*** بخند به ریش دنیا ***

  • نویسنده موضوع parii
  • تاریخ شروع

parii

خودمونی
"منجی دوازدهمی"


چند نصیحت برای سلامتیتان ;)
شاید قبلا هم خونده باشید، ولی به نظرم دوباره خوندنش هم انرژی میده
:67:
بابت موارد سانسوری هم شرمنده، نویسندس دگ ..
:p


اول اینکه از استرس هایتان حرف بزنید:


یک آدم صبور و دهنقرص، گیر بیاورید و کل بدبختی ها و جفتک هایی که از "الاغ زندگی" خورده اید را با او تقسیم کنید…
بازگو کردن مشکلات، وزن آنها را کم میکند… علاوه بر آن معمولا وقتی سفره دلتان را جلو کسی باز میکنید، اوهم سفره خودش را برایتان باز میکند و یحتمل می فهمید که شما در این دنیا، تنها آدم کتک خورده نیستید... و این یعنی آرامش..


دوم اینکه فقط به زمان حال فکر کنید:

گذشته تان و آینده تان را خیلی جدی نگیرید…
اصلا پاپیچ خرابکاری ها و کوتاهی هایی که در گذشته در حق خودتان کرده اید، نشوید.
همه همینطور بوده اند وانگشت فرو کردن در زخمهای قدیمی، هیچ فایده ای جز چرکی شدن آنها ندارد.
آینده را هم که رسما باید به هیچ کجایتان حساب نیاورید.
ترس از حوادث و رخدادهای احتمالی، حماقت محض است..
فکر هر چیزی، از خود آن چیز معمولا سختتر و دردناکتر است…


سوم اینکه به خودتان استراحت بدهید:

حالا میگویم استراحت، یکهو فکرتان نرود به سمت یک ماه عشق و حال وسط سواحل هاوایی…! وسط همه گرفتاری ها واسترس ها و بدبختی هاتون...!!!
آدم میتواندخیلی شیک به خود، مرخصی چند ساعته بدهد…
کمی تنهایی، کمی بچگی کردن، کمی خریت یا هر چیز نامتعارفی که شاید دوست داشته باشید…. که کمی از دنیای واقعی دورتان کند و خستگی را بگیرد…
مثل نهنگ ها که هر از چندگاهی به بالای آب می آیند و نفسی تازه میکنند و دوباره به زیر آب برمیگردند…


چهارم اینکه تنتان را بجنبانید:

ورزش قاتل استرس است...
لزومی هم ندارد که وقتی میگوییم ورزش، خودتان را موظف کنید روزی هزار بار وزنه یک تنی بزنید و به اندازه گوریل بازو دربیاورید…
همچین که یک جفتک چارکش منظم وخفیف در روز داشته باشید، کلی موثر است…
از من به شما نصیحت…


پنجم اینکه واقعبین باشید:

ما ملت شریف، بیشتر استرسمان بابت چیزهایی است که کنترلی روی آنها نداریم…
داستان، مثل آمپول زدن میماند… وقتی اصغر آمپولزن، قرار است ماتحت مریض را نوازش کند، حتما این کار را میکند و حالا اگر عضله آنجایت را بخواهی سفت کنی، هیچ خاصیتی ندارد الا اینکه درد آمپول بیشتر میشود…
گاهی مواقع باید واقعبین بود و عضله ها را شل کرد که دردش کمتر شود…


ششم اینکه زندگیتان، میدان و مسابقه اسبدوانی نیست :

خودتان را دائم با دیگران مقایسه نکنید… مقایسه کردن و"رقابتپیشگی" استرسزا است…
اینکه جاسم فوق لیسانس دارد و من ندارم و قاسم لامبورگینی دارد و من ندارم و عبود فلان دارد و من ندارم، شما را دقیقا میکند همان اسب مسابقه که همه عمرش را بابت هویج ِ سر چوب، دویده وبه هیچ کجا هم نرسیده…
زندگی آسونتر از چیزی است که شما فکرش رامیکنید…
هیچ دونفری لزوما نباید مثل هم باشند…
خودتان باشید…


هفتم اینکه از مواجهه با عوامل "ترسزا" هراس نداشته باشید:

مثال ساده آن، دندانپزشک است…
وقتی دندان خراب دارید، یک کله پیش دکتر بروید و درستش کنید… نه اینکه مثل بز بترسید و یک عمر را از ترس دندانپزشک، بادرد آن بسازید و همه لقمه هایتان را با یکطرفتان بجوید…
نیم ساعت جنگیدن با درد، بهتر از یک عمر زندگی با ترس ِ درد است…
ترس، استرس می زاید


هشتم اینکه خوب بخورید و بخوابید و شعارتان "گور پدر دنیا " باشد:

آدمی که درست نخوابد و نخورد، مغزش درست کار نمی کند…
مغز علیل هم، عادت دارد همه چیز را سخت و مهلک نشان دهد…
آدم وقتی گرسنه و خسته است، یک وزنه یک کیلویی را هم نمیتواند بلند کند، چه برسد به یک فکر چند کیلویی…!!


نهم اینکه بخندید:

همه مشکل دارند…
من دارم، شما هم دارید… همه بدبختی داریم، گرفتاری داریم و این موضوع تابع محل جغرافیایی آدمها هم نیست…
یاد بگیرید بخندید… به ریش دنیا و مشکلات بخندید…
به بدبختیها بخندید… به من که دو ساعت صرف نوشتن این موضوع کردم، بخندید…
به خودتان بخندید…
دو بار اولش سخت است، اما کم کم عادت میکنید و میبینید که رابطه خنده و گرفتاری، مثل رابطه خیار است و سوختگی پوست… درمانش نمیکند اما دردش را کم میکند


دهم اینکه :

این مطلب را برای کسانی که دوستشان دارید و از خندیدنشان شاد میشوید بفرستید :67:





 

ARKA

مدیر انجمن صندلی داغ
"بازنشسته"
پاسخ : *** بخند به ریش دنیا ***

بنظرم خیلی جالب بود.......مرسی پری جان:53:
 

!Erf@n!

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
پاسخ : *** بخند به ریش دنیا ***

مهم ترینش اینه که خدا رو فراموش نکنید تا آرامش بگیرید
 
بالا