بدون هیچ عنوانی.....

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
اگر ما نتوانيم فرهنگ شهدا را به نسلهاي بعد انتقال دهيم مطمئن باشيد كه نسلهاي بعدي وقتي ميگوئيم
در زمان جنگ يك نوجوان 13 ساله به خود نارنجك بست و زير تانك رفت
و يا اينكه جواناني كه در ابتداي جواني ميتوانستند هزاران آرزوي دنيائي داشته باشند
چگونه به اين دنيا پشت ميكردند و براي عبور همرزمانشان از سيم هاي خاردار بر رو ي سيم ميخوابيدند
تا از روي بدنشان عبور كنند ويا هزاران هزار ايثار ديگر فكر ميكنند كه ما افسانه تعريف ميكنيم.

انشاالله خداوند متعال معرفتي عنايت فرمايد تا بتوانيم شهدا را درك كنيم و پيرو راه آنها و زنده نگه دارنده شهامت و ايثار آنها باشيم.

 

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : بدون هیچ عنوانی.....

آنها چگونه میفهمند کلام آن بیسیمچی را که در آخرین لحظات زندگیش پشت بیسیم گفت:
عراقی ها خاکریز را گرفته اند تیر خلاصی میزنند باید موج بیسیم را تغییر دهم ولی سلام ما را به امام برسانید بگویید از ما راضی باشد...هر کاری از دستمان برمی آمد کردیم...
 

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : بدون هیچ عنوانی.....

شب عملیات کربلای 5 وقتی وارد آب شدیم ماه کاملا بالا بود .
به سمت خاکریز عراقیها حرکت کردیم . حاج قاسم (سردار سلیمانی ) با دوربین دید در شب بچه ها را نگاه می کرد می گفت : « دلهره عجیبی پیدا کردم , چون آسمان مهتابی بود و من از شروع کار تا نزدیک دشمن شما را می دیدم و مرتب متوسل به حضرت زهرا (س ) می شدم که عملیات لو نرود. »

ما وسطهای آب بودیم که دشمن دو تا خمپاره ایذایی شلیک کرد. بچه ها مشغول ذکر و پیشروی بودند . به پشت موانع که رسیدیم با 100متر سیم خاردار فرشی مواجه شدیم .
به تخریب چی گفتم سیم ها را بچین , با اولین چیدن , منور هشدار دهنده را شلیک کردند.
وقت بسیار تنگ بود در این میان شهید « حسین عالی » نوجوان شجاع زابلی بر روی سیم خاردارها خوابید و بچه ها از روی او عبور کردند و خط دشمن را شکستند.
حسین عالی در همانجا به شهادت رسید.

جوابی داریم به خون این نوجوان بدهیم؟

 

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : بدون هیچ عنوانی.....

بعد از سجده طولاني

همرزم شهيد محمدحسين هويدا:

شب قبل از شهادتش بعد از اينكه نمازش را خواند به سجده رفت. سجده اش آنقدر طولاني شد كه ما شام را هم خورديم.

وقتي سر از سجده برداشت چهره اش خندان بود. از رفتار او در تعجب بودم.همان شب يك تيربارچي عراقي او را به شهادت رساند.

بعد از سجده طولاني, در دفترچه يادداشتش چنين نوشته بود: بالاخره شبي را كه انتظارش را مي كشيدم فرا رسيد. خدايا كمكم كن كه فقط براي رضاي تو با دشمن بجنگم.

اين عبارت روي سنگ مزار او نيز حك شده است.

 

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : بدون هیچ عنوانی.....

نشانی ات را گم کردم
از مادرت
از مادرت پرسیدم
گفت: قطعه ۶۲، ردیف اول
آمدم
و یادم آمد میگفتی
قطعه همان غزل است
اگر سر نداشته باشد.
تو هم
غزل بودی

 

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : بدون هیچ عنوانی.....


جنازه اش را پیدا نکردیم.بعد از یکی دو روز آب آوردش.آوردش کنار همان نهری که هر روز آنجا
زیارت عاشورا می خواند.
 

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : بدون هیچ عنوانی.....

هر روز وقتی بر می گشتیم ، بطری من خالی بود؛ اما بطری مجید پازوکی پر آب بود.توی این حرارت آفتاب ، لب به آب نمی زد.
همیشه به دنبال یک جالی خاص بود. نزدیک ظهر روی یک تپه خاک با ارتفاع هفت - هشت متر نشسته بودیم و اطراف را نگاه می کردیم که مجید بلند شد. خیلی حالش عجیب بود . تا حالا او را این گونه ندیده بودیم .
مرتب می گفت : ((پیدا کردم این همون بلدوزره.))
یک خاکریز بود که جلوش سیم خاردار کشیده بودند. روی سیم خاردار دو شهید افتاده بودند و پشت سر آنها چهارده شهید دیگر.
مجید بعضی از آنها را به اسم می شناخت. مخصوصا آنهایی که روی سیم خاردار خوابیده بودند. جمجمه شهدا با کمی فاصله روی زمین افتاده بود.
مجید بطری آب را برداشت ، روی دندان های جمجه می ریخت و گریه می کرد و می گفت :((بچه ها ! ببخشید اون شب بهتون آب ندادم. به خدا نداشتم. تازه ، آب براتون ضرر داشت!))
مجید روضه خوان شده بود و...




حالا ما ماندیم و جواب لب های تشنه ی آن شهدا.......براستی پاسخگو هستیم؟
جوابی داریم؟

 

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : بدون هیچ عنوانی.....

عمليات بيت المقدس7 معروف شده بود به «عمليات عطش».
بچههايي كه عمل كرده بودند، برگشتند به همين موقعيت.
بازماندگان، از يك قدمي شهادت برگشته بودند. لبها خشك بود و زبان از تشنگي حركت نميكرد.
اما به هر كدام جرعهاي آب و شربت ميداديم نميخوردند.
همه به ياد رفقايي كه تشنه جان داده بودند، فقط گريه ميكردند.



....!!!

 
بالا