفار برخورد قهرآميزي كه شدت و قوت آن مورد توجه و رضاي خداوند متعال باشد داشته باشيم. لذا اول منبع نور و قدرت را براي برادرها از زبان امام بزرگوارمان و فرمانده محترممان عرض كرديم يك سري نكات ديگر است كه توجه برادرها را به آن جلب ميكنم. برادرها! اين عمليات سختي است از خدا ميخواهيم كه بيش از اين ظلم و جور و ستم رژيم بعثي را بر اين ملت تحمل نكند و اين عمليات را براي ما آخرين عمليات قرار بدهد (انشاءا... جمع حاضر) ولي بدانيم اگر اين هم نباشد بعد از اين هم سختر خواهد شد چرا براي آنكه خداوند متعال هميشه بندههاي مومن خود را رفته رفته آزمايشهايش را سختر ميكند
لذا عمليات، عمليات سختي است بايد تصميم بگيريم. با قاطعيت و بدون ابهام تمام برادرها بايد تصميماتشان را قطعي بگيرند تمام علاقه و دلبستگيهايي كه در شهرها و روستاهايمان داريم و آنرا پشت سر گذاشته و به اينجا آمدهايم و علاقههايي كه در قلبهايمان است و در وجودمان وسوسه ميكند كاملا بايد از اينها ببريم. برادرها بايد مصمم، قاطع و با اراده تمام تصميم بگيرند.
اين عمليات سخت نياز به يك تصميم راسخ دارد والا خداي نكره متزلزل ميشويم مردد ميشويم و ترديد و ابهام حتي به اندازه نوك سوزن مانع از امداد الهي است هر برادري كه بخواهد شب عمليات با آمادگي كامل جلو برود حتما بايد تصميمش را گرفته باشد. اصلا فردي كه تصميم نگرفته نبايد وارد صحنه شود كسي كه در قلبش خداي نكرده ذرهاي ترديد باشد نبايد در صحنه وارد بشود. والا خداي نكره صدمه به بار ميآرود.
تمام اين صحبتها كه ميكنم برميگرد به اين كه خداوند به ما رحم كند. خداوند وقتي كه استواري و مقاومت رزمندهها را در مقابل كفار ببيند قطعا ياري خواهد كرد و نصرتش را به ما خواهد داد. آياتي كه حاج آقا در اول خواند در آن آيات خداوند فرموده:
گمان نكنيد شما آنها را ميكشيد خدا آنها را ميكشد گمان نكنيد آن تيرهايي كه شما مياندازيد به دشمن ميخورد، شما ميزنيد خدا آنها را ميزند.
لذا مقاومت! مقاومت!حتي از يك دسته 22 نفري يك نفر زنده بماند و بقيه شهيد بشوند همان يك نفري كه مانده باز هم مقاومت كند. حتي اگر از يك گردان 3 نفر بمايد يك نفر بماند باز هم بايد مقاومت كرد. فرمانده گردان شهيد شود بايد گروهان - دسته - نفرات همه مقاومت كنند. اين باشد كه خداي نكرده فردي محاصره شود چرا؟ چون فرماندهمان شهيد شده كسي نبود، بيسرپرست مانديم، نميدانستيم چه كنيم، اين كه كار شيطان است كه بگوئيم فرمانده نبود نميدانستيم چه كار كنيم پس به عقب برميگرديم بعد پراكنده و بيسامان ميشويم.
برادران فرمانده ما خداست امام زمان است فرمانده اصلي آنها هستند ما موقتي هستيم. ما وسيلهايم كه از اينجا دستتان را بگريم و ببريم آنجا، همين كه رسيديم به داخل دشمن شهيد شديم همه فرماندهاند همه توجيه شدهاند كه تا كجا حركت بايد بكنيد چه كار بايد انجام دهيد لذا تا آخرين نفر بايد مقاومت كنيد. پس انشاءا... به هيچ وجه تصوري براي برگشت و تزلزل نبايد باشد.
نكته ديگر حفظ آرامش است كه در متن پيام برادر رضايي براي برادرها خوانديم تا لحظهاي كه به دشمن نرسيديم و زماني كه براي شما تعيين نشده كه به دشمن آتش كنيد به هيچ وجه كسي حق ندارد تيراندازي كند. حتي زماني كه شما حركت ميكنيد به طرف دشمن و تيربار دشمن شما را مورد اصابت قرار دهد. گيرم، از 5 نفري كه با هم هستيد 4 تا هم شهيد شدند و فقط يك نفر باقي بماند آن يك نفر مجاز به تيراندازي نيست و بايد آرامش خود را حفظ كند
آن برادرهاي كه غواص هستند و به آب ميزنند اگر مورد اصابت قرار گرفتند خودش و ديگران به هيچ وجه نبايد عكسالعمل نشان دهند. تيراندازي نبايد بكند، آرام، آن كه زخمي شده خداي نكرده نبايد نداي واويلا - يا داد سر بدهد .محكم بايد دستمالش را در دهانش بگذارد، دندانهايش را فشار دهد و به هيچ وجه نبايد بگذارد صدايش به دشمن برسد.
بايد سكوت و آرامش محض باشد. خوفي كه خداوند از اين سكوت و آرامش در قلب سرباز كافري كه در پشت سلاح نشسته مياندازد بيشتر از آتشي است كه بصورت پراكنده و بيسازمان از سوي ما اجرا ميشود لذا برادرها به اين مطلب نهايت توجه را بكنند.
فرمانده هانتان دقيقا مشخص ميكنند كه به كدام خط رسيديد مجاز هستيد آتش كنيد، كدام لحظه مجاز هستيد آتش كنيد. زماني كه آماده ميشويد براي عمليات 70 مرتبه قل هوالله را بخوانيد. زماني كه شروع به حركت ميكنيد بايد لاحول و لاقوه الا بالله العلي العظيم را بگوييد و زماني كه ميخواهيد تيراندازي كنيد براي هر تيرتان سبحانالله بگوييد. برادرها دقيقا تمام آنچه را گفتم در يادشان نگه دارند و با آن قلب پاكتان انشاءالله بجا بياوريد (انشاءالله جمع)
اين آمادگي در تك تك برادرها بايد باشد كه تا لحظهاي كه عمليات تمام نشده و از طرف فرمانده دستور داده نشده، منطقه را تخليه نكنيد و به عقب برنگرديد حتي اگر تعدادي از برادرها شهيد شوند، تعدادي زخمي شوند، استعداد يك گردان بشود يك گروهان، به هيچ وجه نبايد اين باشد كه بگوييم ديشب عمليات كرديم خسته شديم خيس شديم هوا سرد است و امثال اينها، يك گروهان هم باقي بماند بايد سازماندهي شود و ادامه دهد تا زماني كه تعيين شده بايد ادامه دهيم و هدف را به جاي خودش برسانيم.
فقط نفراتي كه شهيد ميشوند، مجروح ميشوند، به عقب برميگردند نفراتي كه سالم هستند در هر جايي كه باشند و رسيدند انجام ماموريت ميكنند، عمليات ميكنند، با زمان استراحتي كه فرمانده تعيين كرده استراحت ميكنند و با سازماندهي جديدي كه فرمانده به آنها ميدهد مجددا به ادامه عمليات ميپردازند. لذا اين آمادگي را برادرها داشته باشند ه با يك شب عمليات خسته نشوند. هر چند شبي كه لازم باشد ما با دشمنانمان ميجنگيم، نكند كه در عرض يك شب تمام نيروها تمام شود و فردا شب، پس فردا شب خداي نكرده در مقابل دشمن عاجز شويم. لذا از خدا بخواهيم كه آن قدرت را به جسمهاي ما بدهد تا بتوانيم از عهده اين مهم برآئيم.
البته به برادرها جسارت نشود چون من موظف هستم بگويم اين مطالب را گفتم بنا به مسئوليتي كه دارم موظف هستم تذكر بدهم فرماندهان بايد افتادهتر و متواضعتر نسبت به بقيه برادرها باشند. و آن برادرهايي كه مسئوليتهاي بزرگ دارند فرمانده گردان، گروهان و دسته و برادرهاي رزمنده به لحاظ تجربه عملياتي كه دارند و زمان و مدتي كه در جنگ هستند خداي نكرده تصور نكنيم كه خيلي ميدانيم، لذا آموزش، تفكر و تدبير را بيشتر بكنيد.
امروز ما بايد احساس كنيم كه تازه به جبهه آمدهايم و حتي در هيچ عملياتي هم نبودهايم كه خداي نكرده از اين جنبه، وسوهاي از طرف شيطان رجيم نباشد كه ما از فكر كردن و تدبير كردن محروم بمانيم. فرماندهها نبايد فكر كنند كه اين نيروي ما عمليات ديده است. بنابراين تذكراتي كه لازم است در شب عمليات به رزمندهها گفته بشود و آن را رعايت بكنند بگويد و نگويد كه حالا آنها بلد هستند و ميداند و چند تا عمليات ديدهاند. جزئيترين مسائل را بايد يادآور شويد، تذكر دهيد و تدبيرهايي كه لازم است به عمل بيايد همه آنها را مورد نظر قرار بدهيد.
برادرها از اين چند شب محدود كه مانده حداكثر استفاده را در آموزش بكنيد، گرچه هوا سرد است و مقداري اذيت ميشويد ولي چارهاي نيست و شايد اين سرماهم يك آزمايش است والا اگر هوا مناسب باشد در آب گرم همه ميشود اين كار را انجام داد، شايد اين خودش يك آزمايش است كه خدا ميخواهد در اين سرما شما را مورد امتحان بيشتري قرار دهد. لذا حداكثر استفاده را بكنيد و با دقت آموزشها را دنبال كنيد آنها را به هيچ وجه ساده نگيريد، امكانات و وسايلي كه در اختيار داريد و بايد ببريد عمليات خوب نگهداري كنيد، بلمهايتان غرق نشود اگر پارو با دقت بيشتر شما نميشكند، دقت كنيد كه نشكند، اهمال نكنيد كه بگوييد خب شكست به جايش ميآيد. اگر ميدانيد بلم را محكم به زمين بگذاريد ميشكند اين كار را نكنيد، يا آنهايي كه قايق موتوري دارند فكر كنيد تا آخر بايستي از همين موتورها استفاده كنيد.
اضافه نيست كه به جاي آن بگذاريد و يكي ديگر بدهند اگر خداي نكرده اهمال كنيد صدمه بخورد شب عمليات يكي از امكانات خودتان كم خواهد شد. بنابراين به بدبختي خواهيم افتاد. يا آن لباسهاي غواصي كه در اختيار برادرهاست مواظب باشند نفت والور، گرما به آنها نخورد دقت كنيد اگر پاره بشود، خاصيت خود را از دست خواهد داد. اينها خيلي با سختي تهيه شده خيلي با زحمت تهيه شده بالغ بر يك سال است كه اين امكانات را تهيه ميكنند علاوه بر پول زيادي كه به آنها داده شده از چند كانال با چه سختيهايي به دست شما رسيده است. دشمن وقتي مختصري نسبت به احتياجات ما پي ميبرد نميگذارد كه اين امكانات بدست ما بيايد، لذا در حفظ وسايل خيلي دقت كنيد. البته برادرهاي مسئول تا آنجا كه بتوانند براي شما امكانات تهيه ميكنند و در اختيار ما ميگذارند.
در اين چند شب از خدا بخواهيد تا انشاءا... مار ا بيشتر مورد عنايت خودش قرار دهد برادرها كارهايشان را انجام دهند تا به حول و قوه الهي اين انتظاري كه از ماها دارند به جا بياوريم. من خيلي وقت گرفتم. واسلام عليكم و رحمتالله و بركاته
 

