[h=2] مبارزات سیاسی امام هادی (ع)
[/h]
امام هادی ـ علیه الس
لام ـ با شش تن از خلفای عباسی، معاصر بود که به ترتیب عبارتند از : معتصم (برادر مأمون)؛ واثق (پسر معتصم)؛ متوکل (برادر معتصم)؛ منتصر (پسر متوکل)؛ مستعین (پسر عموی منتصر) و معتز (پسر متوکل).
معتصم در سال 218 ه ق با مرگ مأمون به خلافت رسید و تا سال 227 ه ق حکمرانی کرد. محمد بن عبد الملک تا پایان عمر وزیر او بود.[1] پس از درگذشت او، فرزندش، «الواثق بالله هارون بن ابی اسحاق» ـ که مادرش، کنیزی به نام «قراطین» بود ـ به خلافت دست یافت. او نیز در دوران خلافت خود به سان پدرش به ترکها اقتدار فراوان بخشید.[2]
او در سنگدلی و بیرحمی، رویه مأمون و پدرش را پیش گرفته بود و جان افراد بسیاری را در مسئله حدوث یا قدم قرآن گرفت. بسیاری را شکنجه کرد یا به زندان افکند و سرانجام در سال 232 ه ق درگذشت.[3] و برادرش «جعفر بن محمد بن هارون»، معروف به «المنتصر بالله» قدرت یافت که «احمد بن ابی داوود» او را «المتوکل علی الله» خواند.[4] متوکل بسیار تندخو و بیرحم بود که همگان را با تندی از خود میراند، تا اندازهای که هرگز محبت او به کسی دیده نشد. او میگفت: «حیا موجب شکستگی است و مهربانی، زبونی و سخاوت، احمقی است». از این رو همواره همگان از او به بدی و بدنامی یاد میکردند.[5] او در دوران خلافت خود جنایتهای بسیاری انجام داد. این دوران، سختترین روزگار برای شیعیان وعلویان در دوره عباسی، بلکه در سراسر تاریخ تشیع به شمار میرود. او کینه وصف ناپذیری از خانواده پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ در دل داشت و این کینه سبب تجاوز و ستم به شیعیان آنان نیز شد؛ به گونهای که همگی با به قدرت رسیدن او آواره و بیخانمان شدند. در دوران او، امام هادی ـ علیه السلام ـ به سامرا تبعید شد. یکی از اعمال ننگین او، ویران کردن مزار مطهر حضرت سید الشهداء ـ علیه السلام ـ در سال 236 ه ق بود که خشم شیعیان را به شدت برانگیخت؛ به گونهای که مردم بغداد؛ در و دیوار و مساجد را از شعار علیه او آکندند و شاعران در هجو او شعرها سرودند. زندگی ننگین او در سال 247 ه ق پایان یافت و فرزندش محمد «المنتصر» به قدرت رسید. او بر خلاف نیاکان خود به کارهای شایسته رغبت نشان میداد و ستم روا نمیداشت و به علویان احسان میکرد.
او برادران خود، معتز و مؤید را که در زمان خلافت پدرش، ولایت عهدی پذیرفته بودند، خلع کرد. او در نخستین اقدام حکومتی خود، «صالح بن علی» را که از ستمگران و کینه توزان به آل علی ـ علیه السلام ـ بود، از حکمرانی مدینه برکنار کرد و «علی بن الحسین» که فردی خوش رفتار با شیعیان بود، به جای او گمارد.
وی فدک را به فرزندان امام حسن و امام حسین ـ علیهما السلام ـ بازگردانید و آنچه را از ایشان به دست حاکمیت ضبط شده بود، به آنان برگرداند. هم چنین اموالی را برای بخشیدن به علویان در مدینه فرستاد و زیارت مرقد مطهر ابا عبد الله الحسین ـ علیه السلام ـ را که در زمان متوکل ممنوع بود، آزاد کرد. البته دوران حکومت او به درازا نیانجامید و او را پس از شش ماه خلافت، مسموم کردند و به قتل رساندند.[6]
پس از او، «المستعین احمد بن محمد بن معتصم»، روی کار آمد که سخت شهوت پرست و اسراف کار بود و شیوه سختگیریهای خلفای پیشین را از سر گرفت و فساد و عیاشی فراگیر شد.[7] دوران حکومت او نیز چندان به درازا نکشید و در سال 252 ه . ق به دستور معتز در سامرا به قتل رسید.[8] معتز، خونخوار دیگری از این طایفه بود که دست خود را به خون امام علی النقی ـ علیه السلام ـ آغشت و وی را به شهادت رساند.
