ღ...عاشقانه ها...ღ

*SAMIRA*

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"


دوست دارمش ...
مثل دانه ای که نور را
مثل مزرعی که باد را

مثل زورقی که موج را
یا پرنده ای که اوج را
دوست دارمش ...

" فروغ فرخزاد "



Www.MyPix_.Ir497.jpg

 

*SAMIRA*

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : ღ...عاشقانه ها...ღ



چون دوستت میدارم
حتی آفتاب هم که بر پوستت بگذرد
من میسوزم
پاییز از حوالی حوصله ات که بگذرد
من زرد میشوم
و تا کفشهای رفتنت جفت میشوند
غریب میمانم!
و تنها وقتی گریه ای گمان نمیبرم در تو
من سبز میمانم...
که نیلوفرانه دوستت میدارم
نه مانند مردمانی که دوست داشتن را
به عادتی که ارث برده اند
با طعم غریزه نشخوار میکنند
من درست مثل خودم
هنوز و همیشه دوستت میدارم ...


we_love_autumn_1-m0ri-com1.jpg
 

*SAMIRA*

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : ღ...عاشقانه ها...ღ


"بارانی"


با همه ی بی سر و سامانی ام
باز به دنبال پریشانی ام
طاقت فرسودگی ام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنی ام
آماده ی آن لحظه ی توفانی ام
دلخوش گرمای کسی نیستم
آماده ام تا تو بسوزانی ام
آمده ام با عطش سالها
تا تو کمی عشق بنوشانی ام
ماهی برگشته ز دریا شدم
تا که بگیری و بمیرانی ام
خوبترین حادثه می دانمت
خوبترین حادثه می دانی ام
حرف بزن ابر مرا باز کن
دیرزمانی است که بارانی ام
حرف بزن حرف بزن سالهاست
تشنه ی یک صحبت طولانی ام






 

*SAMIRA*

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : ღ...عاشقانه ها...ღ


دلت را بتکان...


غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن

دلت را بتکان
اشتباهایت وقتی افتاد روی زمین
بگذار همانجا بماند
فقط از لا به لای اشتباه هایت، یک تجربه را بیرون بکش
قاب کن و بزن به دیوار دلت ...
دلت را محکم تر اگر بتکانی
تمام کینه هایت هم می ریزد
و تمام آن غم های بزرگ
و همه حسرت ها و آرزوهایت ...
باز هم محکم تر از قبل بتکان
تا این بار همه آن عشق های بچه گربه ای هم بیفتد!
حالا آرام تر، آرام تر بتکان
تا خاطره هایت نیفتد
تلخ یا شیرین، چه تفاوت می کند؟
خاطره، خاطره است
باید باشد، باید بماند ...

کافی ست؟

نه، هنوز دلت خاک دارد

یک تکان دیگر بس است
تکاندی؟
دلت را ببین
چقدر تمیز شد... دلت سبک شد؟
حالا این دل جای "او"ست
دعوتش کن
این دل مال "او"ست...

همه چیز ریخت از دلت، همه چیز افتاد و حالا

و حالا تو ماندی و یک دل
یک دل و یک قاب تجربه
یک قاب تجربه و مشتی خاطره

مشتی خاطره و یک "او"...




Love_Persian-Star.org_007.jpg


خـانه تـکانی دلـت مبـارک


 

*SAMIRA*

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : ღ...عاشقانه ها...ღ



با تو ، همه رنگ هاي اين سرزمين را آشنا مي بينم با تو ، همه رنگ هاي اين سرزمين مرا نوازش مي کنند
با تو ، آهوان اين صحرا دوستان همبازي من اند
با تو ، کوه ها حاميان وفادار خاندان من اند
با تو ، زمين گهواره اي است که مرا در آغوش خود مي خواباند
با تو ، دريا با من مهرباني مي کند
با تو ، سپيده هر صبح بر گونه ام بوسه مي زند
با تو ، نسيم هر لحظه گيسوانم را شانه مي کند
با تو ، من در عطر ياس ها پخش مي شوم
با تو ، من در شيره هر نبات مي جوشم

با تو ، من در هر شکوفه مي شکفم
با تو ، من در طلوع لبخند مي زنم
در هر تندر فرياد شوق مي کشم
در حلقوم مرغان عاشق مي خوانم
در غلغل چشمه ها مي خندم
در ناي جويباران زمزمه مي کنم
با تو ، من در روح طبيعت پنهانم
در رگ جاريم ، در نبض
با تو ، من بودن را
زندگي را
شوق را
عشق را
زيبايي را

مهر پاک خداوندي را مي نوشم
persianpet.org_forum_images_imported_2011_04_3378.jpg




 

*SAMIRA*

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : ღ...عاشقانه ها...ღ





تو چنگ ابرای بهار افتادم و در نمیام
چشمامو سرزنش نکن
از پسشون بر نمیام


پیر شدم تو این قفس یه کم بهم نفس بده

رحم و مروتت کجاست؟ جوونیامو پس بده



فکر نمیکردم بزاری زار و زمین گیر بشم
فکر نمیکردم که یه روز اینجوری تحقیر بشم



اون همه که دلم برات به آب و آتیش زده بود
حتی اگه سنگ بودی دلت به رحم اومده بود



دلش نخواست و نمیخواست یه روز به حرفام برسه
شاید میخواد رقیب من به آرزوهام برسه



پسند من تو هستی که این همه بخت من سیاست

دلبر خود پسند من قله خوشبختی کجاست ؟



ازت میخواستم بمونی بهت می گفتم که نری
این روزا نیستی اما باز به پات میفتم که نری



تو فکرتم اما دلم هی میگه فکرشم نکن

یه کم به فکر تو نبود پس دیگه فکرشم نکن



540253695815025366553.jpg
 

*SAMIRA*

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : ღ...عاشقانه ها...ღ



دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان می روم و انگشتانم را
بر پوست کشیده شب می کشم
چراغ های رابطه تاریکند

چراغ های رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد

کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار

پرنده مردنی است!


 

*SAMIRA*

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : ღ...عاشقانه ها...ღ




ما چون دو دریچه روبروی هم
آگاه ز هر بگو مگوی هم

هر روز سوال و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آینده

عمر آینه بهشت اما ... آه
بیش از شب و روز تیر و دی کوتاه
اکنون دل من شکسته و خسته ست

زیرا یکی از دریچه ها بسته ست
نه مهر فسون نه ماه جادو کرد
نفرین به سفر که هرچه کرد او کرد!


 

*SAMIRA*

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : ღ...عاشقانه ها...ღ



اینجا زمین است
ساعت به وقت انسانیت خواب است
دل عجب موجود سخت جانی است
هزار بار تنگ میشود
میشکند
میسوزد
میمیرد

ولی باز هم میتپد برای دوست
آدم هایی را دوست دارم
همان هایی که بدی هیچ کس را باور ندارند
همان هایی که برای همه لبخند دارند
همان هایی که بوی ناب آدمیت میدهند
و من باور دارم که تو از همان هایی

 

!Erf@n!

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
پاسخ : ღ...عاشقانه ها...ღ

توراحس میکنم هردم...


که با چشمان زیبایت مرا دیوانه کردی...




من از شوق تماشایت...



نگاه از تو نمیگیرم....



تو زیباتر نگاهم میکنی اینبار....



ولی...افسوس...این رویاست....



تمام آنچه حس کردم،تمام آنچه میدیدم....



تو با من مهربان بودی...



واین رویا چه زیبا بود....



ولی.... افسوس.... که رویا بود
 
بالا