لطف حق

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
مادر موسی، چو موسی را به نیل / در فکند، از گفته رب جلیل
خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه / گفت کای فرزند خرد بی گناه
گر فراموشت کند لطف خدای / چون رهی زین کشتی بی ناخدای

گر نیارد ایزد پاکت به یاد / آب خاکت را دهد ناگه به باد
وحی آمد کاین چه فکر باطل است / رهرو ما اینک اندر منزل است
پرده شک را برانداز از میان / تا ببینی سود کردی یا زیان
ما گرفتیم آنچه را انداختی / دست حق را دیدی و نشناختی
در تو، تنها عشق و مهر مادری است / شیوه ما، عدل و بنده پروری است
نیست بازی کار حق، خود را مباز / آنچه بردیم از تو، باز آریم باز
سطح آب از گاهوارش خوش تر است/ دایه اش سیلاب و موجش مادر است
رودها از خود نه طغیان می کنند / آنچه می گوییم ما، آن می کنند
ما، به دریا حکم طوفان می دهیم / ما، بسیل و موج فرمان می دهیم
نسبت نسیان به ذات حق مده / بار کفر است این، به دوش خود منه
به که برگردی، به ما بسپاریش / کی تو از ما دوست تر می داریش
نقش هستی، نقشی از ایوان ماست / خاک و باد و آب، سرگردان ماست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
قطره ای کز جویباری می رود / از پی انجام کاری می رود
ما بسی گم گشته، باز آورده ایم / ما، بسی بی توشه را پرورده ایم
میهمان ماست، هر کس بینواست / آشنا با ماست، چون بی آشناست
ما بخوانیم، ار چه ما را رد کنند / عیب پوشی ها کنیم، ار بد کنند
سوزن ما دوخت، هر جا هر چه دوخت / زاتش ما سوخت، هر شمعی که سوخت
کشتئی زاسیب موجی هولناک / رفت وقتی سوی غرقاب هلاک
تند بادی، کرد سیرش را تباه / روزگار اهل کشتی شد سیاه
طاقتی در لنگر و سکان نماند / قوتی در دست کشتیبان نماند
ناخدایان را کیاست اندکی است / ناخدای کشتی امکان یکی است
بندها را تار و پود، از هم گسیخت / موج، از هر جا که راهی یافت ریخت
هر چه بود از مال و مردم، آب برد / زان گروه رفته، طفلی ماند خرد
طفل مسکین، چون کبوتر پر گرفت / بحر را چون دامن مادر گرفت
موجش اول، وهله، چون طومار کرد / تند باد اندیشه پیکار کرد
بحر را گفتم دگر طوفان مکن / این بنای شوق را، ویران مکن
در میان مستمندان، فرق نیست / این غریق خرد، بهر غرق نیست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
صخره را گفتم، مکن با او ستیز / قطره را گفتم، بدان جانب مریز
امر دادم باد را، کان شیرخوار / گیرد از دریا، گذارد در کنار
سنگ را گفتم بزیرش نرم شو / برف را گفتم، که آب گرم شو
صبح را گفتم، به رویش خنده کن / نور را گفتم، دلش را زنده کن
لاله را گفتم، که نزدیکش بروی / ژاله را گفتم، که رخسارش بشوی
خار را گفتم، که خلخالش مکن / مار را گفتم، که طفلک را مزن
رنج را گفتم، که صبرش اندک است / اشک را گفتم، مکاهش کودک است
گرگ را گفتم، تن خردش مدر / دزد را گفتم، گلوبندش مبر
بخت را گفتم، جهانداریش ده / هوش را گفتم، که هشیاریش ده
تیرگی ها را نمودم روشنی / ترس ها را جمله کردم ایمنی
ایمنی دیدند و ناایمن شدند / دوستی کردم، مرا دشمن شدند
کارها کردند، اما پست و زشت / ساختند آیینه ها، اما ز خشت
تا که خود بشناختند از راه، چاه / چاه ها کندند مردم را به راه
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
روشنی ها خواستند، اما ز دود / قصرها افراشتند، اما به رود
قصه ها گفتند بی اصل و اساس / دزدها بگماشتند از بهر پاس
جام ها لبریز کردند از فساد / رشته ها رشتند در دوک عناد
درس ها خواندند، اما درس عار / اسب ها راندند، اما بی فسار
دیوها کردند دربان و وکیل / در چه محضر، محضر حی جلیل
سجده ها کردند بر هر سنگ و خاک / در چه معبد، معبد یزدان پاک
رهنمون گشتند در تیه ضلال / توشه ها بردند از وزر و وبال
از تنور خودپسندی، شد بلند / شعله کردارهای ناپسند
وارهاندیم آن غریق بی نوا / تا رهید از مرگ، شد صید هوی
آخر، آن نور تجلی دود شد / آن یتیم بی گنه، نمرود شد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
رزمجویی کرد با چون من کسی / خواست یاری، از عقاب و کرکسی
کردمش با مهربانی ها بزرگ / شد بزرگ و تیره دل تر شد ز گرگ
برق عجب، آتش بسی افروخته / وز شراری، خانمان ها سوخته
خواست تا لاف خداوندی زند / برج و باروی خدا را بشکند
رای بد زد، گشت پست و تیره رای / سرکشی کرد و فکندیمش ز پای
پشه ای را حکم فرمودم که خیز / خاکش اندر دیده خودبین بریز
تا نماند باد عجبش در دماغ / تیرگی را نام نگذارد چراغ
ما که دشمن را چنین می پروریم / دوستان را از نظر، چون می بریم؟
آن که با نمرود، این احسان کند / ظلم، کی با موسی عمران کند؟
این سخن، پروین، نه از روی هوی است / هر کجا نوری است، ز انوار خداست


[پروین اعتصامی ]
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا