[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]« ازمن خواست که تمام خواسته های تو را اجابت کنم »[/FONT]
[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]کشتی در طوفان و غرق شد فقط دو مرد نجات یافتند و به سوی جزیره کوچک بی آبی و علفی شنا کردند هردو نجات یافتند دیدند هیچ کاری نمی توانند انجام دهند با خود گفتند بهتر است از خدا کمک بخواهیم دست به دعا شدند برای این کارهرکدام به سمتی از جزیره رفتند تا در تنهایی بهتر نیایش کنند.[/FONT]
[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif] [/FONT]
[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]نخست از خدا غذا خواستند فردا مرد اول درختی یافت ومیوه ای از آن را خورد.سرزمین مرد دوم چیزی برای خوردن نداشت.روز دوم مرد اول از خدا همدم خواست فردا کشتی دیگری غرق شد پسر بچه ای نجات یافت وهمدم مرد شد.درسمت دیگر مرد دوم هیچ کس را نداشت [/FONT]
[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]مرد اول از خدا غذای بیشتری خواست فردا به صورتی مهجزه آسا تمام انچه نیاز داشت برایش مهیا شد.مرد دوم هیچ چیزی نداشت دست آخر مرد اول خدا کشتی خواست تا او و همراهش را از جزیره ببرد فردای آن روز یک کشتی در آن حوالی لنگرانداخت.مرد خواست بدون مرد دوم به همراه ان پسر از آن جزیره برود پیش خود گفت مرد دیگر حتما شایستگی نعمات خداوند را ندارد چرا که به درخواست های او پاسخ داده نشد پس همین جا بماند بهتر است .[/FONT]
[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]زمان حرکت کشتی ندایی از آسمان رسید:<<چرا همسفرت راازجزیره نمیبری؟>>[/FONT]
[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]مرد پاسخ داد :این نعمت هایی را که به دست آوردم مال خودم است همه را خودم درخواست کرده ام.درخواست های او که پذیرفته نشد پس لیاقت این نعمت ها را ندارد.[/FONT]
[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]<<اشتباه میکنی زمانی که تنها خواسته اورااجابت کردم این نعمت ها به تو رسید>>[/FONT]
[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]مرد با حیرت پرسید:از توچه خواست که باید مدیون او باشم؟[/FONT]
[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif] [/FONT]
[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]ندا آمد<<از من خواست که تمام خواسته های تو رااجابت کنم>> [/FONT]
[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif] [/FONT]