razavi

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : با ستارگان بهشتی « شهید مهدی باکری»

درس هاي « عملي » از فرمانده اي خالص و فروتن


كاظم ميرولد
مهندسي بيل در دست
زماني كه آقاي مهدي شهردار اروميه بودند روزي باران خيلي تند مي آمد بهم گفت : « من ميرم بيرون » .
گفتم : « توي اين هوا كجا مي خواي بري » جواب نداد. اصرار كردم . بالاخره گفت : « مي خواي بدوني پاشو توهم بيا. »
بالندور شهرداري راه افتاديم تو شهر. نزديكيهاي فرودگاه يك حلبي آباد بود. رفتيم آنجا. توي كوچه پس كوچه هايش پر از آب و گل و شل .
آب وسط كوچه صاف مي رفت توي يكي از خانه ها. در خانه را كه زد پيرمردي آمد دم در. ما را كه ديد شروع كرد به بدو بيراه گفتن به شهردار. مي گفت : « آخه اين چه شهرداريه كه ما داريم نمي ياد يه سري بهمون بزنه ببينه چه ميكشيم . » آقا مهدي بهش گفت : « خيلي خب پدر جان . اشكال نداره . شما يه بيل به ما بده درستش مي كنيم » « پيرمرد گفت : « بريد بابا شما هم بيلم كجا بود. »
از يكي از همسايه ها بيل گرفتيم . تا نزديكيهاي اذان صبح توي كوچه آبراه مي كنديم .
همسر شهيد باكري
شهردار خاكي و بي ادعا
آقاي مهدي كسي نبود كه با كت و شلوار شيك بيايد دستش را به كمرش بزند دستور بدهد. با يك لباس معمولي آمد پيش ما گفت « شماها را امروز فرستاده اند »
فكر كردم از خودمان است .
يكي بهش گفت آره . آن بيل را بردار بياور از اين جا مشغول شو!
او هم به روي خودش نياورد. رفت بيل را برداشت و شروع كرد به كار.
دو سه نفر آمدند گفتند آقاي شهردار! شما چرا
گفت : « من و آن ها ندارد. كار نبايد زمين بماند. »
ما هم از خجالت رفتيم بيل را ازش بگيريم . نگذاشت . گفت « شماها خيلي زحمت مي كشيد. من افتخار مي كنم بيل دستم بگيرم . اين جوري حس مي كنم با هم هيچ فرقي نداريم . حس مي كنم كار شما كار من است شهر شما شهر من است . »
كريم قنبري
نمي دانستم ...
بنده اوايل انقلاب ماموريت داشتم براي آزادسازي چند شهر در منطقه شمالغرب به آنجا بروم ... وقتي به منطقه رسيديم براي همكاري و استفاده از برادران سپاه شهيد مهدي باكري را به عنوان مسئول عمليات سپاه اروميه به بنده معرفي كردند. طي چند عمليات در كمتر از ده روز كليه شهرهاي مورد نظر پاكسازي شد. در اين ماموريت از نزديك با روحيه فداكاري و شجاعت و دلاوري شهيد باكري آشنا شدم . زمانيكه براي نبرد با متجاوزين عراقي به منطقه جنوب رفتيم با شهيد باكري سروكار مداوم داشتم شهيد باكري يكي از فرماندهان خوب و لايق و شايسته سپاه بودند و در هر عملياتي ماموريت خود را به نحو احسن انجام مي دادند و از مشخصات بارز ايشان عميق و دقيق بودن در كارها بود.

