شاید روزی من هم پروانه شوم

RainiMan

داره دوست میشه
"منجی دوازدهمی"
[h=2]شاید روزی من هم پروانه شوم[/h]



چه آشناست این سرزمین و نسیمی که از سینه آن می وزد و خاطرات از یاد رفته ای را در قبرستان غمگین ضمیرم جان می دهد. دست در افق خونرنگ خورشید می شویم و احرام می بندم. و این منم و تنها من که به راستی برای یافتن همین «من» تمام دنیا را زیر پا نهاده ام.
اکنون در برزخم و در پایانی ترین مرز خویش. دل را سجاده می کنم و شکوفه نیایش را به دریای شفاعت می نشانم، وارد میقات می شوم. نخل های رشادت سر به آسمان کشیده، مشغول مناجات اند و زمین و خاک نیز و هر آنچه در این سرزمین می بینم. بی اختیار شروع به خواندن زیارتنامه می کنم، انگار اذن دخول این کویر مناجات عاشقانه عاشوراییان است: «السلام علیک ایها الغریب»
اینجا کجاست؟ نمی دانم... برزخ است یا بهشت، نمی دانم! عجب کلافه ات می کند این سکوت و این برهوت و زمزمه عاشقانه ای که سرهای بی بدن سر داده اند و من تنها آن را احساس می کنم. من در دورترین دور هستم و آنها در بزم وصال!
چه کسی راضی می شود آسمان را رها کند و با زمین خشک همقدم شود؟!
شعر می خوانم؛ آواز همیشگی شان را سر می دهم؛ شاید یاری ام کنند و مرا در جمعشان پذیرا شوند.
آسمان هم با من می خواند، قطرات درشت باران بر صورتم می نشیند و من باز به طیرانم ادامه می دهم. اوج می گیرم و پرواز می کنم، شاید روزی من هم پروانه شوم.
حقیقت را بگویید. فکر نکنید مردم پس می زنند
گپ وگفتی با احمد نجفیبه کوشش: حسین خاکی
در نخستین روزهای سال، خیلی ها می آیند منطقه؛ از ورزشکار و هنرمند و دانشجو و دانش آموز گرفته تا کاسب و کارگر و وزیر و نماینده مجلس.
همه، جوری احساس تعلق می کنند به این سرزمین و به این خاک. احمد نجفی هم یکی از آنهاست. مجری برنامه صندلی داغ را که می شناسید؟ حرف های جالبی برای گفتن داشت...

