♦♦ قصه هایی از نهج البلاغه - کفش وصله دار مولا ♦♦

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
سپاهیان امام علی ـ علیه السلام ـ از کوفه بیرون آمده بودند، و برای سرکوبی آتش افروزان جنگ، به سوی بصره حرکت می کردند، سپاهیان به محل «ذی قار» نزدیک بصره رسیدند.
در آن جا برای رفع خستگی و آماده سازی خود، توقف کردند. عبدالله بن عباس می گوید: من نیز از سپاهیان بودم، و به حضور علی ـ علیه السلام ـ آمدم، دیدم مشغول وصله کردن کفش خویش می باشد (آری امیر و رئیس و فرمانده کل قوا خودش، کفش خویش را وصله می کرد).


به من فرمود: «این کفش، چقدر قیمت دارد؟».
گفتم: «قیمتی ندارد».
فرمود: «سوگند به خدا همین کفش بی ارزش برای من دوست داشتنی تر از ریاست و حکومت بر شما می باشد، مگر آن که بتوانم با این حکومت، حقی را زنده کنم و باطلی را نابود نمایم»1

سپس برخاست و برای مردم سخنرانی کرد، در این سخنرانی از جمله فرمود: سوگند به خدا، من در عصر پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ به دنبال لشکر اسلام بودم و آنها را به پیشروی حرکت می دادم، تا باطل به کلی عقب نشست و حق آشکار شد، و در این راه هرگز اظهار ضعف نکردم، و نترسیدم، اکنون نیز همین هدف را تعقیب می کنم».2

.....

1. نظیر این مطلب در ذیل خطبه 104 نهج البلاغه نقل شده، با این تفاوت که این گفتگو بین علی ـ علیه السلام ـ و ابن عباس در «ربذه» واقع شد. (منهاج البراعه، ج7، ص213).
2. خطبه 33 نهج البلاغه.



2217105zk3qplqanh.gif
 
بالا