اوضاع کلی سیاسی ـ اجتماعی عصر امام علیه السلام
1. اوضاع داخلی دولت عباسی
دوران امام هادی ـ علیه السلام ـ ، فاصله انتقال میان دو عصر متفاوت از دوران حکومت عباسیان به حساب میآید. در این دوران، پدیدههای بسیاری به چشم میخورد که پیشتر در زمامداری عباسیان دیده نشده بود. هیمنه و شکوهی که دستگاه حکومتی در دورههای پیش و خلفای پیشین داشت، از دست رفت و قدرت به گویی سرگردان در دست این و آن بدل شده بود. مدیریت ضعیف خلفای این دوره سبب شده بود تا برخی از استانداران که از نژادهای غیر عرب بودند، به گونه مستقل حکم رانی کنند. این تفاوت در دوران معتصم با نفوذ عناصر ترک، در دستگاه حاکمیت بیشتر شد. فرمانروایی مناطق گستردهای به «اشناس» و «ایناخ تُرک» وانهاده شد. ترکان، بسیار جنگ طلب و خونریز بودند که برای دستیابی به قدرت، از هیچ تلاشی فروگذار نمیکردند. پایتخت عباسیان در این دوره از بغداد به سامرا و به مقری برای عصبیت جدید ترکی، بدل گشت. شاید علت اینکه خلفای این دوران به عناصر عرب تکیه نکردند، سلب اعتماد از حمایت آنان و نیز ناآرامیهایی بود که در دوران خلفای پیشین به بار آورده بودند و شاید علاقه خویشاوندی که بین معتصم و فامیل مادری او بود، وی را به این تصمیم وا داشت.
از این گذشته، ترکها از توان نظامی بالایی برخوردار بودند و ویژگیهای جسمانی و رفتاری که در جنگها از آنان دیده میشد، ای موضوع را تقویت میکرد.
خلفای جدید، این عصبیت رو به رشد را به خدمت گرفتند تا بتوانند به اهداف خود دست یابند. قدرت یافتن ترکان و سپس در دست گرفتن سامرا و محروم ماندن اعراب از فرماندهی و فرمانداری، سبب خشم عربها شد. در نتیجه، شورشهای مختلفی بر ضد ترکان در گرفت که از آن قبیل میتوان به توطئه «عباس بن مأمون» و «عجیف بن عنبه» اشاره کرد.
اگر چه قیام آنها به شدت سرکوب شد و تمامی اموالشان ضبط گردید و نامشان نیز از دیوان عطایا حذف شد، ولی موج نارضایتی در اعراب و شاهزادگان عرب باقی ماند و در دراز مدت خسارتهای جبران ناپذیری را برای عباسیان بر جای گذاشت و رفته رفته سبب تضعیف شدید آنان گردید؛ چه بسا تشکیل حکومتهای مستقل در گوشه و کنار از همین موضوع ریشه میگرفت.
این سیاست، مشکلات دیگری را نیز همراه داشت که موجب تضعیف عباسیان میشد، و آن، خطر اقتدار بیش از حد ترکان و خلق و خوی بدوی آنان بود. برخی از آنان با به دست آوردن اقتدار بیش از حد در دولت، کم کم به فکر جدایی طلبی و استقلال میافتادند.
آنان با سوء استفاده از قدرت و نفوذ خود در دربار، بر ضد خلفا دست به شورش گستردهای زدند و فرماندهان و فرمانروایان سرزمینهای دیگر را هم به شورش واداشتند که شورش «افشین ترک»، از فرماندهان بلند پایه عباسیان، از این دست است.[9]
از سوی دیگر، جنگ با رومیان[10] به عنوان عامل خارجی، ضعف عباسیان را بیشتر میکرد. ترکان حتی در عزل و نصب خلفا نیز دخالت میکردند و در توطئه قتل برخی از آنان نیز شرکت میجستند. اعمال فشار ترکان بر خلفا به قدری بود که تنها مشغولیت ذهنیشان را خلاصی از سیطره ترکان تشکیل میداد. ترکان توقعات خود را بالا برده بودند و به ناآرامیها دامن میزدند و به خواستههای مالی خود میافزودند. در این دوران، معتز، بسیار ضعیف جلوه کرد و با اظهار ناتوانی در برابر آنان سبب شد ترکان جری شوند و با خلع او از خلافت، برادرش، مؤید را به خلافت برسانند. البته معتز، برادرش را مجبور کرد که خود را بر کنار سازد و سپس او را کشت. آنگاه برخی از رهبران ترک، مانند «وصیف» و «بُغا» را سرکوب کرد، به این اعتبار که آن دو، مسئول این جنگ خانگی میان او و پسر عمویش، مستعین بودند.[11] مستعین با به قدرت رسیدن معتز، به بصره تبعید شد، ولی ترکان که از زنده بودن او و احتمال شورش وی میترسیدند، او را کشتند. روشن است که این دولت بیسر و سامان (با شرحی که گذشت)، تهی از هرگونه هیبت و وقار بود و جز کشمکش، آشوب و خواری در این دولت به چشم نمیخورد.
