معرفی زنان نمونه قبل از اسلام

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
در طول تاریخ زنان با ایمان ، شجاع و ضد ظلم بسیار بوده اند ، که زندگی آنها سراسر ایثار و شهادت و از خودگذشتگی در راه خدای سبحان بوده است . اینک به تعدادی از آنها اشاره می شود :


همسر جزبیل نجار :


این زن در زمان حضرت موسی ع به او ایمان آورد . از قضای روزگار او به حرمسرای فرعون - بعنوان آرایشگر دختر فرعون - رفت و آمد می کرد . روزی هنگام آرایش کردن موی دختر فرعون ، شانه از دستش افتاد . از آنجا که زبانش به ذکر خدای بزرگ عادت کرده بود ، ناگهان گفت : بنام خدا .
دختر فرعون از او پرسید : منظورت از خدا ، پدرم فرعون است ؟
او گفت : خیر ، بلکه من کسی را ستایش می کنم که پدر تو را آفریده ، و او را از بین خواهد برد .
دختر فرعون سریع جریان را به پدرش اطلاع داد و فرعون او را احضار کرد و به زن گفت : مگر به خدایی من اعتراف نداری ؟ گفت : هرگز خدای حقیقی را رها نمی کنم ، تا تو را بپرستم .
فرعون از این سخن بقدری عصبانی شد که فوراً دستور داد تنور مِسی را پر از آتش کردند و آن تنور سرخ شد و به جلادان گفت همه ی بچه های این زن را به تنور بیندازید ؛ تمام بچه هایش را در مقابل چشمهایش سوزاندند . تنها یک بچه ی کوچک در آغوش زن مانده بود . طبیعی است که مادر و یا هر انسانی به بچه ی شیر خوارش بیش تر علاقه دارد . بچه ی کوچک را به زور از مادر گرفتند و جلاد گفت : اگر از آیین موسی بیزاری بجویی ، بچه ی تو را در آتش نمی افکنم . بچه ی شیر خوار قلبش را به تلاطم آورد و خواست در ظاهر سخنی بگوید . در این وقت بقدرت خدا ، بچه بزبان آمده ، بمادرش گفت : صبر کن ؛ تو بر حق هستی .
مادر صبر کرد ؛ آن بچه را نیز در آتش افکندند و سوزاندند . سپس خودش را به آتش افکندند . این زن مؤمنه و شجاع ، تا زنده بود ، تسلیم زور نشد و در برابر این همه مصائب تلخ ایستادگی کرد .
پیامبر اکرم ص می فرماین : در شب معراج در فضا ، در محلی بوی بسیار خوشی به مشامم رسید . از جبرئیل ع پرسیدم : این بوی خوش بی نظیر چیست ؟ جبرئیل پاسخ گفت : این بوی خوش از خاکستر جسد سوخته ی همسر جزبیل و فرزندان اوست که در زمین محاذی این فضا ریخته اند و این بوی خوش تا روز قیامت از این زمین استشمام می شود .
 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
مادر ابراهیم خلیل الله ع :


شبیه جریان حضرت موسی ، برای مادر حضرت ابراهیم بنام « یونا - نونا » رخ داد . نمرود بوسیله ی کاهنان اطلاع پیدا کرد که کودکی متولد می شود و او را هلاک می کند و به نقل بعضی ، از هفتاد و هفت تا صد هزار کودک را کشت . مادر فداکار ابراهیم ع در این بحران سخت ، با مقاومت بی نظیری ، خود را دور از جاسوسان نمرود نگه داشت و هنگام زایمان به بهانه ی قاعدگی - که در آن زمان رسم بود زنان قاعده از شهر بیرون می رفتند - از شهر خارج شد ، کنار کوهی در بیابان غاری را پیدا کرد ، به درون غار رفت و در همان جا ابراهیم ع از او متولد شد .
این مادر خستگی ناپذیر تا 13 سال دور از چشم جاسوسان ، گاهی در نیمه های شب و گاهی صبح زود ، خود را به غار می رساند و با فرزندش دیدار می کرد . امدادهای غیبی به کمک او می شتافت و خدا او را یاری می کرد . سر انجام پس از 13 سال ، ابراهیم ع با ترتیب خاصی وارد شهر شد و کم کم مبارزه با بت پرستان را شروع کرد و روز به روز بر اوج مبارزه اش می افزود .
 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
همسر حضرت ایوب ع :


