حکیمی درجمع مریدانش نشسته بود….
یکی از شاگردان از وی پرسید:علم بهتراست یا ثروت؟
حکیم بی درنگ شمشیری ازنیام بیرون آورد
و مانند جومونگ شاگردبخت برگشته را
به سه پاره ی نامساوی تقسیم نمود و گفت:
سالهاست که دیگر هیچ احمقی بین دوراهی علم و ثروت گیر نمی کند!!!
دیگرمریدان در حالیکه انگشت حیرت به دندان گرفته
و لرزشی تمام وجودشان را فرا گرفته بود گفتند:
ای حکیم ما را دلیلی عیان ساز تا جان فدا کنیم!!
حکیم گفت:درعنفوان جوانی مرا دوستی بود که باهم به مکتب میرفتیم
دوستم ترک تحصیل کرد ومن معلم مکتب شدم………….
حالا او پورشه دارد،من پوشه……!
او اوراق مشارکت دارد و من اوراق امتحانی…..!!
او عینک آفتابی،من عینک ته استکانی…..!!!
او بیمه ی زندگانی،من بیمه ی خدمات درمانی…..!!!!
او سکه و ارز،من سکته و قرض……!!!!!
سخنان حکیم چون بدین جا رسید مریدان نعره ای جانسوز زدند
و راهی کلاسهای آموزش اختلاس گشتند…