تو که بیایی!

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"




راستش را به ما نگفتند یا لااقل همه راستش را به ما نگفتند.

گفتند : تو که بیایی خون به پا می کنی ، جوی خون به راه می اندازی و از

کشته پشته می سازی ما را از ظهور تو ترساندند.

درست مثل اینکه حادثه ای به شیرینی تولد را کتمان کنند و تنها از درد زادن بگویند.

ما از همان کودکی، تو را دوست داشتیم. با همه فطرتمان به تو عشق می ورزیدیم وبا

همه وجودمان بی تاب آمدنت بودیم.

عشق تو با وجودمان عجین شده بود و آمدنت، طبیعی ترین و شیرین ترین نیازمان

بود.

اما ... اما کسی به ما نگفت که چه گلستانی می شود جهان، وقتی که تو بیایی.

همه، پیش از آنکه نگاه مهر گستر و دست های عاطفه تو را توصیف کنند، شمشیر

تو را نشانمان دادند.آری، برای اینکه گل ها و نهال ها رشد کنند، باید علف های هرز

را وجین کرد و این جز با داسی برنده و سهمگین ، ممکن نیست.

آری، برای اینکه مظلومان تاریخ، نفسی به راحتی بکشند، باید پشت و پوزه ظالمان

و ستمگران را به خاک مالید و نسلشان را از روی زمین برچید.

آری ، برای اینکه عدالت بر کرسی بنشیند، هر چه سریر ستم آلوده ساطنت را باید

واژگون کرد و به نابودی سپرد. واین ها همه ، همان معجزه ای است که تنها از

دست تو بر می آید و تنها با دست تو محقق می شود. اما مگر نه اینکه این ها همه

مقدمه است برای رسیدن به بهشتی که تو بانی آنی.

آن بهشت را کسی برای ما ترسیم نکرد.

کسی به ما نگفت که آن ساحل امید که در پس این دریای خون نشسته است، چگونه

ساحلی است؟!

کسی به ما نگفت که وقتی تو بیایی :

پرندگان در آشیانه های خود جشن می گیرند و ماهیان دریاها شادمان می شوند و

چشمه ساران می جوشند و زمین چندین برابر محصول خویش را عرضه می کند.
به ما نگفتند که وقتی تو بیایی :

دل های بندگان را آکنده از عبادت و اطاعت می کنی و عدالت بر همه جا دامن می

گسترد و خدا به واسطه تو دروغ را ریشه کن می کند و خوی ستمگری و درندگی را

محو می سازد و طوق ذلت بردگی را از گردن خلایق بر می دارد.

به ما نگفتند که وقتی تو بیایی :

ساکنان زمین و آسمان به تو عشق می ورزند، آسمان بارانش را فرو می فرستد،

زمین ،گیاهان خود را می رویاند... و زندگان آرزو می کنند کاش مردگانشان زنده

بودند و عدل و آرامش حقیقی را می دیدند و می دیدند که خداوند چگونه برکاتش را

بر اهل زمین فرو می فرستد.

به ما نگفتند که وقتی تو بیایی :

همه امت به آغوش تو پناه می آورند همانند زنبوران عسل به ملکه خویش.

و تو عدالت را آنچنان که باید و شاید در پهنه جهان می گستری و خفته ای را بیدار

نمی کنی و خونی را نمی ریزی.

به ما نگفتند که وقتی تو بیایی :

رفاه و آسایشی می آید که نظیر آن پیش از این ، نیامده است. مال و ثروت آنچنان

وفور می یابد که هر که نزد تو بیاید فوق تصورش ، دریافت می کند.
ای محبوب ازلی و ای معشوق آسمانی!

ما بی آنکه مختصات آن بهشت موعود را بدانیم و مدینه فاضله حضور تو را بشناسیم

تو را دوست می داشتیم و به تو عشق می ورزیدیم.

که عشق تو با سرشت ها عجین شده بود و آمدنت طبیعی ترین و شیرین ترین

نیازمان بود.

ظهور تو بی تردید بزرگترین جشن عالم خواهد بود و عاقبت جهان را ختم به خیر

خواهد کرد.
 
بالا