مبادی انتظار

RainiMan

داره دوست میشه
"منجی دوازدهمی"
[h=2]مبادی انتظار[/h] نگاهی دوباره به انتظار



انتظار مورد بحث ما، با انتظارى كه يك اصل مسلّم، در ميان همه ى مدعيان نبوت مطرح است (فوتوريسم) فرق
002.jpg
مىكند. همه ى آنان، در انتظار يك وجود فرابشرى اند كه در آخرالزمان ظهور كرده، نظم و عدالت را به جهان باز خواهد گرداند؛ حتى هندىها و اقوامى كه هيچ وابستگى به امر قدسى ندارند، منتظر يك تحوّل جديد هستند.
اما حقيقت انتظار در انديشه و فرهنگ شيعه، به نياز و اضطرار ما به موعود؛ كسى كه همه ى دين را در دل خودش دارد، تعبير مىشود. بايد نسل معاصر خود را با اين حقيقت آشنا كنيم كه ما نيازمند طلايه دارى هستيم كه با وحى پيوند دارد؛ مخصوصاً در اين زمان كه انسان به قدرتهاى خودش نزديك شده، بن بستها و شكستها را هنوز حس نكرده است، او دورى راه و سختى آن را هنوز باور نكرده است و فكر مىكند كه تجربه و علم و عقل و عرفانش بس است. مىكند.
اين نگاهها هم در اصل دين، هم در مبلغ و حامل آن (رسول خدا(صلى الله عليه وآله)) هم در حافظ دين (ولى معصوم(عليه السلام))، تلقى ما از انتظار را به اضطرار و احتياج به مهدى موعود، پيوند مىزند و در نتيجه مبادى ديگرى براى انتظار بايد رقم زد.
يكم. بحران ها
بشر بحران زده ى اين عصر، به جهت تشنگى فراوان روحى براى دستيابى به پايگاهى استوار و جاويد، هر روز به سويى سرمى كشد؛ ليكن چون به سرچشمه ى حيات دست نمى يازد، به مردابها و باتلاقها مىرسد كه نه تنها تشنگى او را رفع نمى كند، بلكه بر بيمارىهاى روحى و جسمى او مىافزايد.
انديشه ى «مصلح جويى» را نتيجه ى اضطراب و خستگى از اوضاع مسلّط بر جهان مىتوان دانست كه متفكران تهى از معنويت را، به سمت ارائه ى نظريهها يا انديشههاى نوين، براى دگرگون كردن اين اوضاع فاسد كشانده است.
اين بحرانها و بن بست ها، توده مردم را به ستوه آورده است؛ چنان كه بارها، با فرياد اعتراض خود، راه گريز از وضعيت فعلى را انتظار مىكشند. بنابراين «انتظار» در بحران ها، ظلم و ستم ها، جهل و نادانىها و فريب و رنج و فقر مىتواند ريشه داشته باشد.
اين بحرانها يكى از اساسى ترين ريشههاى «انتظار» در توده مردم است. سوگمندانه بايد گفت كه پيشرفت علوم طبيعى در جهان كنونى، نه تنها سبب انحطاط اخلاق و تحقير انسانيت در جوامع بشرى شده است؛ بلكه اصل حيات و بقاى نسل بشر را در روى كره زمين به خطر افكنده است.
از طرف ديگر، درهاى اميد براى نجات از وضع كنونى بسته شده است و سازمان هايى كه بدين منظور پديد آمده اند، كارآيى لازم را ندارند و ابزار دولتهاى بزرگ شدهاند. تنها روزنه ى اميد براى خروج از اين نابسامانى ها، يك انقلاب همه جانبه و ظهور «مصلح و منجى» جهانى است.
دوم. ساختار وجودى انسان و جهان متحوّل
ساختار وجودى انسان، به شكلى است كه اگر تمامى لذتهاى دنيا را هم به او بدهند و به تمامى آرزوهاى مادى خود برسد، آرام نمى گيرد و وجود او پر نمى شود. زيرا دل آدمى بزرگ تر از رحم دنياست و با اين امور محدود لبريز نمى شود.
داستان بن بست و كمبود معنويت انسان قرن بيست و يكم نيز بيانگر همين حقيقت است. بسيارى از دانشمندان غربى اعتراف مىكنند كه امروز دنيا به خستگى رسيده است... يكى از ويژگىهاى لذت جسمى، اين است كه انسان پس از مدتى به خستگى مىرسد. در آمريكا اعلام شد: مىخواهيم تظاهرات كنيم براى اين كه خدا برگردد.
اين ويژگى انسان، او را با عالم ديگر پيوند مىدهد و ايمان به غيب و گرايش به ماوراى حسّيات را براى او به ارمغان مىآورد. انسان وقتى ارزش وجودى خود را دريافت يا احتمال داد كه دنياهاى گسترده ترى وجود دارد؛ احساس تنگنا مىكند. با اين شناخت است كه دنيا زندان مؤمن مىشود. چنان كه اميرمؤمنان(عليه السلام)در خطبه ى متقين به اين نكته اشاره فرموده است: «آنان با سرپوش اجل در دنيا نگه داشته شدهاند.».
آب درون ظرف، وقتى حرارت مىبيند و ناخالصى هايش جدا مىشود، سبك شده، بخار مىگردد. اگر درپوش ظرف نباشد، پرواز مىكند. آدمى نيز اين چنين به پرواز درمى آيد و اين بزرگى روح، به جهت ايمانى است كه او را با عالم ديگر پيوند داده است.
دنيا براى او تنگ است، اما براى كافر بزرگ و بهشت است. چون چيز ديگرى نمى خواهد؛ ليكن براى مؤمن زندان است . چون به وسعت رسيده، دنيا، پيش او جز متاعى اندك چيز ديگرى نيست.
انسان، همواره كنجكاو و پرسش گر است و اين از خصوصيات فطرى و ذاتى اوست. كودكان از بس مىپرسند، اطرافيان را خسته مىكنند؛ در حالى كه پرسيدن را كسى به آنان ياد نمى دهد. اين ويژگى در درون آدمى است؛ او مىخواهد به عوالم ديگرراه پيدا كند. پيشرفتهاى علمى و فضايى قرن حاضر، به جهت همين حس كنجكاوى و ويژگى پرسش گرى انسان است.
گويا آدمى مدام به ديوار مىكوبد تا از آن طرف ديوار با خبر شود و از حصار دنيا رهايى يابد.
در اندرون من خسته دل ندانم چيست***كه من خموشم و او در فغان و در غوغاست
وقتى نگاه انسان به دنيا، تغيير كرد و دنياهاى آينده را با تمام وجود طلبيد؛ به دنبال شخصى مىگردد كه او را به آن سامان، ره نمايد. او منتظر و نيازمند وجودى است كه وى را با خود، به بلنداى روح انسانيت ببرد. اين انسان، به رغم برخوردارى از رفاه، عدل ظاهرى و... باز منتظر است؛ چون دو عنصر او را در التهاب و بيقرارى نگه مىدارد: تركيب وجودى انسان؛ جهان متحوّل و چهار فصل.
رشد سريع اسلام در اروپا و ساير كشورهاى غربى، با وجود برخوردارى از امكانات مدرن، از همين ويژگى خبر مىدهد. احساس غربت ناشى از زندگى صنعتى، در مقابل معنويت و صميمت دين، سبب شده تا انسان مجهّز به تكنيك و فن آورى، با مذهب پيوند بخورد. زيرا علم و دانش هرچند بسيارى از سؤالات انسان را پاسخگوست و قدرت و صنعت هم امكانات و رفاه را براى آدمى به ارمغان مىآورد، اما انسان با اين امكانات زودتر به بن بست مىرسد.
وى قبل از رسيدن به اين امكانات، خيال مىكرد با آنها به آرامش مىرسد و با اين آرزو تا مدتى دلخوش بود؛ اما با دست يافتن به رفاه، در واقع به آخر خط رسيده است. چون احساس غربت و تنهايى او بيشتر شده، فرياد اعتراض انسان معاصر بلندتر از ديروز به گوش مىرسد.
اوژن يونسكو، نويسنده اى كه با نوشتن نمايشنامههاى پوچى مثل كرگدن و آوازه خوان طاس شهرت يافت، در آخرين مصاحبه اش مىگويد:
... حقيقت اين است كه ادبيات ديگر چيز مهمّى به من نمى گويد... من يك عمر به نوشتن نمايشنامه، پشت نمايشنامه ادامه دادم. چون كار ديگرى نمى توانستم بكنم؛ اما هميشه حسرت اين را داشتم كه كاش توانسته بودم كار ديگرى بكنم... كاش استعدادش را داشتم كه راهب بشوم... تنها يك اميد باقى مىماند، روز رستاخيز.
