یك استكان یاد خدا..

nazanin

کاربر با تجربه
"کاربر *ویژه*"
شیطان
اندازه یک حبّه قند است
گاهی می افتد توی فنجانِ دلِ ما
حل می شود آرام آرام
بی آنکه اصلا ً ما بفهمیم
و روحمان سر می کشد آن را
آن چای شیرین را
شیطان زهرآگین ِدیرین را
آن وقت او
خون می شود در خانه تن
می چرخد و می گردد و می ماند آنجا
او می شود من
طعم دهانم تلخ ِتلخ است
انگار سمی قطره قطره
رفته میان تار و پودم
این لکه ها چیست؟
بر روح ِ سر تا پا کبودم !
ای وای پیش از آنکه از این سم بمیرم
باید که از دست خودت دارو بگیرم
ای آنکه داروخانه ات
هر موقع باز است
من ناخوشم
داروی من راز و نیاز است
چشمان من ابر است و هی باران می آید
اما بگو
کِی می رود این درد و کِی درمان می آید ؟
شب بود اما
صبح آمده این دوروبرها
این ردپای روشن اوست
این بال و پرها
لطفت برایم نسخه پیچید :
یک شیشه شربت، آسمان
یک قرص ِخورشید
یک استکان یاد خدا باید بنوشم
معجونی از نور و دعا باید بنوشم

شعر از عرفان نظرآهاری
http://emamieh.mihanblog.com/

 
بالا