کریستف کلمب یهودی بوده !!!؟؟؟

داداش مهدی

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
بسمالله الرحمن الرحیم

=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=

آیا کریستف کلمب یهودی بوده است؟

=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=



انگيزه شناسي كلمب‏



الف : برگزيده خدا!

1.«كارل گريمبرگ»مي‏نويسد:

كلمب،خود را برگزيده خدا مي‏دانست.هنگام معامله با«فرديناند»و«ايزابل»با سماجتتكرار مي‏كرد كه اين خواست خداست كه او سرزمينهاي جديد را كشف‏ كند؛زيرا از اينطريق،منابع مالي لازم براي يك جنگ صليبي تازه را به دست‏ خواهد آورد.اين استدلالتأثير عميقي بر زوج پادشاهي بخشيد.فكر يك جنگ‏ صليبي جديد،همان طور كه درنظر«هانري»دريانورد مقدّس به شمار مي‏رفت،براي زوج پادشاهي اسپانيا نيز جنبه تقدّسداشت و براي اكتشافات اسپانيايي‏ها،همانند پرتغالي‏ها،با ارزش بود.

درباره كريستف كلمب مي‏گويند:

ايمان مذهبي هسته وجودش را تشكيل مي‏داد،اين تنها راه درك اعتماد به‏ نفس،سماجت،وعنوان كردن تقاضاهايي است كه تا مرز ستيزه جويي پيش مي‏رفت.(1)

«دانيل بورستين»كلمب را يك«متعصّب ديني»(2)و«ديندار متعصّب»(3)مي‏خواند.

«ورلندن»درباره كلمب مي‏نويسد:

سخنانش آرام و مناسب و سر و وضعش مرتّب بود.اعمال مذهبي‏اش،چه راجع به‏ روزه و چهدعا و نماز،را به طور جدّي و دقيق انجام مي‏داد،به نحوي كه او را با يك عضو دارايمقام و مرتبه رهباني اشتباه مي‏گرفتند.هيچ وقت بدون اينكه‏ جمله«عيسي مسيح و مريممقدّس ما را حفظ كنند»را بالاي كاغذ بنويسد،چيزي‏ نمي‏نوشت.ارادت او نسبت به مريممقدّس و«سنت فرانسوا»بسيار زياد بود؛وبعدها تمام كارهايي كه انجام مي‏داد را هميشهاز طرف لطف خدا مي‏دانست.بعدا خواهيم ديد كه اين احساس،او را تا آن جا پيش برد كهخود را مانند«داود» برگزيده خدا مي‏دانست و اميدوار بود كه شايستگي پوشاندن ضريحمقدّس را داشته باشد.(4)

نيز«ورلندن»اشاره مي‏كند كه كلمب مي‏خواسته«در راه خود،اورشليم را آزاد كند.»(5)

«ويل دورانت»به نقل از پسر و دوستان كلمب،او را فردي«محجوب،خوشبرخورد،موقّر،بصير،در خوردن و نوشيدن ميانه رو،و سخت پارسا»(6)توصيف مي‏كند. ازعبارات،اخير«ورلندن»بر مي‏آيد كه گويي كلمب مي‏خواسته است يك تنها شكستهاي‏صليبيها را جبران كند؛شكستهايي كه آخرين آنها را دويست سال پيشتر(1291 م.)درنهمين‏ نبرد صليبي از مسلمانان متحمّل شده بودند.(7)

و اين،با«ايمان مذهبي»او سازگاري داشته است.با اين حال،به دلايلي نمي‏توانيمتعصّب‏ مذهبي كلمب را باور كنيم.



ب : اخلاقيّات كلمب‏

كلمب گاهي از ده فرمان پاي بيرون مي‏نهاد،چنان كه در«قرطبه»بعد از مرگ‏ زنش،زني بهنام«بئاتريس انريكوئث»از او پسر نامشروعي به دنيا آورد(1488 م.).(8)

«شارل ورلندن»اين قسمت از زندگي كلمب را مفصّلتر شرح مي‏دهد:

از ماه مه سال 1487،كلمب از دربار«كاستيل»مقرّري ناچيزي دريافت مي‏كرد.دراينمدّت،در«كوردو»/ قرطبه/نيز اقامت كوتاهي داشت.و در اين شهر بود كه‏ با«بئاتريس دوهارانا»-كهحدود پانزده سال از او كوچكتر بود-آشنا شد.از اين‏ زن،يك پسر به نام«فرديناند»،شرححال نويس آينده‏اش،به طور نامشروع به دنيا آمد؛چون كلمب با مادر فرديناند ازدواجنكرد.اين كه چه مدّت كلمب با او بوده‏ است،معلوم نيست؛ولي ظاهرا اين طور است كهاگر با او ازدواج نكرد،به خاطر اين بود كه كلمب عقيده داشت اين ازدواج او را بهپيشرفت و ترقّي نمي رساند.(9)

«ورلندن»كه قبلا از كلمب به عنوان«يك چهره مذهبي»(10)ياد كرده بود،براي رفعتناقض(!) مي‏افزايد:

مرد عجيبي است!كسي كه در رفتارهاي روزانه‏اش آن قدر پارسا و محترم است،وليمعشوقه‏اي دارد كه از ترس به خطر افتادن كارش كه با او ازدواج نمي‏كند!(11)

«ويل دورانت»نيز در توجيه روابط نامشروع كلمب با«بئاتريس»مي‏نويسد:

كريستف كلمب،با آن كه در زمان حيات و پس از آن،طبق وصيّتنامه‏اش،زندگي‏ مرفّهيبراي او تدارك ديد،با وي عروسي نكرد.از آن جا كه بسياري از بزرگان آن‏ دوران-كهعصر سرخوشي بود-از اين كودكان حرامزاده فراوان داشتند،گمان‏ نمي‏رود كه كسي به اينيكي به چشم بدبيني و خشم نگريسته باشد.(12)

مي‏بينيم كه ويل دورانت آمريكايي براي حفظ شأن كلمب،زنا كاري او را مترادف با«سرخوشي»مي‏داند و عمل وي را به دليل همانندي با رفتار «بزرگان» و «فراواني» امثالآن،موجّه مي‏شمرد!

از اين گذشته،در شرح سفر اوّل كلمب مي‏خوانيم:

روز دوّم سپتامبر،هر سه كشتي عازم«سن سباستين»مي‏شوند و در آنجا لنگر مي‏اندازند.ودر اين بندر است كه عشق براي سوّمين بار به سراغ «كلمبوس» مي‏رود و او راعاشق«بئاتريس دولوياديلا»،زيباي سي ساله و بيوه فرماندار سابق‏ جزيره،مي‏كند.اينعشق به حدّي قوي است كه حركت كلمبوس را سه روز به‏ تأخير مي‏اندازد.(13)



ج: انگيزه‏هاي باطني كلمب‏

به نظر ويلكم 1.واشبرن:

درست است كه اروپايياني همچون كلمب كه در پي فراتر رفتن از مرزهاي‏ ناشناختهبودند،غالبا انگيزه‏هاي خود را در قالب آرمانهاي مسيحي بيان‏ مي‏كردند؛امّا هميشهآميزه‏اي از انگيزه‏هاي دنيوي و اخروي در ميان بوده است.

از يك سو،كلمب پيوسته آگاه بود كه نامي كه رويش نهاده‏اند،يعني كريستوفر،به‏ معناي«زادهمسيح»است.از سوي ديگر،ثروتي كه انتظار داشت از راه اقدام خطير دريا نوردي به سويغرب،براي خود و اربابانش فراهم آورد،قرار بود عمدتا از راه‏ داد و ستد تأمينشود.(14)

مي‏بينيم كه انگيزه‏هاي مذهبي كلمب از دستاويزهاي او براي كسب حمايت فرمانروايان‏كاتوليك اسپانيا به شمار مي‏رفتند.ولي آيا مي‏توان پذيرفت كه ايمان مذهبي هستهوجود كلمب‏ را تشكيل مي‏داده است؟!

در مورد هدف سفرهاي كلمب،ديدگاههايي متفاوت وجود دارد.بعضي مي‏گويند كه هدف او ازاين سفرهاي اكتشافي،نه رسيدن به جزاير«هند شرقي»يا«جزاير ادويه»،بلكه دستيابي به‏برخي از جزاير اقيانوس اطلس بوده است.

ولي برخي ديگر معتقدند كه كلمب در سال 1474 م. از«توسكانلّي»،(15)دانشمندايتاليايي،خواست كه درباره طرح رسيدن به قارّه آسيا از طريق غرب،نظر خويش را ارائهدهد.وي پاسخ داد:«اين طرح قابل اجراست؛و در صورت موفّقيّت،بهره‏هاي سياسي واقتصادي فراوان به دنبال‏ خواهد داشت.»(16)

كلمب در حدود سال 1484 م.به«ژان دوّم»،پادشاه پرتغال،پيشنهاد كرد:شاه سه كشتي رابراي يك سياحت اكتشافي يك ساله در اقيانوس اطلس مجهّز سازد؛كريستف كلمب رادرياسالار بزرگ اقيانوس و نيز فرماندار تمام سرزمينهاي كشف شده گرداند؛و يك دهمعايدات و فلزهاي‏ گرانبهاي حاصل شده از آن مناطق را به وي دهد.چنان كهپيداست،انديشه گسترش و ترويج‏ مسيحيّت،در حاشيه ملاحظات مادّي بود.(17)

در حقيقت،كلمب به دنبال بهره منديهاي سياسي و اقتصادي بود؛امّا ملاحظات سياسي‏ايجاب مي‏كرد كه احساسات مذهبي فرمانروايان كاتوليك اسپانيا را كاملا در نظر گيرد.

به قول علاّمه«دهخدا»:

در تمام مسافرت،كلمب به فكر يافتن طلا بود و به هر جا قدم مي‏گذاشت،نشان طلا رامي‏جست.(18)

پيش از انقلاب اسلامي ايران،انتشارات«فرانكلين»،با هدف ترويج فرهنگ امريكايي درمياننوجوانان ما،كتابي را درباره«كلمب»به چاپ رساند.(19)در اين كتاب،انگيزه‏هاي كلمباز زبان‏ خودش اين گونه بيان شده است:

مي‏خواهم كوتاهترين راه را به آسيا كشف كنم.من معتقد شده‏ام كه خداوند مرا برايچنين مأموريّتي برگزيده است.اين ايمان را من از شوقي كه از كودكي به‏ مناطق دور درخود داشته‏ام،احساس مي‏كنم.هر چه درباره نجوم و جغرافي و درياها مي‏دانم،علمي استكه او به من عطا كرده است.علم رياضي من و مهارت‏ من در نقشه كشي،همه،لطف الهياست؛و من تا وقتي كه زنده‏ام،بايد دعوت او را لبّيك بگويم.(20)

سمت و سوي اين مطالب،در الگو سازي از كلمب مشخصّ است.امّا«كالمت»درباره‏انگيزه‏هاي شخصي كلمب مي‏نويسد:

كريستف كلمب تنها هدفش را كسب شهرت و نام نبود،بلكه توقّعات زياد مادّي نيزداشت:اوّل اين كه نام امير البحر/ دريا سالار/نيروي دريايي را به دست آورد؛دوّم‏عنوان نايب السّلطنه در كلّيّه سرزمينهاي اكتشافي با اختيار انتخاب و انتصابكلّيّه‏ كارمندان تشكيلات كشوري و لشكري؛سوّم ده درصد از كلّيّه منافع احتمالي ازهر نوع؛چهارم امتياز داد رسي در تمام نواحي اكتشافي؛پنجم حقّ برداشت‏ يك هشتم ازكلّيّه عوايدي كه در حين دريا نوردي به دست خواهد آورد؛با شرط اين كه او نيز يكهشتم مخارج خود را در اين مسافرتها به عهده بگيرد.(21)

«ويل دورانت»پس از نقل ستايشهاي پسر و دوستان كلمب از وي،نظريّات افراد ديگر راچنين مي‏آورد:

ديگران مدّعي بودند كه مردي خودبين بوده؛عناويني را كه به دست مي‏آورده،به‏ رخ ديگرانمي‏كشيده؛در خيال و نوشته‏هايش،نسب خود را بالا مي‏برده؛و براي‏ گرفتن سهم بيشترياز طلاهاي دنياي جديد،آزمندانه چانه مي‏زده است.(22)



ادامه دارد ...
 

داداش مهدی

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : کریستف کلمب یهودی بوده !!!؟؟؟

د: برده گيري و قتل عام سرخپوستان‏

در زندگي كلمب،صحنه‏هايي هست كه براي ناآشنايان با ماهيّت تبليغات و الگو سازيهاي‏دروغين غربي تعجّب برانگيز است.از جمله اين صحنه‏ها ،رفتارهاي غير انساني وبيرحمانه،او با سرخپوستان،يعني ساكنان اصلي دنياي جديد،است.

اگر چه ملكه«ايزابل»از برده گيري بوميان امريكا بيزاري مي‏جست و براي جلوگيري ازآن بيهوده مي‏كوشيد،كلمب برده گيري سرخپوستان را در امريكا آغاز كرد.طولي نكشيد كهدولت‏ اسپانيا،با اكراه،برده گيري بوميان را تصويب كرد،بدان شرط كه فقط شاملسرخپوستان آدمخوار يا استثناء جنگ طلب باشد.امّا چون اسپانياييها مايل نبودندپيوسته خوي سرخپوستان را مورد آزمايش قرار دهند،مناسب ديدند كه تمام بوميان را درخور بردگي به حساب آورند.(23)

«ويل دورانت»در شرح بازگشت كريستف كلمب به«هائيتي»(29 اكتبر 1494)مي نويسد:

اكنون كريستف كلمب،خود،به يك تاجر مبدّل شده بود.وي هيأتهايي براي شكار برده بهجزيره فرستاد؛هزار و پانصد برده اسير گرفت؛چهار صد تن را در اختيار ساكنان اروپاييآن جا گذاشت و پانصد تن را به اسپانيا فرستاد.دويست تن از اينها در راهمردند؛بازماندگان را در«سويل»فروختند؛امّا برده‏ها چون نتوانستند خود را با آب وهواي سرد آن جا و يا وحشيگري تمدّن سازگار سازند،در ظرف‏ چند سال،همه،تلفشدند.(24)

كلمب در سفر سوّمش از مقام خود بر كنار گشت،زيرا گزارشهايي از كارهاي نامطلوب ويبه‏ دربار رسيده بود.او پس از بركناري،به«دونا خوانا دلاتوره»،معلّمه پرنس«دن خواند كاستيلا»(25)،نامه‏اي نوشت و در خواست كرد كه افتخار پيشين به او باز گرداندهشود.«خوان خيل»،فيلسوف‏ اسپانيايي،ضمن شرح اين موضوع،قسمتي از نامه كلمب رامي‏آورد كه رفتار وي با بوميان‏ سرخپوست را نشان مي‏دهد و دروغهايش را آشكارمي‏سازد.«خوان خيل»با لحني تمسخر آميز چنين مي‏نگارد:

دريا نورد بزرگ،گر چه نه با زبان يك مبارز پرشور،در حالي كه به مبارزات‏ قهرمانانهخود را در جنگ مي‏بالد،مي‏نويسد:«در مورد من به عنوان كاپيتاني‏ قضاوت كنيد كه ازاسپانيا عازم سرزمين سرخپوستان شد و بر بسياري از اقوام‏ شورشي،با عادات و باورهايمختلف،غلبه كرد.من به خواست خدا،دنياي‏ ديگري را زيرنگين اعلا حضرتين،شاه وملكه،قرار دادم.»بدين ترتيب،كلمب‏ نخواست كه در تاريخ،در جايگاه يك دريا سالار ياحتّي يك كاشف قرار گيرد؛بلكه‏ خود را در حدّ فاتح سرزمينهاي بي مرزي كه شورشها وناآراميهاي آن جا را مهار كرده است،نزول داد.هر چند اين ادّعاي او نيز دور از واقع
است؛زيرا اين‏ دشمنان دهشتناك،كسي جز بوميان مهربان و صلحدوست«تاينوس»نبودند كه‏كلمب آنها را به صورت محموله‏هايي انساني در غل و زنجير به امپراتوري اسپانياارسال مي‏داشت و وجدان ملكه«ايزابل»و«كاستيل»را مي‏آزرد.(26)

«شارل ورلندن»در شرح سفر دوّم كلمب مي‏نويسد:

از ماه مه 1495 تا مارس 1496،بيشتر اوقات كلمب و برادرش صرف مطيع كردن‏ جزيره ومجبور كردن سرخپوستان به پرداخت ماليات مي‏شد.هر كدام از سرخپوستان كه بيشتر ازچهارده سال سن داشتند مي‏بايست هر سه ماه به سه‏ ماه،يك زنگوله شاهين كه پر ازپودر طلا باشد،پرداخت كنند.رئيس قبيله بايد هر دو ماه يك بار يك كدوي قليايي پر ازطلا ماليات دهد.كساني كه در منطقه‏شان طلا يافت نمي‏شد،بايد هر سه ماه يك بار،بيستو پنج پوند پنبه‏ رشته شده يا بافته بپردازند.پس از پرداخت ماليات،يك صفحه مسي بهگردن‏ شخص بدهكار مي‏آويختند.اين كارها تماما زشت و ناهنجار بود.اشياي طلايي‏ كهاسپانياييها از بوميان مي‏گرفتند،حاصل كار و تلاش نسلهاي زيادي بود.

يافتن طلاي جديد،آن هم به مقدار زياد براي پرداخت ماليات،به نسلهاي‏ ديگري نيازداشت.و امّا در مورد پنبه،چگونه مي‏توان از وحشياني كه خود برهنه‏ هستند،ساليانهصد پوند پنبه ساخته و پرداخته مطالبه كرد؟

مواجبي كه بر آنها تحميل مي‏شد-حتّي اگر فرض كنيم همه پرداخت مي‏شدند-آنها را درهمان محل به برده مبدّل مي‏كرد و نياز نبود كه براي فروش، آنها به بازار بردهشوند.(27)

«ورلندن»مي‏افزايد:

پس از گذشت اندك زماني،دريا سالار متوجّه شد كه پرداخت حتّي نيمي ازمواجب خواستهشده،بسيار مشكل است.امّا سر سختي كرد؛چون مي‏ترسيد درموقع بازگشت اگر به اندازهكافي طلا نداشته باشد،در مورد او حرفهايي بزنند.

بدين سان،بوميان به كوهستانها فرار كردند،تعدادي از مسيحيان را كشتند،وخودشان نيزبه تعداد بيشتري كشته شدند.عدّه زيادي نيز خود را به وسيله‏ عصاره«مانيوك»مسمومكردند.

جمعيّت آن ناحيه به سرعت كاهش يافت.از حدود شصت هزار بومي سال‏ 1492،جمعيّتسرخپوستان در سال 1548 به پانصد نفر رسيد.(28)

روايت ديگري نيز در شرح سفر دوّم كلمب در دست است كه سياست بيرحمانه و جابرانه اونسبت به بوميان را تشريح مي‏كند و مي‏گويد:در اين دوره،بدعت تعدّي به بوميان بنياننهاده‏ مي‏شود و سفيد پوستان در تعقيب طلا،كشتار بوميان و تجاوز به نواميس آنان راآغاز مي‏كنند،به‏ طوري كه طيّ چند سال،از 250000 ساكن بومي جز 60000 نفر را باقينمي‏گذارند.(29)

در اين زمينه،روايت سوّمي نيز هست كه مي‏تواند اختلاف آماري دو روايت پيشين را رفعكند:

وقتي اسپانياييها وارد جزيره«كوبا»شدند،آن جزيره دويست و پنجاه هزار نفر جمعيّتداشت؛و سيزده سال بعد،جمعيّت آن به شصت هزار نفر رسيد؛و پنجاه‏ سال بعد،در سراسرجزيره«كوبا»و مجمع الجزاير«باهاما»،بيش از پانصد تن بومي‏ باقي نماند.اين«ننگجاويد»در صفحه تاريخ به نام كلمب به ثبت شده،زيرا او اساس اين رسم وحشيانه را بنانهاد و ديگران از او تبعيّت و تقليد نمودند.(30)همچنين در شرح تعديّات كلمب در اينسفر،آمده است كه در جزيره«كاريبي»،نخستين باربين كاشفان و بوميان جنگ در گرفت.اسپانياييهاپيروز شدند و دو پسر و دوازده دختر اسير گشتند.دختران بين كشتيها
تقسيم شدند و به عنوان روسپي مورد استفاده قرار گرفتند.حتّي‏ كلمب يكي از دخترانبسيار زيبا را به دستگير كننده‏اش،«ميشل دوكونئو»بخشيد!(31)

به اين ترتيب،شرارتهاي جنسي‏اي كه با نظر مساعد كلمب در«دنياي جديد»انجامشد،پيامدهاي جبران ناپذيري را براي«دنياي قديم»به بار آورد.



ر: شيوع بيماري سيفليس و كلمب!

از جمله نكات قابل تأمّل زندگي كلمب كه ما را با چهره واقعي او بيشتر آشنامي‏كند،آن است‏ كه وي زمينه آلوده شده اروپا و آسيا به بيماري سيفليس را فراهمكرد.

طبق مدارك موجود،سيفليس در امريكا ريشه دارد و نخستين بار در ميان ملاّحاني پديدآمد كه از سرزمين جديد به اسپانيا بازگشتند.سربازان«شارل هشتم»،پادشاه فرانسه،اينبيماري را با خود به ايتاليا بردند.از آن پس،سيفليس در اروپا انتشار يافت.(32)

ريشه داشتن اين بيماري در آمريكا،مبتني بر گزارشي است كه در سال 1539 م. انتشاريافت‏ و يك پزشك اسپانيايي به نام«روي دياث دل ايسلا»آن را بين سالهاي 1504 تا1506 م.تهيّه كرد.

طبق اين گزارش،در سفر بازگشت كريستف كلمب،سكّاندار كشتي به تب سختي دچار گشت‏ كهبا دانه‏هاي پوستي همراه بود.اين پزشك اظهار داشته كه وي،خود،در«بارسلون»ملوانانيرا معالجه كرده است كه به اين بيماري جديد مبتلا شده بودند؛بيماري‏اي كهپيشتر،هرگز در آن‏ شهر شناخته نشده بود.او آن را با آنچه اروپا«مرضفرانسوي»مي‏ناميد،يكي دانست و دلايلي‏ ارائه كرد تا ثابت كند كه بيماري مزبور ازامريكا آورده شده است.(33)

در پايان سفر دوّم،به تاريخ يازدهم ژوئن 1496،كلمب با دو كشتي كوچك خودوارد«كاليس» شد.كشتيها پر از اجناس و اشياي مختلف بودند.ولي زماني كه افراد پيادهشدند،لاغر،ضعيف،زرد،يا سبز بودند و چهره‏اي وحشتناك داشتند...اين وضع علل زياديداشت.قبلا اسپانياييها مي‏دانستند بسياري از كساني كه از«دنياي جديد»مي‏آيند،از يكبيماري هراس آور-كه به گوشت‏ و استخوان نيز صدمه مي‏رساند-رنج مي‏برند.(34)

اوّلين بار،«جيرولامو فراكاستورو»(35)،از دانشوران دوران رنسانس،نام سيفليس را براين‏ بيماري نهاد.

او كه ذخيره‏اي شايان از ادبّيات كلاسيك داشت،براي اشتغال به تحقيقات عليم،وبالاتر از همه:پزشكي،گوشه گيري اختيار كرد.اتّحاد علم و ادب،او را دانشوري جامعساخت.وي توانست‏ منظومه‏اي به زبان لاتين و بهسياق«گئورگيك»اثر«ويرژيل»بسرايد(1521 م.).عنوان آن شعر چنين بود:«سيفليس»يا مرضفرانسوي.در اين شعر،از معالجه با جيوه يا«گاياك»-چوب مقدّسي‏ كه هندي شمردگانامريكايي به كار مي‏بردند-سخن رفته بود.(36)

از مدّتها پيش،سيفليس در ميان بوميان رواج داشت،بدون اين كه اوضاع وخيمي برايآنان‏ پيش آورد.بيماران سيفليسي با استفاده از درختي صمغ دار به نام«گاياك»،خود رامعالجه‏ مي‏كردند.(37)اين درخت گرمسيري امريكايي،داراي چوب سخت و صمغ رزيني است كهدر بعضي‏ داروها به كار مي‏رود. اين درخت به نامهاي«خشب الانبياء»و«خشبالقّديسين»يا«چوب‏ پيغمبري»نيز خوانده مي‏شود.(38)

در اروپا،سيفليس از سال 1493 شناخته شد.وقايع نگار ژنوايي،«بارتولومئوسنارگا»مي‏گويد كه اين بيماري از«اندلس»وارد شده است.در سال 1497، نمونه‏هايي ازاين بيماري در انگلستان‏ ديده شد.در سال 1499 نيز در روسيه و هندوستان،نمونه‏هايياز آن مشاهده گشت كه بدون شّك، ملوانان «واسكو دو گاما»عامل انتقال آنبودند.همچنين در سال 1512،كشور ژاپن شاهد نمونه‏هايي از همين بيماري بود.(39)

در طول سفر دوّم و اقامت در دنياي جديد،اسپانياييهاي«ايزابلا»نسبت به زنان«تاينو»رفتاري ناخوشايند داشتند.بدون شك،همين گروه نخستين اروپايياني بودند كه به اينبيماري‏ دچار شدند.(40)

به نظر«جرج سارتن»(1884-1956 م.)،عالم معروف بلژيكي-آمريكايي،نيز سيفليس،پس‏ ازسفر كلمب،از«دنياي جديد»به اروپا و آسيا منتقل گشت.وي مي‏گويد:

در مورد سيفليس،من تاكنون نتوانسته‏ام حتّي يك گزارش از آن بيابم كه پيش ازگزارشهايي باشد كه متواليا در سال 1495 م.و سالهاي پس از آن، منتشر شدند.

علي رغم تأكيدات مكّرري كه سالهاي اخير درباره وجود سيفليس در اروپا پيش اززمان«كريستف كلمب»به عمل آمده است،من هنوز متقاعد نشده‏ام.(41)

در برخي از زندگينامه‏هاي كلمب،از جمله كتاب«شارل ورلندن»،مي‏خوانيم كه وي از دردمفاصل رنج مي‏برده است.اين مطلب به تنهايي چندان اهمّيّت ندارد،امّا وقتي در كنارموضوع‏ بيماري سيفليس طرح مي‏شود،بسيار مهم مي‏گردد؛چرا كه درد پي در پي استخوان ومفصل از علائم ابتلا به بيماري سيفليس است كه در مرحله دوّم از مراحل چهار گانه پيشرويآن ظهور مي‏كند.(42)

ضمنا جالب توجّه است كه نام كلمب در فهرست قربانيان سرشناس سيفليس آمده است.(43)

«ويلگوس»و«دسا»نوشته‏اند:

اندكي پس از ورود كلمب به اسپانيا،حامي اصلي او،ملكه«ايزابل»،چشم از جهان‏ بربست.كلمب در آن هنگام بيمار بود و گمان مي‏رود كه بيماري از سيفليس بوده‏باشد؛زيرا حواس او بر اثر اين بيماري دچار اختلال گرديد.(44)

=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=

کاری از گروه تحقیقات جنبش مصاف

=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=


پینوشت:

(1)-تاريخ بزرگ جهان؛صص 76-75.

(2)-كاشفان؛ص 312.

(3)-همان؛ص 314

(4)-كريستف كلمب؛شارل ورلندن؛ص 25.

(5)-همان؛ص 93.

(6)-تاريخ تمدن،ج 6؛ص 315.

(7)-دو قرن وحشت(گزارشي از جنگهاي صليبي)؛تأليف كيانفر پايزي و محمد عليراد؛انتشارات پيام آزادي؛ تهران:1368؛صص 240-237.

(8)-تاريخ تمدن،ج 6؛ص 316.

(9)-كريستف كلمب؛شارل ورلندن؛صص 37-36.

(10)-همان؛ص 25.

(11)-همان؛36.

(12)-تاريخ تمدن،ج 6؛ص 316.

(13)-اعجوبه‏ها؛ص 622.

(14)-ماهنامه پيام يونسكو؛ص 15.

(15)
Toscanelli
-

(16)-تاريخ اكتشافات جغرافيايي؛يسري عبد الرزاق جوهري؛ترجمه عيسي متّقي زاده واحمد برادري؛ انتشارات امير كبير؛تهران:1374؛صص 103-102.

(17)-تاريخ تمدن،ج 6؛ص 315.

(18)-لغتنامه دهخدا؛ذيل كلمه كريستف كلمب.

(19)-اين كتاب،پس از انقلاب اسلامي،نيز تقريبا بدون هيچ تغييري تجديد چاپ گشت!

(20)-كريستف كلمب؛آرمسترانگ اسپري؛ص 28.

(21)-تاريخ اسپانيا؛ص 219.

(22)-تاريخ تمدن،ج 6؛ص 315.

(23)-تاريخ آمريكاي لاتين؛ص 78.

(24)-تاريخ تمدن،ج 6؛ص 321.

(25)-«دن خوان»يا«دون ژوان»،وليعهد اسپانيا و فرزند ايزابل و فرديناند كه بنا بودجانشين اين دو باشد،پيشتر در 4 اكتبر 1497 وفات يافته بود.(تاريخ اسپانيا؛صص 196 و208.)

(26)-ماهنامه پيام يونسكو؛ص 22.

(27)-كريستف كلمب؛شارل ورلندن؛ص 98.

(28)-همان؛صص 99-98.

(29)-اعجوبه‏ها؛ص 636.

(30)-سفرهاي پرماجراي كريستف كلمب؛ص 180.

(31)-همان؛ص 635.

(32)-دائرة المعارف فارسي(به سرپرستي غلامحسين مصاحب)،ج 1؛انتشاراتفرانكلين؛تهران:1345؛ص 1410.

(33)-تاريخ تمدن،ج 5؛ويل دورانت؛ترجمه صفدر تقي زاده و ابو طالب صارمي؛سازمانانتشارات و آموزش انقلاب‏اسلامي؛ص 567.

(34)-كريستف كلمب،شارل ورلندن؛ص 101.

(35)
GirolamoFracastoro

(36)-تاريختمدن،ج 5؛صص 569-568.

(37)-كريستف كلمب؛شارل ورلندن؛ص 101.

(38)-تاريخ تمدن،ج 5؛ص 569(پانوشت مترجم).

(39)-كريستف كلمب؛شارل ورلندن؛صص 102-101.

(40)-همان.

(41)-تاريخ تمدن،ج 5؛ص 567(پانوشت مؤلّف).

(42)-دانستنيهاي پزشكي براي زنان؛(لوسين لانس؛ترجمه لطفعلي شجاعي مقدم و محمد عليمهدي آل محمد؛انتشارات جانزاده؛تهران:آبان 1366؛ صص 141-140.)

(43)-دانستنيهاي مردمي؛ص 137.

(44)-تاريخ آمريكاي لاتين؛ص 29.
 
بالا