در این میان، این مردم پا برهنه و نیازمند بودند که در آتش این انتقال قدرتها میسوختند؛ چرا که حکمران جامعه اسلامی به سان مرغی دست آموز، گفتههای دولتمردان حریص خود را اجرا میکرد.[12]
2. فساد، خوش گذرانی و ول خرجیهای دربار
همان گونه که گذشت، خلافت به سان گویی در دست خلفای سست عنصر عباسی در آمده بود که برای دست یافتن به آن، از ریختن خون یکدیگر باکی نداشتند. بیشتر وقتشان صرف عیاشی میشد و در دار الخلافه اسلامی، بزم شراب میآراستند، لباسهای زربفت میپوشیدند، کاخهای تجملاتی بنا میکردند و هزاران کنیز در حرمسرای خود داشتند.
در نتیجه، از امور زمامداری باز میماندند. برپایی محافل بزم در دوران متوکل به اوج خود رسیده بود. او مبالغ گزافی را صرف مجلس آراییهای شبانه خود میکرد. متوکل بخش گستردهای از بیت المال را به خوشگذرانیهای خود اختصاص داده بود و هیچ زمانی، مخارج و بذل و بخششهای بیحساب و کتاب، به اندازه دوران خلافت متوکل نبود.[13]
آنان برای پر رونق کردن مهمانیهای خود، از آوازهخوانها بهره میجستند و آن قدر در این مسیر زیاده روی میکردند که بیعفتی در بین مردم کوچه و بازار نیز رخنه کرد.
3. شکل گیری جنبشهای مخالف با حکومت
برخوردهای اعتقادی، مناقشههای علمی، تبعیضهای قومی، فشارهای اقتصادی و سیاسی و هرج و مرج گرایی دولتمردان عباسی، قلمرو آنان را به صحنه درگیریهای مختلف گروهها و احزاب مبدل ساخت. هر یک از آنان به انگیزهای دست به قیامهای مسلحانه زده و برای دستیابی به اهداف خود، به رویارویی با دستگاه خلافت میپرداختند. این جنبشها را از حیث انگیزه دینی یا غیر دینی به دو دسته میتوان تقسیم کرد: آشوبهای با اهداف توسعه طلبانه و فتنه جویانه و نهضتهایی که از سوی علویان به وقوع میپیوست و با انگیزههای حق گرایانه انجام میگرفت.
دوران امام هادی ـ علیه السلام ـ به دلیل آشفتگی فضای سیاسی، مقارن با آشوبها و فتنهگریهای قدرت طلبان گردید. آنان با دیدن این آشفتگی، برای دستیابی به اهداف سیاسی خود دست به حرکتهای مختلف میزدند که از جمله آنها میتوان به شورش کولیها[14]، حرکت مازیار[15]، حرکت بابک خرّم دین[16] و شورش ناراضیان در بغداد[17] اشاره نمود.
4. خفقان زدگی و ایجاد فضای وحشت
شیعه، خلافت و رهبری جامعه اسلامی را حق راستین خاندان پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ میدانست و حکومتهای ستمگری را که بر این اریکه تکیه زده بودند، غاصبان این حق مینامید. بر این اساس شیعیان، به اندازه توان و شرایط مناسب در برابر حکومتهای غاصب قد علم کرده و برای باز پس گیری این حق، دست به قیام میزدند. تاریخ در موارد بیشماری نشان میدهد که بسیاری از حرکتهای دیگر نیز با پیروی از قیام شیعه شکل گرفته است.
حکمرانان عباسی نیز با آگاهی از این روحیة ستم ستیزی و احیاگری که در شیعیان سراغ داشتند، همواره پیشوایان و رهبران آنان، از جمله امام هادی ـ علیه السلام ـ را تحت مراقبت شدید نظامی گرفته و تا جایی که در توان داشتند، پیروان آنان را زیر فشار قرار میدادند. نوشتهاند:
«متوکل به خاندان ابو طالب ـ علیه السلام ـ بسیار سختگیر و بدرفتار بود و با خشونت و تندی بسیار با آنان رفتار میکرد. او کینهای سخت از آنان در دل داشت و همواره به آنان بدگمان بود و آنان را متهم میکرد. بدرفتاری او با شیعیان به اندازهای بود که هیچ یک از خلفای عباسی چنین رفتاری با آنان نکرده بودند.[18]
ترس و وحشتی که از شیعیان و نهضت آنان در دل خلفا بود، به آتش این دشمنی دامن میزد و در میان عباسیان، متوکل کینهتوزتر از همه به شیعیان بود تا جایی که او خلفای پیشین خود را که بزرگترین جنایت پیشگان تاریخ به شمار رفته و دست به خون بهترین آفریدگان خدا آغشته بودند، متهم به دوستی و علاقهمندی نسبت به امیر مؤمنان علی ـ علیه السلام ـ و فرزندان او میکرد و از این رو، از آنان خشمگین بود.
