خواب دیدم خواب اینکه مرده ام خواب دیدم خسته و افسرده ام
روی من خروار ها از خاک بود وای، قبر من چه وحشتناک بود
تا میان گور رفتم دل گرفت قبرکن سنگ لحد را گل گرفت
بالش زیر سرم از سنگ بود غرق وحشت ، سوت و کور و تنگ بود
ناله می کردم ولی کن بی جواب تشنه بودم تشنه یک جرعه آب
خسته بودم هیچ کس یارم نشد زان میان یک تن خریدارم نشد
هر که آمد پیش ، حرفی راند و رفت سوره حمدی برایم خواند و رفت
نه شفیقی، نه رفیقی، نه کسی ترس بود و وحشت و دلواپسی
آمدند از راه نزدم دو ملک تیره شد در پیش چشمانم فلک
یک ملک گفتا بگو نام تو چیست؟ آن یکی فریاد زد رب تو کیست؟
ای گنه کار سیه دل، بسته پر نام اربابان خود، یک یک ببر
در میان عمر خود کن جست و جو کارهای نیک و زشتت را بگو
گفت بنده عمر خود کردی تباه نامه اعمال تو گشته سیاه
ما که ماموران حق داوریم نک تو را سوی جهنم می بریم
دیگر آنجا عذرخواهی دیر بود دست و پایم بسته در زنجیر بود