مردی در حال مرگ بود و همسرش کنار تخت او نشسته بود.
مرد با صدایی ضعیف به همسرش گفت:
عزیزم چیزی هست که باید قبل از مرگم پیش تو اعتراف کنم….
همسرش جواب داد: هیچ نیازی نیست.
مرد پافشاری کرد و گفت: حتما باید این کار را انجام بدهم تا در آرامش بمیرم .
مرد ادامه داد: من همسر دومی هم دارم
همسرش به آرامی در پاسخ گفت:
میدانم عزیزم،من هم همین امروز فهمیدم
حالا بخواب و بگذار که مرگ موش کارش را انجام دهد!
مرد با صدایی ضعیف به همسرش گفت:
عزیزم چیزی هست که باید قبل از مرگم پیش تو اعتراف کنم….
همسرش جواب داد: هیچ نیازی نیست.
مرد پافشاری کرد و گفت: حتما باید این کار را انجام بدهم تا در آرامش بمیرم .
مرد ادامه داد: من همسر دومی هم دارم
همسرش به آرامی در پاسخ گفت:
میدانم عزیزم،من هم همین امروز فهمیدم
حالا بخواب و بگذار که مرگ موش کارش را انجام دهد!