متوکل در سال 236 ه ق مرقد مطهر حضرت سید الشهداء ـ علیه السلام ـ را ویران کرد؛ زیرا او آن مرقد تابناک را پایگاهی مهم در الهام گرفتن از انقلاب سید الشهداء ـ علیه السلام ـ میدانست. او فرمان داد که مردم در عرض سه روز آنجا را از سکنه خالی سازند. از آن پس هر کس را آنجا مییافتند، دستگیر و زندانی میکردند.[19] او برای ایجاد تنگنای سیاسی، افرادی را که به دشمنی با آل ابی طالب مشهور بودند، جذب دستگاه حکومتی کرد تا بتواند از کینه توزی آنها در پیشبرد اهداف سرکوب گرانه خود بهره جوید. از جمله آنان، «عمر بن فرج رخجی» بود که متوکل او را فرماندار مکه و مدینه کرد.
او بر علویان بسیار سخت گرفت و از ارتباط آنان با دیگر مردم جلوگیری کرد. اگر به او گزارش میرسید که کسی به یک علوی کمک کرده، حتی اگر این کمک بسیار ناچیز بود، او را به شدت شکنجه میکرد و جریمه سنگینی بر او میبست.
وضع اقتصادی علویان در نتیجه این فشارها به قدری رقت بار شد که گاه چند علوی تنها با یک لباس زندگی میکردند و ناگزیر هنگام نماز، آن را به نوبت پوشیده و نماز میگزاردند.[20] در آن روزگار بر علویان چنان سخت میگذشت که از فقر و تنگدستی و برهنگی مجبور بودند در خانههای خود بمانند و با چرخ ریسی، روزگار سپری کنند.[21]
متوکل، گاه بر نزدیکان خود که با علویان رابطه داشتند، یا به زیارت مرقد امامان آنان میرفتند، به شدت خشم میگرفت و آنان را زندانی و داراییهای آنان را مصادره میکرد.[22] این فشارها به قدری شیعیان و علویان را در تنگنا و انزوا قرار داد که مردم از ترس جان خود با آنان رابطه برقرار نمیساختند. «ابراهیم بن مدبّر» روایت میکند: «محمد بن صالح حسنی که از علویان بود، نزد من آمد و از من خواست که نزد «عیسی بن موسی» بروم و از دخترش خواستگاری کنم. من نزد او رفتم تا واسطه ازدواج محمد با دختر عیسی شوم و از او خواستم تا پاسخ او را بدهد، ولی او روی برگرداند و گفت: به خدا سوگند که نمیخواهم خواستهات را رد کنم که هیچ کس را بهتر، بزرگوارتر و مشهورتر از او برای داماد شدن خود نمیدانم؛ ولی من از کینه متوکل بر جان و مال خویش میترسم...».[23]
نهضت علویان
روحیه تسلیمناپذیری علویان در برابر ستم از یک سو و فشار بیش از حد عباسیان بر شیعیان و نسلکشی آنها از سوی دیگر، چهرههای برجسته و ممتاز علوی را بر آن داشت تا برای احقاق حق امامان خود و پایان دادن بر اعمال ننگین دستگاه، دست به قیام بزنند. سردمداران این قیامها، خود از فرزندان ائمه اطهار ـ ـ و نوادگان آنان بودند که به انگیزه براندازی نظام ستم پیشه عباسی با شعار «الرضا من آل محمد ـ ـ » با شخص برگزیدهای از خاندان پیامبر، قیام خود را آغاز کردند. علت انتخاب این شعار، ابتدا زیر سؤال بردن مشروعیت خلافت عباسیان و غاصبانه بودن حکومت آنها و در گام دوم، حفظ جان امامشان که در آن زمان تحت مراقبت نظامی قرار داشت، بود؛ زیرا اگر آنها نام شخص خاصی را بر نهضت خود میگذاشتند، ـ که بیشک، آن شخص امام هادی ـ علیه السلام ـ بود ـ دستگاه به آسانی با از بین بردن آن فرد، قیام را سرکوب میکرد.
اگر چه نهضت علویان پیروزیهایی نسبی به دست آورد، ولی به طور کلی و در سطح کلان به دلایل زیر ناکام ماند.
1. سرکوبگری شدید عباسیان
بهرهگیری حکومت عباسی از شیوههای سرکوبگرانه و بکار گیری فرماندهان باتجربه در امور نظامی، عامل مهمی در شکست قیامهای علویان بود. آنان برای سرکوب علویان از تاکتیکهای پیشرفته نظامی، اطلاعاتی بهره میبردند و علویان را که تجربه و نیروی چندانی در برابر این شیوهها نداشتند، وادار به شکست میکردند.
فشار سنگین عباسیان سبب ترس بیش از اندازه مردم برای شرکت در حرکتهای مخالف حاکمیت شده بود؛ به گونهای که دوران عباسی، به ویژه متوکل، با سختگیری کلی بر مردم، به ویژه شیعه شناخته میشود.
شیعه، عنصری خطرناک برای عباسیان به شمار میرفت و آن گونه که گذشت، فشار دستگاه بر شیعیان تحمل ناپذیر بود. این وضع سبب شد تا بیشتر شیعیان راه تقیه را پیش گیرند و از ابراز اعتقاد خود دوری گزینند.
