نامه منتشر نشده شهيد عباس دوران به همسرش

  • نویسنده موضوع 818
  • تاریخ شروع

818

کاربر با تجربه
"کاربر *ویژه*"
نامه منتشر نشده شهيد عباس دوران به همسرش

بر سر زن و بچه هاي مردم بمب نريختم
مهناز مواظب خودت باش. بالاخره جنگ است و وضعيت مملكت غير عادي. درباره خودم هم شايد باورت نشه اما تا به حال هر ماموريتي انجام دادم سر زن و بچه هاي مردم بمب نريختم اگر كسي را هم ديدم دوري زدم تا وقتي آدمي نبوده ادامه دادم.

jamejamonline.ir_Media_images_1390_04_30_100849368749.jpg

نامه خواندني زير كه شهيد عباس دوران آن را در مهرماه ۵۹ يعني در اولين روزهاي حمله عراق به ايران به همسرش نوشته است، داراي نكات قابل تاملي است.
خاتون من، مهناز خانم گلم سلام
بگو كه خوب هستي و از دوري من زياد بهانه نمي گيري. براي من نبودن تو سخت است ولي چه مي شه كرد جنگ جنگ است و زن و بچه هم نمي شناسد . نوشته بودي دلت مي خواهد برگردي بوشهر.مهناز به جان تو كسي اين جا نيست؛ همه زن و بچه هاي شان را فرستاده اند تهران و شيراز و اصفهان و …
علي هم (سرلشكر خلبان شهيد عليرضا ياسيني) امروز و فرداست كه پروانه خانم و بچه ها را بياورد شيراز. ديشب يك سر رفتم آن جا. عليرضا براي ماموريت رفته بود همدان. از آنجا تلفن زد من تازه از ماموريت برگشته بودم مي خواستم براي خودم چاي بريزم كه گفتند تلفن . علي گفت: مهرزاد مريضه، پروانه دست تنهاست. قول گرفت كه سر بزنم. بهم گفت: «نري خونه بيفتي بعد بگي يادم رفت و از خستگي خوابم رفت…» مي داني اين زن و شوهر چه ليلي و مجنوني هستند .
پروانه طفلك از قبل هم لاغرتر شده. مهرزاد كوچولو هم سرخك گرفته و پشت سرش هم اوريون. پروانه خانم معلوم بود يك دل سير گريه كرده. به علي زنگ زدم و گفتم علي فكر كنم پروانه خانم مريضي مهرزاد را بهانه كرده و حسابي برات گريه كرده است. علي خنديد و گفت: حسود چشم نداري توي اين دنيا يكي ليلي من باشه؟
دلم اينجا گرفته عينكم رو زدم و همان طور با لباس پرواز و پوتين هايي كه چند روز واكس نخورده نشستم تا آفتاب كم كم طلوع كنه ياد آن روزي افتادم كه آورده بودمت اينجا، تو رستوران «متل ريسكِس» نمي دونم شايد سالگرد ازدواج يكي از بچه ها بود .
اگر پروانه خانم و بچه ها توي اين يكي دو روز راهي شيراز شدند برايت پول مي فرستم. خيلي فرصت كم مي كنم به خونه سربزنم علي هم همين طور حتي فرصت دوش گرفتن رو هم ندارم. دوش كه پيشكش، پوتين هايم را هم دو سه روز يك بار هم وقت نمي كنم از پايم خارج كنم . علي كه اون همه خوش تيپ بود رفته موهايش رو از ته تراشيده من هم شده ام شبيه آن درويشي كه هر وقت مي رفتيم چهارراه زند آنجا نشسته بود .
بچه هاي گردان يك شب وقتي من و علي داشت كم كم خواب مون مي برد دست و پاي مان را گرفتند و انداختند توي حمام، آب را هم روي مان بازكردند. اولش كلي بد و بيراه حواله شان كرديم اما بعد فكر كرديم خدا پدر و مادرشان را بيامرزد چون پوتين هاي مان را كه در آورديم ديديم لاي انگشت هاي مان كپك زده است.
مهناز مواظب خودت باش. اين حرف ها را نزدم كه ناراحت بشي. بالاخره جنگ است و وضعيت مملكت غير عادي. نمي شود توقع داشت چون يك سال است ازدواج كرديم و يا چون ما همديگر را خيلي دوست داريم جنگ و مردم و كشور را رها كرد و آمد نشست توي خانه. از جيب اين مردم براي درس خواندن امثال من خرج شده است. پيش از جنگ زندگي راحتي داشتيم و به قدر خودمان خوشي كرديم و خوشبخت بوديم. به قول بعضي از بچه هاي گردان خوب خورديم و خوابيديم. الان زمان جبران است اگر ما جلوي اين پست فطرت ها نايستيم چه بر سر زن و بچه و خاك مان مي آيد . بگذريم…
از بابت شيراز خيالت راحت آن جا امن است كوه هاي بلند اطرافش را احاطه كرده و اجازه نمي دهد هواپيماهاي دشمن خداي ناكرده آنجا را بزنند. درباره خودم هم شايد باورت نشه اما تا به حال هر ماموريتي انجام دادم سر زن و بچه هاي مردم بمب نريختم اگر كسي را هم ديدم دوري زدم تا وقتي آدمي نبوده ادامه دادم.
لابد خيلي تعجب كردي كه توي همين مدت كوتاه چطور شوهر ساكت و كم حرفت به يك آدم پر حرف تبديل شده خودم هم نمي دانم به همه سلام برسان به خانه ما زياد سر بزن. مادرم تو را كه مي بيند انگار من را ديده. همه چيز زود درست مي شود دوستت دارم خيلي زياد .
مواظب خودت باش/همسرت عباس
در مهر ماه ۱۳۵۹


 
بالا