رُحمه ، همسر حضرت ایّوب ع ، که از دختران حضرت شعیب بود ، با سخت ترین حوادث روزگار روبرو شد . فرزندانش زیر ساختمان ماندند و کشته شدند ، باغهایش سوخت ، همه ی اموال و دامهایش نابود شد و سر انجام بیماری سخت و طولانی ، حضرت ایّوب را فرا گرفت . از همه سخت تر ، بجای اینکه مردم او را عیادت و نوازش کنند ، سرزنش می کردند و می گفتند : لابد گناهکار بوده ای که خداوند تو را به این وضع گرفتار کرده است . از حضرت ایّوب دوری می کردند و او به ناچار از شهر خارج شد و در بیابان به زندگی رنج آور ادامه داد . بعداً خداوند دوباره فرزندان صالحی از همین زن به ایّوب داد.
داستان همسر حضرت ایّوب ، بما یاد می دهد که : اولاً ، اولاد پیغمبر خدا هم با حوادث بسیار سخت آزمایش می شود ؛ ثانیاً ، انسان مؤمن سعی می کند از این آزمایش الهی سر فراز بیرون بیاید ؛ ثالثاً ، همسر خوب ، کسی است که در مشکلات و حوادث تلخ روزگار ، همسر خود را تنها نگذارد ؛ اگر چه وظیفه ی مرد هم این است که حتی المقدور دنبال کسب و کار حلال برود و وسایل زندگی و رفاه خانواده ی خود را فراهم کند .
 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
آسیه بنت مزاحم ( همسر فرعون)


نام همسر فرعون" آسیه" و نام پدرش" مزاحم" بوده است، گفته اند هنگامى که معجزه موسى ع را در مقابل ساحران مشاهده کرد اعماق قلبش به نور ایمان روشن شد، و از همان لحظه به موسى ایمان آورد او پیوسته ایمان خود را مکتوم مى داشت، ولى ایمان و عشق به خدا چیزى نیست که بتوان آن را همیشه کتمان کرد، هنگامى که فرعون از ایمان او با خبر شد بارها او را نهى کرد، و اصرار داشت که دست از دامن آئین موسى ع بردارد، و خداى او را رها کند، ولى این زن با استقامت هرگز تسلیم خواسته فرعون نشد. سرانجام فرعون دستور داد دست و پاهایش را با میخها بسته، در زیر آفتاب سوزان قرار دهند، و سنگ عظیمى بر سینه او بیفکنند، هنگامى که آخرین لحظه هاى عمر خود را مى گذارند دعایش این بود" پروردگارا! براى من خانه اى در بهشت در جوار خودت بنا کن و مرا از فرعون و اعمالش رهایى بخش و مرا از این قوم ظالم نجات ده"! خداوند نیز دعاى این زن مؤمن پاکباز فداکار را اجابت فرمود و او را در کنار بهترین زنان جهان مانند مریم قرار داد. چنان که در همین آیات در ردیف او قرار گرفته است.


مطابق آیات یاد شده و روایات اسلامی، آسیه به رغم آنکه در دربار فرعون می زیست، به خدای یگانه ایمان داشت و وقتی موسی (ع) به پیامبری رسید، به وی نیز ایمان آورد، اما اعتقاد خود را پنهان می داشت. سرانجام در اثر پیشامدی، فرعون به ایمان وی پی برد و از او خواست تا از پرستش خدای یگانه دست بدارد، اما آسیه نپذیرفت. فرعون دستور داد او را شکنجه کردند. بر پایة روایتی، در پایان شکنجه ها سنگی بزرگ بر وی فرود آوردند، اما پیش از آنکه سنگ بر او فرو افتد، روح از تنش پرواز کرده بود. قرآن کریم در برابر زنانی مانند همسران لوط و نوح که با وجود معاشرت و مصاحبت با پیامبران خدا کفر می ورزیدند، از آسیه به عنوان نمونه زنان پرهیزگار و موحد یاد می کند که به رغم زندگی در محیطی کفرآلود، ایمان خود را به پروردگار رها نکرد. از پیامبر اسلام روایت شده است که آسیه در کنار مریم (ع)، خدیجه (ع) و فاطمه (ع) در شمار بهترین زنان بهشت است. طبق روایتی دیگر از رسول اکرم، در دوران پیش از اسلام، 3 تن هرگز کفر نورزیدند: مؤمن آل فرعون، علی بن ابی طالب(ع) و آسیه همسر فرعون (صدوق، 192؛ طبرسی، 10/319).

نحوه شهادت آسیه
آسیه همسر فرعون از بانوان محترم بنی‎اسرائیل بود و به طور مخفی خدای حقیقی را می‎پرستید. وقتی فرعون همسر حزقیل (مؤمن آل فرعون) را به قتل رساند آسیه دید ملائکه الهی روح آن زن را به سوی آسمان بالا می برند. لذا ایمان و یقینش زیادتر شد. وقتی فرعون، سرمستانه از کشتن حزقیل خبر آورد، آسیه با کمال تعجب گفت: وای بر تو ای فرعون، چگونه در مقابل پروردگار، جرأت و جسارت پیدا کردی؟! چه چیز باعث شده که این گونه بر خداوند متعال جرأت یابی و گستاخی کنی؟ فرعون که انتظار شنیدن چنین کلماتی را از همسر خود نداشت، گفت: نکند مانند موسی دیوانه شده ای!؟ گویا تو نیز مانند آن آرایشگر دیوانه شده‎ای؟!
آسیه: دیوانه نشده‎ام، بلکه ایمان دارم به خداوند متعال، پروردگار خودم و پروردگار تو و پروردگار جهانیان. فرعون مادر آسیه را طلبید و به او گفت: «دخترت دیوانه شده، سوگند یاد کرده‎ام اگر به خدای موسی کافر نگردد او را با آتش بسوزانم. مادر آسیه در خلوت با آسیه صحبت کرد: «که خود را به کشتن نده و با شوهرت توافق کن...» ولی آسیه، سخن بیهوده مادر را گوش نکرد و گفت: «هرگز به خداوند متعال، کافر نخواهم شد.» فرعون فرمان داد دستها و پاهای آسیه را به چهارمیخی که در زمین نصب کرده بودند بستند.
از این رو در قرآن، فرعون به عنوان ذو الاوتاد (صاحب میخها) یاد شده است (فجر، 89). و او را در برابر تابش سوزان خورشید نهادند، و سنگ بسیار بزرگی را روی سینه‎اش گذاشتند. او نیمه‎نیمه نفس می‎کشید و در زیر شکنجه بسیار سختی قرار داشت. موسی ـ علیه السلام ـ از کنار او عبور کرد، او با انگشتانش از موسی ـ علیه السلام ـ استمداد نمود، موسی ـ علیه السلام ـ برای او دعا کرد و به برکت دعای موسی ـ علیه السلام ـ او دیگر احساس درد نکرد و به خدا متوجه شد و عرض کرد: «خدایا! خانه‎ای در بهشت برای من فراهم ساز.خداوند همان دم روح او را به بهشت برد، او از غذاها و نوشیدنی‎های بهشت می‎خورد و می‎نوشید، خداوند به او وحی کرد: سرت را بلند کن، او سرش را بلند کرد و خانه خود را در بهشت که از مروارید ساخته شده بود، مشاهده کرد و از خوشحالی خندید. فرعون به حاضران گفت: «دیوانگی این زن را ببینید در زیرفشار چنین شکنجه سختی می‎خندد!!به این ترتیب این بانوی مقاوم و مهربان، که حق بسیاری بر موسی ـ علیه السلام ـ داشت و او را در موارد گوناگونی از گزند دشمن نجات داده بود، به شهادت رسید (بحارالانوار، ج 13، ص 164).
 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
حنانه همسر زكريا




حنانه كه نام ديگر او ايشاع است.از جمله زناني است كه در قرآن مجيد به وي اشاره شده و حداقل در سه سوره قرآن و در چهار آيه نام او آمده است.در مورد شناسنامه اين زن بايد گفت : نام او حنانه (ايشاع) كنيه اش (ام كلثوم) نام پدرش (فاقوذا) فرزند فتيل از اولاد سليمان بن داوود و از خاندان يهودا فرزند حضرت يعقوب و مادرش (مرتا) كه به عرب وهيبه (يعني بخشيده شده) مي باشد.


حنانه خواهر حنه هر دو از يك پدر و مادر وهر دو عقيم بودند و هر دو از نسل حضرت يعقوب و ابراهيم به شمار آمده و هر دو به افتخار همسري پيامبري از پيامبران خدا در آمده اند.حنه با عمران بن ماثان و حنانه با زکریا ازدواج کردند و هر دو به صورت معجزه آسا و در دوران پيري باردار گرديدند!

چگونگي بارداري
(حس بقا) يكي از خواسته هاي هر انسان است و هر كسي دوست دارد نام و آثارش از بين نرود و فرزند و خلفي داشته باشد كه نام او را زنده بدارد.
زكريا و همسرش نيز همين طور بودند و عقيم و بي بچه زندگي مي كردند و در حالي بود كه در دوران پيري به سر برده و حداقل 90 سال از عمرشان گذشته بود و طبق بيان آيات قرآني بدن آن ها خشكيده و در حال فذتوتي به سر مي بردند.

او روزي وارد اتاق مريم شد كه در محرابش مشغول عبادت بود و انواع نعمت هاي آسماني در برابرش. زكريا از ديدن چنين وضع معجزه آسا دگرگون شد و با قلبي لبريز از اميد دست به سوي خدا برداشت و در خواست (ذريه) و فرزند صالح كرد.
زكريا كه در محراب عبادت مشغول مناجات بود جبرئيل نازل شد و بشارت تولد فرزندي را به اظلاع او رسانيد و امتيازات فرزندش را كه رسالت نبوت از جمله آن ها بود بيان داشت.زكريا از شنيدن اين خبر مسرت بخش غرق شادي گرديد و آن چنان دگرگون شد كه در اثر اين نداي غيبي مبهوت و مدهوش افتاد.
پس از لحظاتي به خود آمده اظهار داشت : اي خدا ! چگونه من بچه دار مي گردم در حالي كه پير و فرتوت گشته ام و همسرم در دوران نازايي به سر مي برد؟خطاب رسيد : خداوند هر چيزي كه مي خواهد ميسور است.
حنانه در حالي كه 98 از بهار از عمر او گذشته بود و شوهرش زكريا در 120 سالگي به سر مي برد به (حضرت يحيي )حامله شد.
 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
مادر مريم


((حَنِّه )) يا ((حنا)) سالها بود كه با عمران از بزرگان و روحانيون محترم آل يعقوب ازدواج كرده بود ولى از او فرزندى نياورد. مدتها گذشت اما انتظار او به جايى نرسيد. سرانجام رو به درگاه خدا آورد و دست تضرع و التجا برداشت .
زن عمران گفت : پروردگارا! من نذر كرده ام كه آنچه را در شكم دارم (وقتى متولد شد) آزاد بگذارم (تا خدمتكار خانه تو باشد) پس تو اين نذر را از من بپذير كه مى دانم شنوا و دانايى )).
در آن روز بيت المقدس معروف به ((هيكل )) بود. ساختمان اين معبد را حضرت داوود آغاز كرد و فرزندش سليمان به اتمام رسانيد. در كنار همين معبد بود كه در دوران اسلامى ((مسجد اقصى )) يا ((بيت المقدس )) ساخته شد. سرانجام ، دعاى مادر مريم كه از بانوان پاك سرشت بود مستجاب شد و احساس كرد كه آبستن شده است . به همين جهت وقتى وضع حمل كرد و ديد كه نوزاد دختر است و پسر نيست گفت : خداوندا! من كه دختر زاييدم ؟! (چون منتظر پسر بود) ولى خدا بهتر مى دانست كه آنچه زاييده بود چه دختر پاك سرشتى است . مادر مريم پنداشت كه براى خدمت در خانه خدا، پسر به مانند دختر نيست از اين رو گفت : ((من او را مريم ناميدم و او و فرزندش را از شرّ شيطان مطرود در پناه تو قرار دادم )). مادر مريم مى ديد كه بايد به نذر خود عمل كند. با اينكه مريم دختر بود او را به عنوان ((دختر عابده )) تقديم خانه خدا كرد. ((خدا هم مريم را به وجهى نيكو قبول كرد و به خوبى پرورش داد و چون پدر مريم پيش از ولادت او از دنيا رفته بود از اين رو مادرش او را كه طفلى خردسال بود آورد و به متوليان خانه خدا سپرد تا نذر او را براى خدمتگزارى خانه خدا بپذيرند)). متوليان بيت المقدس كه از بزرگان و روحانيون عالى مقام بنى اسرائيل بودند بر سر كفالت مريم با هم به نزاع پرداختند. سرانجام تصميم گرفتند قلمهاى خود را به آب اندازند تا قلم هر كدام به روى آب آمد، به حكم قرعه كفالت مريم دختر عمران مرد نامى و محترم شهر، با او باشد و اين افتخار در خانه خدا نصيب او گردد.
در آن ميان تمام قلمها به زير آب رفت و تنها قلم زكريا به روى آب آمد. بدينگونه زكريا(كه شوهرخاله مريم بود)كفالت و سرپرستى اورابه عهده گرفت . در بيت المقدس اطاقكى در جاى بلندى در اختيار مريم نهادند و زكريا به مراقبت از وى همّت گماشت .
 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
هاجر

هاجر، كنيزى با كرامت ، باوف، مطيع و امين بود كه پادشاه مصر، او را به ساره ، همسر ابراهيم ، بخشيدچون سن ساره رو به پيرى گذاشته و فرزندى براى ابراهيم خليل (ع ) نياورده بود، به آن حضرت پيشنهاد كرد كه با هاجر ازدواج كند. ثمره آن ازدواج ، پسرى پاكيزه به نام اسماعيل بودساره از اين پيشامد ناراحت شد و حسرت و اندوهش، ناراحتى ابراهيم (ع )را نيز به دنبال داشت .

حضرت ابراهيم (ع ) از خداوند بزرگ خواست كه اين مشكل را حل كند. پروردگار به او وحى كرد كه هاجر و اسماعيل را به جاى ديگرى ببر. ابراهيم پرسيد:خداوندا ! آنها را به كجا ببرم ؟داوند فرمود: نخستين بقعه اى كه آن را آفريده ام . جبرئيل مامور همراهى و هدايت ابراهيم شد.
او نيز اسماعيل وهاجر را برداشت و به بيابان بئرشيع كه سرزمينى بى آب و علف وخشك و سوزان بود، برد و با مشكى آب و اندكى غذا درآن جاگذاشت. تنها درختى كه ميهمان بيابان بود و هاجر چادرش را بر روى آن انداخت ، سايبانى شد تا او و فرزندش اسماعيل از تابش آفتاب سوزان درامان باشند.

پس از استقرار هاجر و اسماعيل ، ابراهيم آهنگ رفتن كرد. هاجر دامنش را گرفت ، سيل اشك خود را به پايش ريخت و تلاش كرد تا عواطفش را تحريك كند. پس همراه با سوز گفت : اى ابراهيم به كجا مى روى ؟گونه ما را در اين بيابان بى آب و علف تنها مى گذارى و مى روى ؟

ناله و تضرع هاجر، خدشه اى در اراده مصمم ابراهيم واردنكرد و گفت : آن كسى كه مرا مامور كرده تا شما را در اين جايگاه بگذارم ، سرپرستى شمارا هم بعهده دارد. اين جواب گويا آبى سرد بر آتش دل هاجر بود.و جودش آرام شد و به همسرش گفت :اگر اين كار به امر و اراده خداوند است ، به هر كجا كه مى خواهى برو،من ترديد ندارم كه در اين صورت ،خدا هرگز ما را خوار و تباه نخواهدكرد ! ابراهيم به راه افتاد و رفت و چون به كوه كدى كه در ذى طوى بودرسيد،برگشت و نگاهى به هاجر و اسماعيل انداخت و گفت : پروردگارا !

من بعضى از فرزندانم را در بيابانى بى آب و علف ، در كنار خانه اى كه حرم تو است ، ساكن ساختم ، تا نماز را برپاى دارند. تو قلب هاى مردم را متوجه آنها ساز و از ثمرات و ميوه ها روزيشان كن . شايد آنان شكر تو را بجاى آورند. هاجر و فرزندش در بيابان بئرشيع كه بعدها به كعبه و قبله گاه مسلمين مشهورشد، باقى ماندند و با صبر و استقامت به زندگى ادامه دادند، تا اين كه آب و غذاى آنها تمام شد. تشنگى بر اسماعيل غالب شد و آن كودك از شدت و سوز تشنگى فريادمى زد.

دل مادر از آن صحنه به درد آمد و كوشيد تا براى رفع آن گرفتارى ، راهى بجويد. هر لحظه بر تشنگى كودك افزوده مى شد و نزديك بود كه مرغ جانش پروازكند. مادر بچه را تنها گذاشت و به گوشه اى رفت تا منظره جان كندن اسماعيل را نبيند ! ناله كودك از دور هم به گوش هاجر مى رسيد و او را وادار مى كرد تا سراسيمه به دنبال آب برود.


بر بلندى صفا قرارگرفت و چون چشم گرداند، سرابى در آن بيابان نظرش را جلب كرد و تا مروه او را جلوبرد. از مروه نيز در طلب آب و به دنبال سراب ، تا صفا برگشت و تا هفت بار اين كار را ادامه داد.

در تمام اين مدت اسماعيل مى گريست و پاهاى كوچكش را به زمين مى كشيد و با ناله هاى خود قلب مادر را پاره پاره مى كرد. هاجر از بالاى مروه نگاهى به فرزندش انداخت و ديد آب از زير پاهاى اسماعيل جارى شده است ، چشمه آبى جوشيدن گرفته بود و از آن ، آب زلالى جريان داشت .

هاجر با تنى خسته و رنجور، به بالين فرزندش آمد، كودكش را در آغوش كشيد و لبان اسماعيل را از آب ، ترساخت و از اين كه فرزندش كم كم جانى به خود مى گرفت ، لذت مى برد. بعد از آن كه از نجات فرزندش اطمينان يافت ، خود نيز از آن آب نوشيد و سيراب شد. آن چشمه ، امروز نيز جريان دارد وبنام چاه زمزم مشهور است . هاجر، پس از ازدواج اسماعيل به ديار حق شتافت و در كنار خانه خدا به خاك سپرده شد.

قبر او و فرزندش اسماعيل ، امروز محل زيارت ميليون ها زائرى است كه در طواف كعبه ، روبه سوى معبود نهاده اند.
 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
ساره

ساره علیهاالسلام همسر حضرت ابراهیم (ع) و دختر هادان بن باخور و به نقلی دختر «احج» از پیامبران غیرمرسل، و مادر حضرت اسحاق (ع) و طبق روایتی به واسطه یا بی واسطه عموزاده یا دخترخاله حضرت ابراهیم بود. در تورات از او با عنوان «مادر ملت ها» یاد شده است.

هنگامی که نمرود در دیانت حضرت ابراهیم (ع) عاجز ماند، از او خواست که خاک بابل را ترک کند. حضرت ابراهیم، ساره را هم از آنجا بیرون برد و ابتدا به حران شام رفت و در آن سرزمین ساره را به عقد خویش درآورد و از آنجا به مؤتفکات فلسطین و بعد به مصر رفت. ملک مصر، سنان بن علوان بن عبید بن عولح

وقتی چشمش به ساره افتاد فریفته جمالش شد و دست به سوی او دراز کرد، اما دستش خشک شد و فهمید که به دعای حضرت ابراهیم چنین اتفاقی افتاد، به همین دلیل توبه کرد و گفت که اجازه دارند که آزادانه و با کمال آسایش و آرامش در کشور او زندگی کنند. حضرت ابراهیم (ع) که به واسطه قحط سالی از فلسطین به مصر آمده بود، سالها در مصر ماند.
بعد از آن حضرت ابراهیم (ع) به فلسطین بازگشت و در محلی به نام «قط» ساکن شد و چون ساره عقیم بود، هاجر را به ابراهیم بخشید و اسماعیل (ع) از هاجر متولد شد. در این ماجرا ساره بر هاجر رشک برد و به حضرت ابراهیم خواست که هاجر را از آنجا ببرد. بنابراین حضرت ابراهیم، هاجر و اسماعیل را به مکه برد.


تولد اسحاق (ع)

زمانی که حضرت ابراهیم (ع) 120 سال داشت و ساره 90ساله بود، فرشتگانی که مأمور تنبیه قوم لوط (ع) بودند و به شهرهای سدوم می رفتند، شب هنگام به خانه حضرت ابراهیم (ع) آمدند تا به او مژده بدهند که بر خلاف موازین طبیعی، ساره در همان سن و سال مادر خواهد شد.
خداوند ماجرا را در سوره هود، آیات 69 تا 73 شرح می دهد:«فرستادگان آمدند و [به حضرت ابراهیم (ع)] مژده داده و سلام گفتند، [حضرت ابراهیم (ع)] گفت: سلام برشما! پس گوساله ای بریان برای آنان مهیا کرد. و چون [حضرت ابراهیم (ع)] دید دست آنان به طرف غذا دراز نمی شود، از آنان در دلش بیمناک شد. آنان گفتند: مترس که ما فرستادگان خدا به سوی قوم لوط هستیم. [در این هنگام] همسرش [ساره که متوجه شد مهمان فرشتگانند] ایستاده بود که متبسم گردید، ما به او مژده دادیم [به فرزندی بنام] اسحاق و پس از اسحاق هم یعقوب است. [ساره] گفت: وای بر من! من باردار می شوم درحالیکه پیری سالخورده هستم و شوهرم نیز کهنسال است، این چیز شگفت انگیزی است. [فرشتگان] گفتند: آیا از امر خدا تعجب می کنی؟ [این موضوع] رحمت و برکات خداوند بر شما خاندان نبوت است، بدرستیکه او ستوده و دارای مجد و عظمت است.»


پایان عمر
ساره علیهاالسلام در سن 127 سالگی در حبرون (خلیل) از دنیا رفت و در همانجا به خاک سپرده شد.


 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
حضرت مریم (سلام الله)

مریم، به روایت مسلمانان دختر عمران، خواهر (يا از نسل) هارون و از طایفهٔ لاوی بود ولی بهروایت مسیحیان از از طایفه یهودا بود و نسباش به داوود پادشاه میرسید.
مادرش، حنّا نام داشت و دختر ابیّا بود که خواهرش الیصابات، همسر زکریّا میشد.

مریم در ناصره شهری در جلیل بهدنيا آمد و در زمان تولّد مریم، پدرش عمران کشته شده بود.

"ولادت مریم ۵۵٧٠ سال بعد از هبوط حضرت آدم بوده و تولد حضرت مسیح با توجه به تواریخ دول و ملل روی زمین در آن زمان ۵۵٨۵ سال بعد از هبوط حضرت آدم بوده است".

و بنابه نقل صاحب ناسخالتواریخ، فاصله تولد حضرت مریم و حضرت عیسی ۱۵ سال بوده است و حضرت مریم از سن ۱٣ سالگی به عیسی باردار شده است.

بنابر اين، تاریخ تولد مریم، را میتوان شانزده سال پيش از میلاد تخمین زد.

اگرچه بین سخن دهخدا که بارداری مریم را در سن ۱٨ سالگی ذکر میکند با سخن صاحب ناسخالتواریخ اختلاف است، اما قول دوم که بارداری او در سن ۱٣ سالگی باشد، قویتر بهنظر میرسد.

با وجود اين، با آن که زمان تولد مريم، در کتابهای اسلامی بر پايهی حدس و گمان استوار هست، ولی بعيد از واقعيت نمینمايد.

چنان که گفته شد، در مورد تولد مریم و سرگذشت او پيش از تولد عیسی مسیح در اناجیل مطلبی نیامده است.

در قاموس کتاب مقدس چنین سخن رفته: "باکره که مادر مسیح و از سبط یهودا و از نسل داود و خویش الیصابات، مادر یحیی تعمیددهنده که از سبط لاوی و نسل هارون بود و بعد از حوادث طفولیت مسیح یعنی زیارت شبانان و مجوسیان و ختنه مسیح و حاضر نمودنش در هیکل و به مصر رفتن بههیچوجه مریم باکره بیش از پنج مرتبه در کتاب مقدس (عهد جدید) مذکور نیست."

بهروایت قرآن، همسر عمران، در هنگام بارداری، آنچه در رحم داشت، برای خدمت در بیتالمقدّس نذر کرد.

با این که فرزند عمران، دختر بود، او را در خدمتگزاری معبد آزاد گذاشتند.

حنّه دخترش را مریم بهمعنی عبادت کننده نام نهاد.

زکریا، شوهر خاله مريم، توانست کاهنان را متقاعد کند تا مریم برای خدمتگزاری معبد سلیمان در اورشلیم ساکن شود.

بر اساس روایت "انجیل"، "مریم" یک دختر عادی بود که تنها در روزهای اعیاد یهودیان به اورشلیم و "هیکل" میرفت.

در زندگی او پیش از سخن گفتن خداوند با وی، هیچ نشانهای که حکایت از برتری و برگزیدگی او باشد، وجود نداشت.

در "انجیل" همچنین هیچ اشارهای بر خدمت کردن "مریم" در معبد در کودکی و یا بزرگسالی وجود ندارد.

بر اساس اعتقاد مسیحیان، آنچه موجب انتخاب "مریم" بهعنوان مادر و به دنیا آورنده "عیسای مسیح" بود، صرفا یک انتخاب بود که از جانب خداوند و با حکمت او انجام گرفت.

در انجیل متی ۱٨:١ آمده است: "تولد عیسی چنین بود: مریم مادر او به عقد یوسف درآمده بود قبل از آنکه به خانۀ شوهر برود بوسیلۀ روحالقدس آبستن شد."

و حتی مضحکتر از اين عقیدۀ مورمونها دربارۀ مریم باکره است که میگويند: "مریم و خدا باهم ازدواج کرده بودند!"

اورسن پرات چنین مینویسد: "عیسی برای داشتن چنان بدن جسمانی نیاز به داشتن نه فقط مادر بلکه پدر نیز داشت.

به این دلیل پدر و مادر عیسی از نظر جسمانی میبایست بهصورت زن و شوهر با متحد شده باشند.

مریم باکره در این مدت میبایستی همسر شرعی خدای پدر بوده باشد."

و باز در دنبالۀ همان صفحه آمده است:
"همانطور که خدا شوهر اول مریم بود محتمل است که او مریم را به یوسف فقط برای مدتی که در این زمین بهسر میبرند داد و بعد از قیام دوباره او را بار دیگر به همسری خود خواهد گرفت تا ارواح فناناپذیر در ابدیت تولید کنند."

عیسی مسيح ٣٣ ساله بود که به توطئۀ یهودیان توسط سربازان رومی بهصليب کشيده شد.

تاريخنگاران اسلامی مینویسند:

"مریم در فراق فرزند همواره نالان بود و از خدا میخواست که از این جهان بدر شود و به فرزند عزیزش ملحق گردد.

مدت زندگانی وی ٦٣ سال بود و سپس درگذشت.[ناسخالتواريخ، جلد حضرت عيسی، ص ۱۱٣]

عقیده عیسویان آن است که چون مریم وفات کرد او را به خاک سپردند و بعد از ٣ روز زنده شد و از مدفن خود برخاسته بهسوی آسمان عروج کرد.

او مانند عیسی همیشه زنده خواهد ماند".

اما شيخ باقر مجلسی روايت میکند که:
"حضرت مريم را حضرت عيسی (ع) غسل داد، چون صديقه را بايد صديق غسل بدهد."[بحارالانوار، ج ۴٣، ص ٢٠٦، ح ٣٢، باب ٧]

اين روايت بهطور آشکار اشتباه است؛
زيرا، نهتنها بهگفتۀ يوحنا "او زمانی که عيسی را مصلوب میکردند، در آنجا حاضر بود"، بلکه بهگفتۀ صاحب ناسخالتواريخ "٦٣ سال زندگی كرد".

مورد اخير حاکی از آن است که پس از مصلوب شدن عيسی، در حدود ۱۵ سال زنده بود.
 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
مادر حضرت سلیمان


مادر حضرت سلیمان(علیه السلام)از جمله زنانی است که نام او در قرآن به نیکی یاد شده و از زبان فرزندش سلیمان(علیه السلام)آمده است که«پروردگارا شکر نعمتهایی را که بر من و پدرم ارزانی داشته ای به من الهام فرما »از این آیه استفاده می شود که مادر حضرت سلیمان(علیه السلام) همچون پدر او داوود(علیه السلام) مورد الطاف الهی بود وسپاسگزار خدای بود که سلیمان پیامبر ،خواهان الهام الهی برای ادای آن بوده است .


شناسنامۀمادر سلیمان (علیه السلام)



نام مادر حضرت سلیمان(علیه السلام) بتشبّع و به قولی ایشاع خوانده شده و نام پدر وی الیعام می باشد در چگونگی ازدواج بتشبّع با حضرت داوود پیامبر سخنان مختلفی نقل شده و در تورات درکتاب دوم اشموثیل فصل یازده جمله های 2 تا 27 سخنان نا روایی آمده که در منابع و روایت اسلامی به شدت تقبیح گردیده است و آنچه مقبول و معتبر این است که بتشبّع نخست به همسری« اوریّاه بن حتّی » که از افسران ارشد حضرت داوود(علیه السلام) بود در آمد و سپس اوریّاه در جنگی بین سپاه داوود و دشمنان وی به شهادت رسید اوریّاه پس از انقضای عدّه وفات به نکاح حضرت داوود(علیه السلام) در آمده و حضرت امام رضا(علیه السلام) در حدیثی به این موضوع اشاره نمود و می فرمایند :« در زمان حضرت داوود(علیه السلام) فرهنگ و رسوم زنان این بود که پس از مرگ یا کشته شدن شوهرانشان ازدواج نمی کردند و نخستین موردی که پروردگار عالم اجازه داد با زنی که شوهرش گشته شده بود ازدواج کند حضرت داوود(علیه السلام) بود که پس از کشته شدن اوریّاه و پایان عدّه وفات با همسر وی ازدواج نمو »از این حدیث استفاده می شود که که حضرت داوود(علیه السلام) برای بدعت شکنی با اوریّاه ازدواج نموده و ثمرۀ این ازدواج تولد حضرت سلیمان(علیه السلام) بود که آخرین فرزند حضرت داوود(علیه السلام) به شمار می آید و حضرت امام صادق(علیه السلام) در حدیثی به طور صریح به این موضوع اشاره نموده اند .
 
بالا