در فضای ترور و اختناقی که عباسیان ایجاد کرده بودند، کسی نمیتوانست خود را دوستدار اهل بیت ـ ـ معرفی کند. «صقر بن ابی دُلَف کرخی» در این زمینه میگوید:
[/h]
امام هادی ـ علیه الس
معتصم در سال 218 ه ق با مرگ مأمون به خلافت رسید و تا سال 227 ه ق حکمرانی کرد. محمد بن عبد الملک تا پایان عمر وزیر او بود.[1] پس از درگذشت او، فرزندش، «الواثق بالله هارون بن ابی اسحاق» ـ که مادرش، کنیزی به نام «قراطین» بود ـ به خلافت دست یافت. او نیز در دوران خلافت خود به سان پدرش به ترکها اقتدار فراوان بخشید.[2]
او در سنگدلی و بیرحمی، رویه مأمون و پدرش را پیش گرفته بود و جان افراد بسیاری را در مسئله حدوث یا قدم قرآن گرفت. بسیاری را شکنجه کرد یا به زندان افکند و سرانجام در سال 232 ه ق درگذشت.[3] و برادرش «جعفر بن محمد بن هارون»، معروف به «المنتصر بالله» قدرت یافت که «احمد بن ابی داوود» او را «المتوکل علی الله» خواند.[4] متوکل بسیار تندخو و بیرحم بود که همگان را با تندی از خود میراند، تا اندازهای که هرگز محبت او به کسی دیده نشد. او میگفت: «حیا موجب شکستگی است و مهربانی، زبونی و سخاوت، احمقی است». از این رو همواره همگان از او به بدی و بدنامی یاد میکردند.[5] او در دوران خلافت خود جنایتهای بسیاری انجام داد. این دوران، سختترین روزگار برای شیعیان وعلویان در دوره عباسی، بلکه در سراسر تاریخ تشیع به شمار میرود. او کینه وصف ناپذیری از خانواده پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ در دل داشت و این کینه سبب تجاوز و ستم به شیعیان آنان نیز شد؛ به گونهای که همگی با به قدرت رسیدن او آواره و بیخانمان شدند. در دوران او، امام هادی ـ علیه السلام ـ به سامرا تبعید شد. یکی از اعمال ننگین او، ویران کردن مزار مطهر حضرت سید الشهداء ـ علیه السلام ـ در سال 236 ه ق بود که خشم شیعیان را به شدت برانگیخت؛ به گونهای که مردم بغداد؛ در و دیوار و مساجد را از شعار علیه او آکندند و شاعران در هجو او شعرها سرودند. زندگی ننگین او در سال 247 ه ق پایان یافت و فرزندش محمد «المنتصر» به قدرت رسید. او بر خلاف نیاکان خود به کارهای شایسته رغبت نشان میداد و ستم روا نمیداشت و به علویان احسان میکرد.
او برادران خود، معتز و مؤید را که در زمان خلافت پدرش، ولایت عهدی پذیرفته بودند، خلع کرد. او در نخستین اقدام حکومتی خود، «صالح بن علی» را که از ستمگران و کینه توزان به آل علی ـ علیه السلام ـ بود، از حکمرانی مدینه برکنار کرد و «علی بن الحسین» که فردی خوش رفتار با شیعیان بود، به جای او گمارد.
وی فدک را به فرزندان امام حسن و امام حسین ـ علیهما السلام ـ بازگردانید و آنچه را از ایشان به دست حاکمیت ضبط شده بود، به آنان برگرداند. هم چنین اموالی را برای بخشیدن به علویان در مدینه فرستاد و زیارت مرقد مطهر ابا عبد الله الحسین ـ علیه السلام ـ را که در زمان متوکل ممنوع بود، آزاد کرد. البته دوران حکومت او به درازا نیانجامید و او را پس از شش ماه خلافت، مسموم کردند و به قتل رساندند.[6]
پس از او، «المستعین احمد بن محمد بن معتصم»، روی کار آمد که سخت شهوت پرست و اسراف کار بود و شیوه سختگیریهای خلفای پیشین را از سر گرفت و فساد و عیاشی فراگیر شد.[7] دوران حکومت او نیز چندان به درازا نکشید و در سال 252 ه . ق به دستور معتز در سامرا به قتل رسید.[8] معتز، خونخوار دیگری از این طایفه بود که دست خود را به خون امام علی النقی ـ علیه السلام ـ آغشت و وی را به شهادت رساند.
اوضاع کلی سیاسی ـ اجتماعی عصر امام علیه السلام
1. اوضاع داخلی دولت عباسی
دوران امام هادی ـ علیه السلام ـ ، فاصله انتقال میان دو عصر متفاوت از دوران حکومت عباسیان به حساب میآید. در این دوران، پدیدههای بسیاری به چشم میخورد که پیشتر در زمامداری عباسیان دیده نشده بود. هیمنه و شکوهی که دستگاه حکومتی در دورههای پیش و خلفای پیشین داشت، از دست رفت و قدرت به گویی سرگردان در دست این و آن بدل شده بود. مدیریت ضعیف خلفای این دوره سبب شده بود تا برخی از استانداران که از نژادهای غیر عرب بودند، به گونه مستقل حکم رانی کنند. این تفاوت در دوران معتصم با نفوذ عناصر ترک، در دستگاه حاکمیت بیشتر شد. فرمانروایی مناطق گستردهای به «اشناس» و «ایناخ تُرک» وانهاده شد. ترکان، بسیار جنگ طلب و خونریز بودند که برای دستیابی به قدرت، از هیچ تلاشی فروگذار نمیکردند. پایتخت عباسیان در این دوره از بغداد به سامرا و به مقری برای عصبیت جدید ترکی، بدل گشت. شاید علت اینکه خلفای این دوران به عناصر عرب تکیه نکردند، سلب اعتماد از حمایت آنان و نیز ناآرامیهایی بود که در دوران خلفای پیشین به بار آورده بودند و شاید علاقه خویشاوندی که بین معتصم و فامیل مادری او بود، وی را به این تصمیم وا داشت.
از این گذشته، ترکها از توان نظامی بالایی برخوردار بودند و ویژگیهای جسمانی و رفتاری که در جنگها از آنان دیده میشد، ای موضوع را تقویت میکرد.
خلفای جدید، این عصبیت رو به رشد را به خدمت گرفتند تا بتوانند به اهداف خود دست یابند. قدرت یافتن ترکان و سپس در دست گرفتن سامرا و محروم ماندن اعراب از فرماندهی و فرمانداری، سبب خشم عربها شد. در نتیجه، شورشهای مختلفی بر ضد ترکان در گرفت که از آن قبیل میتوان به توطئه «عباس بن مأمون» و «عجیف بن عنبه» اشاره کرد.
اگر چه قیام آنها به شدت سرکوب شد و تمامی اموالشان ضبط گردید و نامشان نیز از دیوان عطایا حذف شد، ولی موج نارضایتی در اعراب و شاهزادگان عرب باقی ماند و در دراز مدت خسارتهای جبران ناپذیری را برای عباسیان بر جای گذاشت و رفته رفته سبب تضعیف شدید آنان گردید؛ چه بسا تشکیل حکومتهای مستقل در گوشه و کنار از همین موضوع ریشه میگرفت.
این سیاست، مشکلات دیگری را نیز همراه داشت که موجب تضعیف عباسیان میشد، و آن، خطر اقتدار بیش از حد ترکان و خلق و خوی بدوی آنان بود. برخی از آنان با به دست آوردن اقتدار بیش از حد در دولت، کم کم به فکر جدایی طلبی و استقلال میافتادند.
آنان با سوء استفاده از قدرت و نفوذ خود در دربار، بر ضد خلفا دست به شورش گستردهای زدند و فرماندهان و فرمانروایان سرزمینهای دیگر را هم به شورش واداشتند که شورش «افشین ترک»، از فرماندهان بلند پایه عباسیان، از این دست است.[9]
از سوی دیگر، جنگ با رومیان[10] به عنوان عامل خارجی، ضعف عباسیان را بیشتر میکرد. ترکان حتی در عزل و نصب خلفا نیز دخالت میکردند و در توطئه قتل برخی از آنان نیز شرکت میجستند. اعمال فشار ترکان بر خلفا به قدری بود که تنها مشغولیت ذهنیشان را خلاصی از سیطره ترکان تشکیل میداد. ترکان توقعات خود را بالا برده بودند و به ناآرامیها دامن میزدند و به خواستههای مالی خود میافزودند. در این دوران، معتز، بسیار ضعیف جلوه کرد و با اظهار ناتوانی در برابر آنان سبب شد ترکان جری شوند و با خلع او از خلافت، برادرش، مؤید را به خلافت برسانند. البته معتز، برادرش را مجبور کرد که خود را بر کنار سازد و سپس او را کشت. آنگاه برخی از رهبران ترک، مانند «وصیف» و «بُغا» را سرکوب کرد، به این اعتبار که آن دو، مسئول این جنگ خانگی میان او و پسر عمویش، مستعین بودند.[11] مستعین با به قدرت رسیدن معتز، به بصره تبعید شد، ولی ترکان که از زنده بودن او و احتمال شورش وی میترسیدند، او را کشتند. روشن است که این دولت بیسر و سامان (با شرحی که گذشت)، تهی از هرگونه هیبت و وقار بود و جز کشمکش، آشوب و خواری در این دولت به چشم نمیخورد.
در این میان، این مردم پا برهنه و نیازمند بودند که در آتش این انتقال قدرتها میسوختند؛ چرا که حکمران جامعه اسلامی به سان مرغی دست آموز، گفتههای دولتمردان حریص خود را اجرا میکرد.[12]
2. فساد، خوش گذرانی و ول خرجیهای دربار
همان گونه که گذشت، خلافت به سان گویی در دست خلفای سست عنصر عباسی در آمده بود که برای دست یافتن به آن، از ریختن خون یکدیگر باکی نداشتند. بیشتر وقتشان صرف عیاشی میشد و در دار الخلافه اسلامی، بزم شراب میآراستند، لباسهای زربفت میپوشیدند، کاخهای تجملاتی بنا میکردند و هزاران کنیز در حرمسرای خود داشتند.
در نتیجه، از امور زمامداری باز میماندند. برپایی محافل بزم در دوران متوکل به اوج خود رسیده بود. او مبالغ گزافی را صرف مجلس آراییهای شبانه خود میکرد. متوکل بخش گستردهای از بیت المال را به خوشگذرانیهای خود اختصاص داده بود و هیچ زمانی، مخارج و بذل و بخششهای بیحساب و کتاب، به اندازه دوران خلافت متوکل نبود.[13]
آنان برای پر رونق کردن مهمانیهای خود، از آوازهخوانها بهره میجستند و آن قدر در این مسیر زیاده روی میکردند که بیعفتی در بین مردم کوچه و بازار نیز رخنه کرد.
3. شکل گیری جنبشهای مخالف با حکومت
برخوردهای اعتقادی، مناقشههای علمی، تبعیضهای قومی، فشارهای اقتصادی و سیاسی و هرج و مرج گرایی دولتمردان عباسی، قلمرو آنان را به صحنه درگیریهای مختلف گروهها و احزاب مبدل ساخت. هر یک از آنان به انگیزهای دست به قیامهای مسلحانه زده و برای دستیابی به اهداف خود، به رویارویی با دستگاه خلافت میپرداختند. این جنبشها را از حیث انگیزه دینی یا غیر دینی به دو دسته میتوان تقسیم کرد: آشوبهای با اهداف توسعه طلبانه و فتنه جویانه و نهضتهایی که از سوی علویان به وقوع میپیوست و با انگیزههای حق گرایانه انجام میگرفت.
دوران امام هادی ـ علیه السلام ـ به دلیل آشفتگی فضای سیاسی، مقارن با آشوبها و فتنهگریهای قدرت طلبان گردید. آنان با دیدن این آشفتگی، برای دستیابی به اهداف سیاسی خود دست به حرکتهای مختلف میزدند که از جمله آنها میتوان به شورش کولیها[14]، حرکت مازیار[15]، حرکت بابک خرّم دین[16] و شورش ناراضیان در بغداد[17] اشاره نمود.
4. خفقان زدگی و ایجاد فضای وحشت
شیعه، خلافت و رهبری جامعه اسلامی را حق راستین خاندان پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ میدانست و حکومتهای ستمگری را که بر این اریکه تکیه زده بودند، غاصبان این حق مینامید. بر این اساس شیعیان، به اندازه توان و شرایط مناسب در برابر حکومتهای غاصب قد علم کرده و برای باز پس گیری این حق، دست به قیام میزدند. تاریخ در موارد بیشماری نشان میدهد که بسیاری از حرکتهای دیگر نیز با پیروی از قیام شیعه شکل گرفته است.
حکمرانان عباسی نیز با آگاهی از این روحیة ستم ستیزی و احیاگری که در شیعیان سراغ داشتند، همواره پیشوایان و رهبران آنان، از جمله امام هادی ـ علیه السلام ـ را تحت مراقبت شدید نظامی گرفته و تا جایی که در توان داشتند، پیروان آنان را زیر فشار قرار میدادند. نوشتهاند:
«متوکل به خاندان ابو طالب ـ علیه السلام ـ بسیار سختگیر و بدرفتار بود و با خشونت و تندی بسیار با آنان رفتار میکرد. او کینهای سخت از آنان در دل داشت و همواره به آنان بدگمان بود و آنان را متهم میکرد. بدرفتاری او با شیعیان به اندازهای بود که هیچ یک از خلفای عباسی چنین رفتاری با آنان نکرده بودند.[18]
ترس و وحشتی که از شیعیان و نهضت آنان در دل خلفا بود، به آتش این دشمنی دامن میزد و در میان عباسیان، متوکل کینهتوزتر از همه به شیعیان بود تا جایی که او خلفای پیشین خود را که بزرگترین جنایت پیشگان تاریخ به شمار رفته و دست به خون بهترین آفریدگان خدا آغشته بودند، متهم به دوستی و علاقهمندی نسبت به امیر مؤمنان علی ـ علیه السلام ـ و فرزندان او میکرد و از این رو، از آنان خشمگین بود.
متوکل در سال 236 ه ق مرقد مطهر حضرت سید الشهداء ـ علیه السلام ـ را ویران کرد؛ زیرا او آن مرقد تابناک را پایگاهی مهم در الهام گرفتن از انقلاب سید الشهداء ـ علیه السلام ـ میدانست. او فرمان داد که مردم در عرض سه روز آنجا را از سکنه خالی سازند. از آن پس هر کس را آنجا مییافتند، دستگیر و زندانی میکردند.[19] او برای ایجاد تنگنای سیاسی، افرادی را که به دشمنی با آل ابی طالب مشهور بودند، جذب دستگاه حکومتی کرد تا بتواند از کینه توزی آنها در پیشبرد اهداف سرکوب گرانه خود بهره جوید. از جمله آنان، «عمر بن فرج رخجی» بود که متوکل او را فرماندار مکه و مدینه کرد.
