توضیحاتی درباره فطرت انسان

!Erf@n!

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
روش شناخت فطرت‏:

در يک گام مراد از شناخت نفس دركِ حضورى، معرفت به فطرت و سرشت انسان است؛ يعنى، بداند و بفهمد:
فطرت چيست؟

بينش و گرايش‏هاى فطرى كدام است؟

فطرت در منظر قرآن چگونه تحليل مى‏شود؟

آيا ميان همه انسان‏ها مشتركاتى يافت مى‏شود؟

چه ضابطه و ملاكى براى تشخيص آنها وجود دارد؟

آيا بهره‏ورى آغازين انسان‏ها از اين مشتركات يكسان است؟

فطرى بودن خداشناسى به چه معنا است؟ آيا خدا در نهاد انسان هست؟

اگر هست، پس چگونه پاره‏اى از انسان‏ها خدا را انكار كرده، از او اعراض مى‏كنند و ...؟


برای پاسخ به این سوالات با ما همراه باشید

 

!Erf@n!

کاربر با تجربه
"بازنشسته"

دست‏يابى به اين معرفت و به عبارت ديگر بازشناسى امور فطرى، از روش‏هاى گوناگون ميسّر خواهد شد:

1-1. روش تجربى يا تاريخى؛ در اين روش با مراجعه به جامعه و تاريخ و تحولات گوناگون آن، عناصرى كه در همه جا بوده و هميشه حضور داشته‏اند - ولو با شدت و ضعف به عنوان شاخص‏ها و نشان‏هاى امور فطرى - كشف مى‏شود. البته اينها، بايد عناصرى باشد كه در قلمرو انسانيت قرار داشته باشد. از اين رو، روحيه استخدام ديگران در جهت منافع خود، تجاوز به غير، ظلم و عدالت‏ستيزى - كه همواره در طول تاريخ ظهور كرده است - در عناصر فطرى جاى نمى‏گيرد.

1-2. روش تعقّلى؛ در اين روش كوشش مى‏شود تا به مدد برهان اصالت عموم، گرايش‏هاى انسانى (مانند علم دوستى، فضيلت‏خواهى و ...) اثبات گردد و يا گرايش به خدا و حس پرستش و فطرى بودن دين مبرهن شود.

1-3. روش شهودى؛ در اين روش، با مراجعه به وجدان و شهود، گرايش‏ها و بينش‏هاى فطرى شناخته مى‏گردد. اگر انسان در درون خود، فارغ از همه ويژگى‏ها و شرايط، احساس كرد كه زيبايى و علم را دوست دارد؛ به فضايل اخلاقى عشق مى‏ورزد؛ دارنده آنها را مى‏ستايد و در پى آن است كه آنها را در خود احيا كند، مى‏تواند به گرايش‏هاى فطرى انسان دست يازد.

1-4. روش نقلى؛ در اين روش با مراجعه به كتاب و سنت (منابع روايى)، امورى كه به عنوان گرايش‏ها و بينش‏هاى فطرى انسان طرح شده، شناسايى و طبقه‏بندى مى‏شود.
 

!Erf@n!

کاربر با تجربه
"بازنشسته"

تعريف فطرت و غريزه :

« فطرت عبارت است از نوعى هدايت تكوينى انسان در دو قلمرو شناخت و احساس‏»، فطريات مربوط به ادراك و شناخت، اصول تفكر بشر بشمار مى‏روند، و فطريات مربوط به تمايل و احساس پايه هاى تعالى اخلاقى انسان قلمداد مى‏ گردند.

اين هدايت هاى فطرى در قلمرو شناخت و احساس در اين جهت كه تكوينى بوده و اكتسابى و آموزشى نيستند، با هدايت‏هاى حسى و طبيعى كه در موجودات بى‏ جان يافت مى‏شود، و با هدايت‏هاى غريزى كه درجانداران - و به ويژه انواع حيوانى - وجود دارد، يكسانند ولى در عين حال داراى ويژگى‏ هايى هستند كه آنها را از هدايت طبيعى و غريزى ممتاز مى‏ سازد.
 

!Erf@n!