بنده با اينكه مدت زيادي با ايشان كار مي كردم نمي دانستم كه وي تحصيلات عاليه دارد و مهندس هستند و تصور من اين بود كه ايشان يك فرد معمولي است .
شهيد صياد شيرازي
فعال و شايسته فرماندهي
اولين باري كه مهدي را ديدم قبل از عمليات فتح المبين بود. يكي از فرمانده هاي تيپ آمده بود به من گزارش بدهد (شهيد احمد كاظمي فرمانده لشكر 8 نجف ) كه ديدم يك نفر همراهش آمده ساكت و با حجب و حيا . آن فرمانده گزارشش را مي داد و من تمام توجه ام به غريبه بود. بعد كه فرمانده گزارشش را داد پرسيدم او كي هست . گفت : « ايشان آقاي باكري اند. »
گفتم : « كدام باكري »
گفت : « مهدي . »
گفتم : « قبلا كجا بودند »
گفت : « اروميه . »
يادم آمد او همان باكري است كه در اروميه حرف پشت سرش زياد بود و از او گزارشهاي زيادي به من رسانده بودند. همان موقع هم در ذهنم هست كه روي او به عنوان يك آدم فعال حساب مي كردند. تا اينكه سال شصت شد و من فرمانده سپاه شدم . يكي از كارهاي اصلي ام اين شد كه دنبال افراد لايقي بگردم و به آنها حكم بدهم بروند فرمانده تيپ بشوند. آن روزها سپاه اصلا لشكر و تيپ نداشت . دو سه گردان يا محور داشتيم كه عمليات ثامن الائمه (ع ) را با آنها انجام داده بوديم . لذا از همان روز مهدي را زير نظر گرفتم . مهدي توي همين عمليات شد معاون احمد كاظمي و ما يكي از حساس ترين جبهه ها را به تيپ آنها سپرديم تيپ احمد و مهدي كه سربلند هم بيرون آمدند.
بعد از آن بود كه بهش حكم تشكيل تيپ عاشورا را دادم قبول نمي كرد. حتي دليل هاي منطقي مي آورد مي گفت مي خواهد كنار نيروها باشد نه بالاي سرشان كه بعد خداي نكرده غرور بگيردش . و به نظر من حق داشت . چون با تمام وجودش كاركردن را تجربه كرده بود. از قبل از انقلاب و همچنين در زمان انقلاب و نيز در زمان مقابله با ضدانقلاب در كردستان و در شهرها و حالا هم جنگ . و بخصوص در زمان شهردار بودنش در اروميه و بخصوص در هشت نه ماه اول جنگ كه بني صدر فرمانده كل قوا بود و در حقيقت تمام جنگ دست او بود. بني صدر و دوستانش عقيده داشتند نيروهاي مردمي كساني مثل مهدي و حميد و شفيع زاده حق ندارند بيايند توي آبادان براي خودشان خط دفاعي تشكيل بدهند. در حالي كه حميد و مهدي و شفيع زاده اصلا به اين حرفها اعتنا نمي كردند. خودشان با اختيار خودشان آمدند آبادان و مشغول به كار شدند...
تمام درها به رويشان بسته بود. در حقيقت آنها اول اسير خودي بودند و بعد در محاصره عراقي ها آن هم مهدي كه اگر جاي رشد مي ديد قدرت فرماندهي دو هزار نفر را داشت . انسانهاي بزرگ گاهي در درون خودي ها به اسارت كشيده مي شوند. انسانهايي كه اگر دستشان را باز بگذارند تمام دشمنان يك ملت را مي توانند سركوب كنند و بسياري از موانع را از سر راه بردارند.
مهدي اين طوري بود حميد اين طوري بود شفيع زاده اينطوري بود. يادم هست ما در آن هشت نه ماه از طرف بني صدر و دوستانش خيلي تحت فشار بوديم و به سختي يك خط پيدا مي كرديم تا برويم عليه دشمن بجنگيم .
محسن رضايي
وظيفه انساني