او بر علویان بسیار سخت گرفت و از ارتباط آنان با دیگر مردم جلوگیری کرد. اگر به او گزارش میرسید که کسی به یک علوی کمک کرده، حتی اگر این کمک بسیار ناچیز بود، او را به شدت شکنجه میکرد و جریمه سنگینی بر او میبست.
وضع اقتصادی علویان در نتیجه این فشارها به قدری رقت بار شد که گاه چند علوی تنها با یک لباس زندگی میکردند و ناگزیر هنگام نماز، آن را به نوبت پوشیده و نماز میگزاردند.[20] در آن روزگار بر علویان چنان سخت میگذشت که از فقر و تنگدستی و برهنگی مجبور بودند در خانههای خود بمانند و با چرخ ریسی، روزگار سپری کنند.[21]
متوکل، گاه بر نزدیکان خود که با علویان رابطه داشتند، یا به زیارت مرقد امامان آنان میرفتند، به شدت خشم میگرفت و آنان را زندانی و داراییهای آنان را مصادره میکرد.[22] این فشارها به قدری شیعیان و علویان را در تنگنا و انزوا قرار داد که مردم از ترس جان خود با آنان رابطه برقرار نمیساختند. «ابراهیم بن مدبّر» روایت میکند: «محمد بن صالح حسنی که از علویان بود، نزد من آمد و از من خواست که نزد «عیسی بن موسی» بروم و از دخترش خواستگاری کنم. من نزد او رفتم تا واسطه ازدواج محمد با دختر عیسی شوم و از او خواستم تا پاسخ او را بدهد، ولی او روی برگرداند و گفت: به خدا سوگند که نمیخواهم خواستهات را رد کنم که هیچ کس را بهتر، بزرگوارتر و مشهورتر از او برای داماد شدن خود نمیدانم؛ ولی من از کینه متوکل بر جان و مال خویش میترسم...».[23]
نهضت علویان
روحیه تسلیمناپذیری علویان در برابر ستم از یک سو و فشار بیش از حد عباسیان بر شیعیان و نسلکشی آنها از سوی دیگر، چهرههای برجسته و ممتاز علوی را بر آن داشت تا برای احقاق حق امامان خود و پایان دادن بر اعمال ننگین دستگاه، دست به قیام بزنند. سردمداران این قیامها، خود از فرزندان ائمه اطهار ـ ـ و نوادگان آنان بودند که به انگیزه براندازی نظام ستم پیشه عباسی با شعار «الرضا من آل محمد ـ ـ » با شخص برگزیدهای از خاندان پیامبر، قیام خود را آغاز کردند. علت انتخاب این شعار، ابتدا زیر سؤال بردن مشروعیت خلافت عباسیان و غاصبانه بودن حکومت آنها و در گام دوم، حفظ جان امامشان که در آن زمان تحت مراقبت نظامی قرار داشت، بود؛ زیرا اگر آنها نام شخص خاصی را بر نهضت خود میگذاشتند، ـ که بیشک، آن شخص امام هادی ـ علیه السلام ـ بود ـ دستگاه به آسانی با از بین بردن آن فرد، قیام را سرکوب میکرد.
اگر چه نهضت علویان پیروزیهایی نسبی به دست آورد، ولی به طور کلی و در سطح کلان به دلایل زیر ناکام ماند.
1. سرکوبگری شدید عباسیان
بهرهگیری حکومت عباسی از شیوههای سرکوبگرانه و بکار گیری فرماندهان باتجربه در امور نظامی، عامل مهمی در شکست قیامهای علویان بود. آنان برای سرکوب علویان از تاکتیکهای پیشرفته نظامی، اطلاعاتی بهره میبردند و علویان را که تجربه و نیروی چندانی در برابر این شیوهها نداشتند، وادار به شکست میکردند.
فشار سنگین عباسیان سبب ترس بیش از اندازه مردم برای شرکت در حرکتهای مخالف حاکمیت شده بود؛ به گونهای که دوران عباسی، به ویژه متوکل، با سختگیری کلی بر مردم، به ویژه شیعه شناخته میشود.
شیعه، عنصری خطرناک برای عباسیان به شمار میرفت و آن گونه که گذشت، فشار دستگاه بر شیعیان تحمل ناپذیر بود. این وضع سبب شد تا بیشتر شیعیان راه تقیه را پیش گیرند و از ابراز اعتقاد خود دوری گزینند.
در فضای ترور و اختناقی که عباسیان ایجاد کرده بودند، کسی نمیتوانست خود را دوستدار اهل بیت ـ ـ معرفی کند. «صقر بن ابی دُلَف کرخی» در این زمینه میگوید: