سرگذشت یهود از زمان یوسف(ع) تا موسى(ع)
یعقوب، دوازده پسر داشت که ایشان را اسباط (جمع سبط) مى خوانده اند. یوسف یکى از این اسباط دوازده گانه بود، که از کنعان به مصر برده شد؛ و طبق داستان پر ماجرایى که هم در تورات آمده و هم در قرآن کریم، سرانجام عزیز مصرگردید. پس از مدتى پدرش یعقوب و فرزندانش به مصر، مهاجرت کرده اند؛ و از این زمان بود که فرزندان یعقوب در مصر به «بنى اسرائیل» یعنى پسران اسرائیل (یعقوب) ملقب شده اند؛ و دوازده پسر یعقوب، هسته مرکزى این قوم را به وجودآورده اند. علت مهاجرت یعقوب و فرزندانش به مصر که در واقع دومین سفر و هجرت یهودیان به آن دیار محسوب مى شود، قحطى وخشک سالى سختى بود که بر سرزمین کنعان، مستولى شده بود. براى همین، علاوه بر فرزندان و قبیله یعقوب، دیگر طوایف و قبایل سامى نژاد نیز از کنعان و فلسطین به سرزمین مصر - که مردم آن به آبادانى و رفاه رسیده بودند - عزیمت کردند. بنى اسرائیل با طوایف مختلف مهاجر که به تدریج به آن ها ملحق شده بودند، متحد شده، و به صورت دسته جمعى در آمده، ورفته رفته در سراسر مصر و اراضى حاصلخیز دره نیل، پراکنده شدند، و بخش هایى از آن نواحى را هم به تملک خود درآورده و بر آن حاکم شدند. آن ها علاوه بر زراعت به کار شبانى و دامدارى که پیشه اصلى آن ها بوده است مى پرداخته اند. براین اساس، این طوایف سامى نژاد را «هیکسوس» مى نامند که به معناى«شبانان» است.
در دوران وزارت یوسف و حکومت هیکسوس ها بر مصر به اقوام سامى نژاد به ویژه بنى اسرائیل بسیار خوش گذشته و آن هانزد اهالى بومى مصر از عزت و احترام شایانى برخوردار بوده اند. پس از وفات حضرت یوسف و سپرى شدن دوران حکومت او، دیر زمانى نیز حال به این منوال بود، و نسل بعد از نسل بنى اسرائیل در مصر به تنعم و رفاه مى زیسته اند، و مال ومنال و جمعیت آنان فزونى یافته بود. حدود سال هاى 1560 - 1580 پیش از میلاد مسیح، مردم مصر قیام کرده، و هیکسوس هاى بیگانه را منکوب، و مقهورخویش ساخته، و سلطنت و حکومتى بزرگ تشکیل داده اند؛ و تا نواحى شرقى دریاى مدیترانه را تحت قیمومت و حکومت خویش در آورده اند. با این حال، بنى اسرائیل تا مدت یک قرن و نیم دیگر همچنان در مصر باقى مانده اند، و سلاطین مصر (فراعنه) با آن ها به خوبى رفتار مى کردند؛ و با دیگر مصریان، تفاوتى قائل نمى شدند. تا این که سرانجام نوبت به یکى از فراعنه مصر به نام«رعمسیس» یا «رامسیس دوم» رسیده بود. او مردى دیوانه مزاج، هوس باز و ستمگر بوده، و به مال و ثروت، حشمت و جاه ونیز کاخ ها و بناهاى مجلل، توجه خاص داشت، و پیوسته براى گسترش قدرت و شوکت خویش، تلاش مى کرد. از این رو،براى تأمین خواسته هایش نیازمند انبوه کارگران و بردگانى بوده، که بدون چون و چرا از فرامین او اطاعت کرده، و به کارهاى سخت ساختن بناها و گسترش شهرها تن دهند. از این رو بنى اسرائیل را براى این کارها مناسب دیده؛ و با دامن زدن حس قومیت گرایى و ایجاد شکاف و اختلاف میان مصریان اصیل و اسرائیلیان مهاجر، اقوام عبرى را از چشم مردم مصر انداخته، وبا فراهم کردن زمینه لازم، آنان را به بردگى گرفته، و به کارهاى سخت و طاقت فرسا گماشته بود. این قوم بى پناه را به ضرب شلاق و شکنجه به ساختن بناهاى شگرف و اعجاب انگیزى نظیر اهرام مصر و مانند آن واداشته بود.
یعقوب، دوازده پسر داشت که ایشان را اسباط (جمع سبط) مى خوانده اند. یوسف یکى از این اسباط دوازده گانه بود، که از کنعان به مصر برده شد؛ و طبق داستان پر ماجرایى که هم در تورات آمده و هم در قرآن کریم، سرانجام عزیز مصرگردید. پس از مدتى پدرش یعقوب و فرزندانش به مصر، مهاجرت کرده اند؛ و از این زمان بود که فرزندان یعقوب در مصر به «بنى اسرائیل» یعنى پسران اسرائیل (یعقوب) ملقب شده اند؛ و دوازده پسر یعقوب، هسته مرکزى این قوم را به وجودآورده اند. علت مهاجرت یعقوب و فرزندانش به مصر که در واقع دومین سفر و هجرت یهودیان به آن دیار محسوب مى شود، قحطى وخشک سالى سختى بود که بر سرزمین کنعان، مستولى شده بود. براى همین، علاوه بر فرزندان و قبیله یعقوب، دیگر طوایف و قبایل سامى نژاد نیز از کنعان و فلسطین به سرزمین مصر - که مردم آن به آبادانى و رفاه رسیده بودند - عزیمت کردند. بنى اسرائیل با طوایف مختلف مهاجر که به تدریج به آن ها ملحق شده بودند، متحد شده، و به صورت دسته جمعى در آمده، ورفته رفته در سراسر مصر و اراضى حاصلخیز دره نیل، پراکنده شدند، و بخش هایى از آن نواحى را هم به تملک خود درآورده و بر آن حاکم شدند. آن ها علاوه بر زراعت به کار شبانى و دامدارى که پیشه اصلى آن ها بوده است مى پرداخته اند. براین اساس، این طوایف سامى نژاد را «هیکسوس» مى نامند که به معناى«شبانان» است.
در دوران وزارت یوسف و حکومت هیکسوس ها بر مصر به اقوام سامى نژاد به ویژه بنى اسرائیل بسیار خوش گذشته و آن هانزد اهالى بومى مصر از عزت و احترام شایانى برخوردار بوده اند. پس از وفات حضرت یوسف و سپرى شدن دوران حکومت او، دیر زمانى نیز حال به این منوال بود، و نسل بعد از نسل بنى اسرائیل در مصر به تنعم و رفاه مى زیسته اند، و مال ومنال و جمعیت آنان فزونى یافته بود. حدود سال هاى 1560 - 1580 پیش از میلاد مسیح، مردم مصر قیام کرده، و هیکسوس هاى بیگانه را منکوب، و مقهورخویش ساخته، و سلطنت و حکومتى بزرگ تشکیل داده اند؛ و تا نواحى شرقى دریاى مدیترانه را تحت قیمومت و حکومت خویش در آورده اند. با این حال، بنى اسرائیل تا مدت یک قرن و نیم دیگر همچنان در مصر باقى مانده اند، و سلاطین مصر (فراعنه) با آن ها به خوبى رفتار مى کردند؛ و با دیگر مصریان، تفاوتى قائل نمى شدند. تا این که سرانجام نوبت به یکى از فراعنه مصر به نام«رعمسیس» یا «رامسیس دوم» رسیده بود. او مردى دیوانه مزاج، هوس باز و ستمگر بوده، و به مال و ثروت، حشمت و جاه ونیز کاخ ها و بناهاى مجلل، توجه خاص داشت، و پیوسته براى گسترش قدرت و شوکت خویش، تلاش مى کرد. از این رو،براى تأمین خواسته هایش نیازمند انبوه کارگران و بردگانى بوده، که بدون چون و چرا از فرامین او اطاعت کرده، و به کارهاى سخت ساختن بناها و گسترش شهرها تن دهند. از این رو بنى اسرائیل را براى این کارها مناسب دیده؛ و با دامن زدن حس قومیت گرایى و ایجاد شکاف و اختلاف میان مصریان اصیل و اسرائیلیان مهاجر، اقوام عبرى را از چشم مردم مصر انداخته، وبا فراهم کردن زمینه لازم، آنان را به بردگى گرفته، و به کارهاى سخت و طاقت فرسا گماشته بود. این قوم بى پناه را به ضرب شلاق و شکنجه به ساختن بناهاى شگرف و اعجاب انگیزى نظیر اهرام مصر و مانند آن واداشته بود.