ناتانيل براندون درباره ى همين پوچى و كمبود معنوى مىنويسد. او نخست مردى را وصف مىكند كه جذّاب، چهل ساله، با حرارت و پرانرژى، شيك، خوشگذران و متجدد است. از مسافرتها و عياشى هايش تعريف مىكند، اما ناگهان با همه توصيف ها، درخواست گفتوگويى خصوصى و صميمانه را مىكند و مىگويد: ناتانيل! من مىخواهم هر طور هست، با تو مطلبى را در ميان بگذارم. مىخواهم يك روز نهار را با هم بخوريم، تا پيش تو درد دل كنم. من اين كمبود درونى خود را نمى توانم تحمل كنم. سپس دستش را روى سينه گذاشت و گفت:
اين درون، از همه چيز تهى است، هيچ چيز در اين سينه نيست، نه احساس و نه هيچ چيز ديگرى، زبانم از گفتن قاصر است. بيان كردنى نيست، نمى دانم چگونه آن را شرح دهم... .
سوم. ناتوانى مدعيان اصلاح
آدمى از گذشته تا كنون، همواره در فكر اصلاح جوامع بشرى بوده، راههاى بسيارى را براى رسيدن به آن پيش نهاده است؛ اما آن چه نصيب وى شده، كابوس وحشتناك يأس و نااميدى است. افلاطون، جامعه ى ايده آلى را طراحى كرد كه در آن، نه از ستم اثرى است، نه از فقر و بدبختى؛ غايت نظام سياسى او، پيدايش مدينه ى فاضله است.
توماس كامپانلا طرح شهر آفتاب و كشور خورشيد؛ ويكتور هوگو انديشه ى جمهورى جهانى، آگوست كنت ايجاد جامعه ى تئوكراتيكى را كه در آن هيئتى از عقلا حكومت مىكنند، پيشنهاد كردهاند. تامس مور نيز «بهشت»ى را ترسيم كرده كه براى رسيدن به همان جهانى است كه همه ى مردم آن، در سايه ى قانون و عدالت، يكسان زندگى مىكنند.
آلوين تافلر، مشاور سياستمداران آمريكا براى حل اين بحران و اصلاح جامعه ى جهانى، نظريه ى موج سوم را طرح كرده است؛ ولى در عين حال اعترافات شگفت آورى در اين زمينه دارد:
فهرست مشكلاتى كه جامعه ى ما (غرب) با آن روبه روست، تمامى ندارد. با ديدن فروپاشى پياپى نهادهاى تمدن صنعتى در حال نزاع به درون غرقاب بى كفايتى و فساد؛ بوى انحطاط اخلاقى آن نيز مشام را مىآزارد. در نتيجه موج ناخشنودى و فشار براى تغييرات، فضا را انباشته است.
در پاسخ به اين فشارها، هزاران طرح ارائه مىشود كه همگى ادعا دارند بنيادى، حتى انقلابى اند؛ اما بارها و بارها، مقررات و قوانين، طرحها و دستورالعملهاى جديد ـ همگى به منظور حل مشكلات تهيه شده اند ـ كمانه مىكنند و بر وخامت مشكلات مىافزايند و اين احساس عجز و يأس را دامن مىزنند كه هيچ فايده اى ندارد و مؤثّر نيست.
اين احساس براى هر نظام دموكراسى خطرناك است و نياز شديد به وجود مرد سوار بر اسب سفيد ضرب المثلها را هر چه بيش تر دامن مىزند.
بنابراين، عامل سوم انتظار، نارسايى و ناتوانى در كسانى است كه ادعاى اصلاح دارند؛ اما در زمينه ى شناخت آدمى و مشكلات او ناتوان اند و در انديشههاى خود، به يك نژاد برتر معتقدند و ملتهاى ديگر را فراموش مىكنند.
وقتى انسان، اين مدعيان ناتوان را مىبيند و عجز و محدوديت آنان را حس مىكند، تجربه جديدى از انتظار مىيابد. گويا اين عبارات جان تازه اى مىگيرد:
وقتى مهدى فاطمه ظهور كند، زمين از عدل و داد پر مىشود، همان گونه كه از ظلم و جور پر شده بود.
 
بالا