... در پست اورژانس صحرايي « لشكر 31 عاشورا » بستري بودم . در آنجا امدادگرها يكي از افسران بعثي اسير را كه سخت مجروح بود آوردند روي تخت گذاشتند و بلافاصله پزشكان مشغول مداوا و زخم بندي جراحات عميق او شدند. پزشكان پس از معاينه او گفتند : « خون زيادي از دست داده و نياز به تزريق خون دارد. » در اورژانس آن هم در گرماگرم عمليات هر قطره خون ارزشي حياتي داشت . با اين حال چند نفر از رزمندگان بسيجي بلافاصله آستين هايشان را بالا زدند و به پزشكان گفتند : « هر چقدر خون براي نجات آن عراقي لازم باشد ما اهدا مي كنيم . » ناگهان ديديم بعثي اسير با فارسي دست و پا شكسته اي گفت : « شما مجوس ... شما فارس ... خون شما را نمي خواهم . »
يكي از بچه ها كه خيلي توي ذوق اش خورده بود با دلخوري آستين پيراهنش را پايين زد و به سايرين گفت : « شنيديد كه چي مي گه حالا كه اين طوره بذاريد به حال خودش باشه تا بميره » در همين لحظه فرمانده لشكر آقا « مهدي باكري » وارد اورژانس شد. مستقيم آمد بالاي سر آن اسير بعثي بدقلق و چگونگي حالش را از پزشكان پرسيد. وقتي به آقا مهدي گفتند كه بعثي ناكس جواب معرفت بچه ها را چه جوري داده خنديد و گفت : « خودتان مي گوييد بعثي است خوب چه كارش كنيم بگذاريم جلوي چشم ما بميرد اگر دين و مليت ما را هم قبول ندارد باز وظيفه انساني به ما حكم مي كند به او رسيدگي كنيم . »
آقا مهدي دستور داد ـ ولو به اجبار هم شده ـ اول به او خون تزريق كنند و بعد هم بلافاصله او را براي عمل جراحي با هلي كوپتر به بيمارستان برسانند.
سيدمهدي حسيني
لطف خدا
عملياتهاي والفجر مقدماتي و والفجر يك تمام شده بود كه به بنده ابلاغ شد مسئوليت ستاد لشكر 31 عاشورا را برعهده بگيرم . در اولين جلسه اي كه برگزار شد فرماندهان گردانها و واحدهاي لشكر 31 عاشورا و سردار بزرگ آقاي مهدي باكري حضور داشتند . خاطرم هست كه در آن جلسه چون يك بازسازي در مسئولين و كادر لشكر صورت گرفته بود صحبتهاي كلي زياد مي شد و هر كس از اعتقادات خود و نگرشش به آينده جنگ صحبت مي كرد. محور اصلي سخنان بنده حقير اين بود كه به هر حال حضور در جبهه هاي جنگ و حضور در ميادين جنگ بنابه فرمايش حضرت امام (ره ) يك تكليف شرعي و الهي است . فرمايشات ديگر عزيزان تمام شد و نوبت به آقا مهدي رسيد تا جلسه را جمع بندي كند. ايشان جمله اي فرمودند كه من تازه فهميدم ما خيلي با هم تفاوت و فاصله داريم . آنقدر كه هرچه بدويم به گردپاي ايشان هم نمي رسيم . ما جنگ را يك تكليف مي دانستيم . فرض مي كرديم اين امري است كه به ما الزام شده و ما بخاطر اداي اين دين واجب در آن محل حضور پيدا كرده ايم . آقاي مهدي اين حضور را جور ديگري معني كردند و فرمودند : « خدا خيلي به ما لطف كرده و دوستمان داشته كه اجازه داده بيائيم اينجا و بايد از خداوند بخاطر گشودن اين در بروي ما ممنون باشيم .
سيدمهدي حسيني
نمي دانستند كسي كه دارد با بيل كار مي كند همان مهندس باكري شهردار است ! وقتي فهميدند خجالت زده شدند و هرچه خواستند بيل را از دستش بگيرند مانع شد و گفت : شماها خيلي زحمت مي كشيد. من افتخار مي كنم بيل دستم بگيرم . اين جوري حس مي كنم با هم هيچ فرقي نداريم . حس مي كنم كار شما كار من است شهر شما شهر من است
در تقسيم كار آنچه را ارزش مي شمرد اين بود كه كارهاي پائين تر و سخت تر را بيشتر به عهده بگيرد و اين را يك مسابقه براي شكست نفس خود و فرار از تنبلي تلقي مي كرد
دقت در عبادت و انس با قرآن و آشنايي با مباني به عنوان يك موتور محرك و چراغي راهنما براي او يك امر جدي بود
 

razavi

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : با ستارگان بهشتی « شهید مهدی باکری»

BAR.GIF

داستان عروج شهید مهدی باکری
این نوشته ها آخرین گفتگو هایی است که لحظاتی قبل از شهادت مهدی باکری از پشت بی سیم بین شهید احمد کاظمی و شهید مهدی باکری صورت گرفته،در شرایطی که مهدی باکری در جزایر مجنون در محاطره و زیر آتش شدید دشمن است و علی رغم اصرار شدید قرار گاه ، به مهدی مبنی براینکه تو فرمانده هستی و برگرد به عقب او همچنان میگوید بچه هایم را رها نمیکنم برگردم .
به نقل از شهید احمد کاظمی:
...مهدی تماس گرفت گفت می آیی؟

گفتم: با سر
گفت:زودتر
آمدم خود را رساندم به ساحل دجله دیدم همه چیز متلاشی شده و قایق ها را آتش زده اند.با مهدی تماس گرفتم گفتم چه خبرشده،مهدی؟
نمی توانست حرف بزند. وقتی هم زد با همان رمز خودمان حرف زد گفت: اینجا اشغال زیاد است. نمیتوانم.
از آن طرف از قرار گاه مرتب تماس می گرفتند می گفتند: هر طور شده به مهدی بگو بیاید عقب
مهدی می گفت نمیتواند. من اصرار کردم.به قرار گاه هم گفتم.گفتند :پس برو خودت برش دار بیاورش.
نشد نتوانستم. وسیله نبود.آتش هم آنقدر زیاد بود که هیچ چاره یی جز اصرار برایم نماند.
گفتم((تو را خدا،تو را به جان هر کس دوست داری،هر جوری هست خودت را بیا برسان به ساحل، بیا این طرف))
گفت : (پاشو تو بیا، احمد!اگر بیایی، دیگر برای همیشه پیش هم هستیم))
گفتم:این جا،با این آتش، نمیتوانم.تو لااقل...
گفت: (اگر بدانی این جا چه جای خوبی شده،احمد.پاشو بیا!بچه ها این جا خیلی تنها هستند))
فاصله ما هفتصد متری می شد.راهی نبود.آن محاصره و آن آتش نمیگذاشت من بروم برسم به مهدی و مهدی مرتب می گفت:پاشو بیا ،احمد!

صداش مثل همیشه نبود .احساس کردم زخمی شده.حتی صدای تیر های کلاش از توی بی سیم می آمد.بارها التماس کردم.بارها تماس گرفتم.تا اینکه دیگر جواب نداد.بی سیم چی اش گوشی را برداشت گفت:اقا مهدی نمی خواهد،یعنی نمیتواند حرف بزند...
ارتباط قطع شد.تماس گرفتم،باز هم وباز هم، ونشد...
 
بالا