کاربر با تجربه
"بازنشسته"

منشا دوگانگي فطرت و غريزه:


با تأمل در آيات ديگر، درمييابيم كه انسان تنها موجودي مادي نيست، بلكه داراي وجودي ماورايي است كه بعد از مرگ در نشئه طبيعت نيز باقي ميماند و حياتي جاويد و سعادت يا شقاوتي ابدي خواهد يافت. در واقع حقيقت و انسانيت انسان به روح اوست و جسم، تنها به منزلة ابزاري براي فعاليت و مركبي براي سير و حركت روح در اين دنيا تلقي ميگردد.سرشت خاكي و جنبه مادي انسان، همواره وي را به طرف خاك و ارزشهاي فاني سوق ميدهد و بعد ملكوتي، او را به سوي جنبههاي روحيو ارزشهاي معنوي و عالم ملكوت ميخواند.


جان گشاده سوى بالا بال‏ها
تن زده اندر زمين چنگال‏ها
 

!Erf@n!

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
بنـــابراين، انسان جنبــههاي مختلفــي دارد:

1ـ كششها و غرايز مادي و طبيعي

2ـ جنبههاي الهي و معنوي انسان و گرايش به سوي ارزشهاي ملكوتي

3ـ ديگر خواستهها از قبيل: علاقه به جاه و مقام كه ريشه در گرايشهاي فطري انسان دارد ولي در فهم و درك هدف و مصداق آن اشتباه صورت گرفته است كه موهومات هستند. كمال نفس انسان در گرو بهكارگيري صحيح جسم، به عنوان وسيله و ابزاري براي ارتقاي روح است. جسم ما، مانند باغچهاي است كه بعد الهي ما، در آن كاشته شده و انبيا و اوليا، باغباناني هستند كه از اين بذر مراقبت ميكنند. دستورات دين و شرع مانند ابزاري هستند كه اين بذر را خوب نهادينه ميكنند و در جهت حقيقت سوق ميدهند و آفات آن، نواهي خداوند است؛ به تعبير ديگر جسم ما ظرفي است كه مظروفش روح كه حامل صفات خداست ميباشد، به هر اندازه ارزش مظروف بيشتر باشد، ارزش ظرف نيز بيشتر خواهد بود.

غريزه و كششهاي مادي نفس انسان ظرفي است براي روح و كششهاي فطري و اگر ظرف شكسته شود، مظروف نيز نخواهد بود. تعديل غرايز و كششها، تصفية خواستهها و هدايت و راهنمايي انسان بر اساس مباني ديني براي اجتناب از لغزشهاي عقلي و فكري، انسان را به سوي منبع نور و سير الي الله سوق ميدهد و به كمال مطلق رهنمون ميسازد.

فطرت ، منشأ حركت و تكاپوي دايمي انسان به سوي كمال است. گرايشهاي فطري نيز ناآگاهانه است و شكوفايي استعدادهاي فطري، مشروط به برطرف كردن موانع آنها و قرار گرفتن در جهت اصلي كمال است. انساني كه به دنيا ميآيد، حيواني است كه درونش استعداد انسان شدن را دارد، بنابراين گرايشات فطري، قابل تربيت و پرورشند. شكوفايي اين گرايشها نياز به مجاهده دارد. انسان همانند دانهاي است كه براي رسيدن به كمال و سعادتش بايد مسيري را بگذراند . دانه بايد زير خاك در ذات خود سير كند، از پوسته خود جدا شود، ريشه بدهد از ريشه ، ساقه و از ساقه، شاخه و سپس گل و ميوه ـ كه نهايت كمالش استـ ظهور بدهد. تمام اينها در ذاتٍ دانه است. اما دانه اگر اين مسير را طي نكند هرگز نميتواند اين استعدادها را ظهور دهد. ميوة ما، جانشيني خداوند است. انسان بايد در مسير خود غايت را در نظر بگيرد؛ غايت استعدادهاي فطري، لقاءالله است. ريشه فطرت بتدريج فروعات خود را ظهور ميدهد. البته اين ظهور بايد با در نظر گرفتن غايتي باشد كه همان وحدت حقيقية ذات اقدس الله است.

بنابراين انسان «احسن تقويم» را بالقوه دارد اما در «اسفل سافلين» تدريجاً ظهور ميكند
 

!Erf@n!

کاربر با تجربه
"بازنشسته"

غريزه عبارت است از ويژگى ذاتى حيوانات كه از نوعى شعور و آگاهى برخوردارند; ولى شعور و آگاهى آنها عقلى و كلى‏گرا نيست، بلكه حسى، خيالى و وهمى است مانند آنچه در پرندگان، خزندگان، حشرات و چهارپايان ديده مى‏شود، كه از نخستين لحظه‏هاى پيدايش، برخى از كارها و حركات را كه مشابه حركات ارادى و آگاهانه انسان است انجام مى‏دهند.
مانند حركاتى كه از نوزاد جانوران نسبت‏به مادر يا غذا سر مى‏زند، و برخى ديگر پس از گذشت روزها يا هفته‏ها، نظير ساختن آشيانه و مانند آن، البته چون حيوان علاوه بر حيات حيوانى داراى حيات طبيعى نيز هست، از ويژگى ذاتى طبيعت و غريزه ، هر دو برخوردار است. و به عبارت ديگر هم به دستگاه طبيعى مجهز است و هم به دستگاه غريزى.

فطرت از ويژگى‏هاى ذاتى بشر(و هر موجودى كه گذشته از دستگاه غريزه مجهز به دستگاه فكرى است) مى‏باشد. فطرت مانند غريزه ، نوعى كشش و ميل همراه با آگاهى است و تفاوت آن با غريزه در اين است كه آگاهى غريزى، حسى; وهمى و جزئى است، ولى آگاهى فطرى; فكرى و كلى است، و به خاطر همين تمايز ادراكى ( فكرى و عقلى بودن درك فطرى) است كه فطريات از ويژگى تعالى و قداست نيز برخوردار بوده، عينيت‏بخشيدن به آنها مايه رشد وكمال خواهد بود، واضح است كه انسان علاوه بر دستگاه غريزى و فطرى از دستگاه طبيعى نيز برخورداراست.
 

!Erf@n!

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
ويژگى‏هاى فطرت

برابر تحقيقاتي كه در اين زمينه صورت گرفته ، ويژگي هاي فطرت را مي توان به قرار زير تعريف نمود.

1 - تحقق آنها به علتى غير از علت وجود انسان نياز ندارد، زيرا فرض اين است كه آفرينشى و سرشتى انسانند، پس اگر انسان هست، فطريات او هم با او همراهند، آرى عوامل طبيعى، اجتماعى و غيره در رشد يا انحطاط و به عبارت ديگر در ترتب آثار عينى فطرت برآن مؤثرند، چنانكه در رشد و نمو اصل وجود انسان نيز مؤثر مى‏ باشند.

2 - انسان به آنها درك روشن و معرفتى ويژه دارد، گرچه ممكن است از نظر علم حصولى مورد غفلت و بى‏ توجهى قرار گيرند، چنانكه اين دوگانگى معرفت و جهل از نظر حضورى و حصولى در مورد ذات ونفس او نيز راه دارد.

3 - ثابت ، پايدار و جاودانه ‏اند. زيرا لوازم ذات يك چيز بسان ذاتيات آن، انفكاك‏ ناپذيرند.

4 - همگانى و فراگير بوده، كليت و عموميت دارند، دليل آن همان است كه در بند سوم گذشت.

5 - با درك و معرفت فكرى و عقلى همراهند، زيرا انسان از ويژگى عقل و تفكر برخوردار است، و چنانكه قبلا بيان گرديد، فطرت نيز از ويژگى‏ هاى انسان و مربوط به بعد فكرى و عقلى اويند.

6 - از ويژگى قداست و تعالى اخلاقى برخوردارند، و دليل آن نيز فكرى و عقلانى بودن آنها است. زيرا معيار تكليف، امر و نهى، خوب و بد اخلاقى، عقل و تفكراست; بدين جهت در حيوانات كه فاقد درك عقلانى و فكرى‏اند خوب و بد اخلاقى راه ندارد، خوب و بدهاى آنها طبيعى و غريزى است.

لازم به يادآورى است كه آنچه در شعاع درك عقلانى قرار مى‏گيرد، فطرى ناميده نمى‏شود، بلكه فطرى بودن آن مشروط به اين است كه عقل آن را بپسندد، يعنى با مرتبه عقلانى وجود انسان سازگار بيابد مانند عدالت، راستگويى، وفاى به عهد و مانند آن، ولى آنچه از ويژگى درك عقلانى برخورداراست، ولى انسان تمايل و كشش عقلانى نسبت‏ به آن ندارد، بلكه در شعاع تمايلات حيوانى و غريزى او قراردارد، فطرى نخواهد بود، و در نتيجه قدسى و ارزشى هم نيست.


استاد مطهرى ويژگى‏هاى را فطرت امور زير دانسته ‏اند:

1 - فطرت از غريزه آگاهانه ‏تراست، غريزه به حكم اينكه يك ميل است، با آگاهى همراه است، يعنى حيوان به ميل خود نوعى آگاهى دارد، ولى ديگر به آگاهى خود علم ندارد، ولى انسان آنچه را مى‏ داند مى‏ تواند بداند كه مى‏ داند.

2 - فطريات ماوراء حيوانى ‏اند و ملاكهاى انسانيت‏ بشمار مى‏ روند.

3 - فطريات انتخابگرانه‏ا ند و با خودمحورى قابل توجيه نيستند.

4 - فطريات از نوعى قداست‏ برخوردارند. و ملاك تعالى انسان مى‏ باشند.
 

!Erf@n!

کاربر با تجربه
"بازنشسته"

استاد جوادى آملى نيز درباره ويژگى‏ هاى فطرت چنين گفته ‏اند:


فطرت كه سرشتى ويژه و آفرينشى خاص است غيراز طبيعت است كه در همه موجودهاى جامد و بى ‏روح يافت مى ‏شود، و غير از غريزه است كه در حيوانات و درانسان در بعد حيوانيش موجود است، اين ويژگى فطرت از آن جهت است كه با بينش شهودى نسبت‏به هستى محض وكمال نامحدود همراه است، و با كشش و گرايش حضورى نسبت‏ به مدبرى كه جهل و عجز وبخل را به حريم كبريايى او راه نيست، آميخته و هماهنگ مى ‏باشد، فطرت انسانى، مطلق‏ بينى و مطلق‏ خواهى است‏».
ممكن است گفته‏ شود منحصركردن فطرت انسانى در شهود و گرايش حضورى انسان نسبت‏به هستى مطلق( خدا) شامل ساير فطريات انسان نمى‏شود.
ولى در پاسخ اين اشكال مى‏ توان گفت: ساير فطريات انسانى در حقيقت تجليات و تعينات همان فطرت خداخواهى انسان است، زيرا همه آنها از سنخ كمالند، و سرچشمه كمالات همانا ذات اقدس خداوندى است
.
 

!Erf@n!

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
ابعاد فطرت در انسان

در فرهنگ اسلام واژه فطرى در دو قلمرو به كار مى‏ رود يكى در مورد ادراك و آگاهى و بينش و يكى در مورد ميل و خواهش و گرايش. درباره قسم اول يعنى شناخت و ادراك فطرى بعداً بحث خواهيم كرد و لبّ كلام ما در اين بحث اين است كه خداوند در عالم «ذرّ» به دلالت آيه «اَلَستُ بِرَبِّكم؟ قالوا بَلى» و برخى روايات معتبر، خود را به تمام انسانها شناسانده است. امّا در ناحيه گرايش‏هاى فطرى به برخى موارد به اختصار اشاره مى‏ شود:

1- حقيقت جويى‏
انسان اين احساس و گرايش را در خود مى‏يابد كه همواره مى‏خواهد به راز هستى و اشياء و حوادث اطراف خود آگاه شود. اين حس كنجكاوى از زمان كودكى با طرح سؤالات متناسب با اين دوران شروع مى‏شود. انسانهاى اوليه و بدوى نيز در جستجوى كشف حقايق و واقعيت‏هاى اطراف خود كوشيده‏ اند. پيدايش تمام علوم و فلسفه و كشفيّات و اختراعات از پيامدهاى همين حس حقيقت جويى است. هرچه انسان بتواند اين گرايش را در خود پرورش دهد و در مواجهه با حقايق از لجاجت و مجادله دست بر دارد، اين شعله مقدس را در خود شعله‏ورتر مى‏كند. انديشمندان و حكيمان و فيلسوفان غالباً كسانى هستند كه بيش از ديگران اين ميل را در درون خود زنده نگه داشته‏ اند.همين عموميت و فضيلت خواهى و «نيك» پسندى بهترين گواه است بر اينكه چنين احساسى ريشه در نهاد و فطرت انسان دارد.
 

!Erf@n!

کاربر با تجربه
"بازنشسته"

2- كمال جويى و مطلق گرايى‏

يكى از ويژگيهاى برجسته روحى انسان حس مطلق گرايى و كمال جويى است. يكى از بزرگان در اين زمينه مى ‏فرمايد: «يكى از فطرتهايى كه جميع سلسله بنى‏ الانسان مخمّر بر آن هستند و يك نفر در تمام عايله بشر پيدا نشود كه بر خلاف آن باشد، و هيچيك از عادات و اخلاق و مذاهب و مسالك و... آن را تغيير ندهد و در آن خلل وارد نياورد، فطرت عشق به كمال است... اگر چه در تشخيص كمال و اين كه كمال در چيست و محبوب و معشوق در كجاست، مردم كمال اختلاف را دارند.»
حقيقت امر اين است كه انسان تا زمانى كه به آن كمال مطلق نرسد، همواره در تلاش و تكاپوى به سوى كمال است. آن موجود كامل و آن حقيقت ناب و والا كه انسان مى‏خواهد به او برسد و با خضوع و پرستش آن مراتب عشق خود را به او اعلام كند جز ذات خداوندى - كه كمال مطلق است - چيز ديگرى نيست؛ اگر در مقابل ديگران خضوع هايى مى‏كند بدين سبب است كه مطلوب خودش را نيافته و ندانسته و با توهّم دنبال مطلوب بدلى مى‏گردد. پس در واقع فطرت انسانها در جستجوى مطلوب حقيقى يعنى خداست.
حضرت سيد الشهدا(ع) در صبح عاشورا وقتى كه سپاه دشمن براى نبرد، به او روى آوردند دعايى دارد كه در انتهاى آن به خدا چنين عرض مى‏كند: «...فَاَنتَ وَلىّ كُلِّ نِعمَةٍ وَ صاحِبُ كُلِّ حَسَنَةٍ و مُنتَهى كُلِّ رَغبَةٍ؛ تو دارنده هر نعمت و صاحب هر نيكى و مقصد اعلاى هر خواسته‏اى».
اين بيان حضرت به صراحت بر همين گرايش فطرى دلالت دارد و بيانگر اين واقعيت است كه مقصد تمام كشش‏ها و كوشش‏ها در نهايت خداست.
بدين وسيله تأكيد مى‏كنيم كه هيچ يك از تمايلات فطرى انسان از جمله عشق به كمال هيچگاه تعطيل بردار نيست ؛ همانند تيرى كه از كمان رها گرديد، به ناچار بايد در مقصد و منزلى فرود آيد. امّا برخى انسان‏ها در اثر عدم يا سوء تربيت در مصاديق اشتباه مى‏كنند و متعلق عشق به كمال را به درستى درنمى‏يابند، انسان تربيت يافته نمى‏تواند به پول و مال و پست و مقام و... آرام و قرار گيرد. آيه شريفه قرآن مى‏فرمايد: «اَلا بِذِكرِ اللّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوب ؛ آگاه باشيد كه تنها با ياد خداست كه دلها آرام مى‏گيرد».
علّت ساكت نشستن و آرام نگرفتن انسانها با رسيدن به معشوق‏هاى مجازى اين است كه قلب انسان، گم شده خويش را تنها در كمال مطلق و معشوق حقيقى يعنى خدا مى‏يابد؛ و تا زمانى كه به اين مقصد و مقصود نايل نيايد، آشفته و بى‏قرار است؛ زيرا هر حبّى محبوب و هر عشقى معشوق و هر مضافى مضافٌ‏اليه مى‏طلبد و به اصطلاح، اين دو «متضايفين» مى‏باشند.
 
بالا