*
ـ اگر بگویم از بچه های نشریه ای به نام «امتداد» هستم، چه معنایی از این واژه در ذهن شما تداعی می شود؟
امتداد در حقیقت نوعی تکرار در حرکت آینده است، امتداد آن چیزی که باور داشته باشیم، یعنی استمرار.
ـ این استمرار تا کجا می تواند ادامه پیدا بکند؟
تا جایی که هر کس بخواهد با این مملکت سر به سر بگذارد این امتداد را حس کند و بداند دیگر از این غلط ها نکند، بداند با کی طرف است، با چی طرف است. بداند اینجا جایی نیست مثل سابق که هر کاری دلشان خواست بکنند، این یک نیروی بالقوه و بالفعلی در مملکت ماست. در امتداد یک حرکتی است که به هر حال با دلیل و بی دلیل برای بچه های یک مملکت پیش آمد. هیچ چیز مهم تر از این نیست.
ـ فکر می کنید وظیفه چه کسانی است که این امتداد را حفظ کنند؟
همه، این وظیفه شخصیت خاصی نیست، همه باید حس کنند که مال این مملکت هستند. همه باید باور کنند که چه اتفاقی افتاد و چه جوانانی رفتند. اینها یک چیزهای حس کردنی است، اینها حس هایی نیست که آدم برایش مسیر معینی را پیدا کند. همه باید این حس را داشته باشند.
ـ حدود هجده سال از جنگ می گذرد. ما می بینیم در خاک عراق هیچ خبری نیست، هیچ کسی برای بازدید نمی آید، اما در خاک ایران، نه تنها مردم ایران بلکه از کشورهای دیگر هم برای بازدید می آیند، فکر می کنید چه چیزی داخل این خاک نهفته است که جوان ها، دختر و پسر را به اینجا می کشاند و احیاناً خیلی ها را متحول می کند؟
این فقط خاک نیست، این هسته اصلی تاریخ و جنس و ژن ایرانی است. این چیزی نیست که یادمان برود! من اصلاً نمی خواهم بگویم ما از همه بهتریم، ولی ما با همه متفاوتیم، ایرانی متفاوت ترین ملت جهان است. چه تاریخی، چه هویتی، چه انسانی، چه دینی، چه غیر دینی فرقی نمی کند. اصلاً تمایزی که ایرانی دارد در طول تاریخ و در جهان واقعاً با همه ملت ها فرق می کند. از این باید استفاده کنیم. نباید این را بکوبیم یا بی اعتنا باشیم. این جنس را پیدا کنید به قول شما در آمریکا فقط یک روز در سال، روز شهدا با نهایت احترام می روند سر خاکشان، سر قبرهایشان. اما اینجا را ببین، آنجا را هم ببین، این مال جنس ماست، این مال هوش ماست، این مال حس قوی انسانی ماست و در خون ما هم می چرخد. این را شما هر جای دنیا هم که بروی با خودت می بری، امروز دارند در سوئد سینه می زنند و حسین حسین می کنند. این مال ایرانی است و غیر ایرانی این کار را نمی کند. آنهایی هم که ادعای شیعه دارند در اقصا نقاط جهان واقعاً منبعث از این مملکت است، یعنی با توجه به اینکه فرهنگ شیعه رشد و تولدش در اینجا بوده، جنسیت به خودش گرفته، وگرنه هیچ جا، هیچ جای دنیا چنین رفتاری که اینجا با همیاران، همقطاران، همفکران و... می شود، هیچ جا نمی شود، از این جنس من حیفم می آید که هنوز استفاده صحیح نشده است. این استفاده مدّ نظر من است، این پتانسیل را من می گویم.
ـ تعریف شما از خادمین افتخاری شهدا چیست؟
اگر دارند برای دلشان می کنند، دستشان را می بوسم. اگر وظیفه دارند باید قدرشان را دانست. اگر بنا به اصول دیگری است فرقی نمی کند. فکر می کنم باید بیشتر به اینها رسیدگی بشود، بیشتر به احساساتشان و حرف های آنها گوش کرد. بنابراین هر کاری که برای هویت این خادمین می کنیم، در حقیقت نهالی است که برای آینده این خادمین می کاریم.
ـ شما که به مجموعه راهیان نور پیوسته اید، پیشنهاد یا راهکاری برای بهتر برگزار شدنش دارید؟
من هر سال می بینم که تغییرات عمده ای اینجا صورت می گیرد. هنوز یک نقشه عمومی یا اصولی را برای اینجا ندیدم. نه اینکه بگویم ندارد، خیلی دلم می خواهد توی یک فرصت مناسب یک ماهه دو ماهه ای که در اینجا هستم، با توجه به شرایط موجودش و گذشته اش یک طرح دیگری پیاده شود؛ طرحی که شایسته هویت این همه فداکاری را داشته باشد. من هنوز اینجا را ناقص می دانم. البته بعضی ها می گویند همینجوری اش خوب است. خوب است، اما آیا این پنجاه سال دیگر هم دوام دارد. آیا پنجاه سال دیگر هم همین گونه جوان ها را برای استمرار این تاریخ می توانیم اینجا بکشانیم؟ ما نباید فکر امروز و فردا و پنج سال دیگر را بکنیم. باید فکر سی ـ چهل سال دیگر را بکنیم. ما وظایف دیگری هم داریم. وظایف ما فرهنگی هم است. اینها استدلال نیست، اینها یک باور علمی است که باید شما در فرهنگ داشته باشید. برای همین باید مقداری مواظب بچه ها بود. آنها را کمک کرد. به این هویت یک شکل و رنگ دیگری داد و حتی طرح های تازه. هیچ ایرادی ندارد، به هرحال اینجا جایی است که بهترین فرزندان این مملکت تکه تکه شدند، شهید شدند، اسیر شدند، نمی شد به این سادگی این وظیفه را ایفا کرد. وظیفه همه است.
امروز دست می کنند از دل خاک یک سکه درمی آورند، دویست تا همایش می گذارند، همانجا را قرق کرده، فوری چراغانی کرده و دیجیتال می زنند که الا و بالا این جا یک نفر بوده در سه هزار سال پیش که یک تکه لباسش پیدا شده. نمونه آن شهر سوخته است. این همان حالت استمرار است، همان امتداد است. چطور می شود در جایی مثل همین خاک شلمچه، این همه سکه ناب ریخته باشد و ما بی توجه باشیم، مگر می شود؟ ما وظیفه مان نشان دادن این تاریخ به آیندگان است. نباید با یک نسل یا دو نسل فراموش بشود، گم بشود و یا خاک بشود. چاره ای جز این کار نداریم. اگر می خواهیم تاریخ ما، تاریخ باشعور و فعالی بماند، چاره ای جز این کار نداریم.
آیا این فقط برای این نیست که من بدانم این کسی که اینجا شهید شده می شناخته ام یا نه؟ حتماً قوم و خویش من بوده، حتماً هم وطن من بوده، حتماً رفیقم بوده، دیگر از این شناخت بیشتر؟ حتماً می شناختم. اسم مهم نیست. مهم این است که این استمرار رسیدن به این آدم ها، به این محل، به این حادثه، هم برای جلوگیری از تکرارش از سوی یک مشت دیوانه وحشی که توی دنیا ریخته اند، ضروری است، هم برای خودمان که بدانیم اینجا بهترین آدم های این مملکت بوده اند که تاریخ ایران به خودش دیده است و برای قطره قطره خاک و آب و ایمان این مملکت تلاش کرده اند. من موقع جنگ اینجا بودم. خدا شاهد است هنوز وقتی یادم می افتد شرمم می آید از اینکه هستم. آمدن بچه ها و زائران خیلی خوب است، ولی اینجا باید جور دیگری بشود، اینجا باید یک استناد تاریخی برای آیندگان پیدا کند، در غیر این صورت به نظرم کافی نیست.
ـ آیا نمونه ای از موزه های جنگ در کشورهای دیده اید که بتوانیم طرح و الگوی آن را در اینجا پیاده کنیم؟
من بارها در برنامه ها هم گفتم، بروید موزه جنگ اوکراین را ببینید. چهار صد هکتار است. بیش از دویست عدد مجسمه مسی از قهرمانانشان در دل سنگ هایشان حک کرده اند. بروید ببینید اینها تاریخ و افتخار و غرور آن مملکت است. من می آیم اینجا، در دل شهر خرمشهر چند تا تانک قراضه می بینم. خوب حالم بد می شود. من باید یک عده را جذب کنم، فکر شما نیستم، شما هستید. من فکر فرزندانم هستم.
شما چه می خواهید با یک مشت حرف و شعارهای قدیمی و کهنه؟ کار فرهنگی بکنید، کار درست بکنید، تاریخ درست را بگویید تا بتوانیم بمانیم. خدا و حقیقت یک چیز واحد هستند، حقیقت را بگویید. فکر نکنید مردم پس می زنند، چرا پس می زنند؟ آقا اینجا یک عده ای ترسیدند ولی جنگیدند. من خودم روز اول اینجا ترسیدم. دعوا نداریم! ترس است دیگر! بشر با ترس به دنیا آمده، هر کس بگوید من نمی ترسم دروغگوست، اما به تدریج چیزهای دیگری قوت پیدا می کند. آن چیزها را ارزش بدهید، اون چیزها را پیدا کنید، این باید دیده بشود. امتداد در کجاست؟ در حرف است؟ یا فقط در مجله است و یا در حرکت درست و صحیح فرهنگی است؟ من آرزویم این است که این اتفاق بیفتد. و این محل ها را ضمن اینکه محل های واقعی می کنیم، بیاییم محل های جذب مردم کنیم. من نمی گویم اینجا را تبدیل به باغ ملی کنیم که مردم بیایند چلوکباب بخورند. نه من اصلاً منظورم این نیست. منظور این است که فضایی بسازیم که فضای واقعی باشد، فضای درستی باشد، مردم از همه جا و با هر نوع فکر و تفکری وارد شوند. من خیلی ها را در تهران دیدم تا حرف جنگ می زدی، با لبخند تمسخرآمیز نگاهت می کردند، اما به مجرد اینکه اینجا را آمدند دیدند، متحول شدند. معلوم است که دل و حس را دارند، اما منتقل نشده است، ما کم کاری کردیم. باید تجدید نظر کنیم.
ـ نمی خواهید با بچه های خادمین همصحبت شوید؟
شما به فکر کسانی هستید که خیلی ها فکر می کنند دیگر نیستند، خیلی ها فکر می کنند که دیگر مهم نیست و شما با رفتار و کردارتان نشان می دهید که نه، هم هستند هم مهم هستند، هم از نظر انسانی، هم از نظر غرور ملی، دارید چیزی را برای امروز و آینده حفظ می کنید، در حقیقت برای استمرار یک تاریخ تلاش می کنید. خدا قوت.
 

محبوب

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
اگر از خانواده ایثارگر و جانباز هستید حتما پروانه خواهید بود چون گرد شمع وجود جانباز می گردید :53: و اگر هم با آنها همدردی می کنید که امیدوارم روزی پروانه شوید . :53:
 
بالا