♦•♦ ستاد شادسازی انجمن :d ♦•♦

armin57ghazal

کاربر فعال
"منجی دوازدهمی"
پدره شب جمعه ۱۰ تومن میده به بچش میگه :
امشب برو خونه عموت بخواب.
یک ساعت دیگه بچه برمیگرده باباش
میگه چرا اومدی؟
میگه عموم بیست تومن داد
گفت به بابات بگو ما هم آدمیم…
 

armin57ghazal

کاربر فعال
"منجی دوازدهمی"
حکیمی درجمع مریدانش نشسته بود….
یکی از شاگردان از وی پرسید:علم بهتراست یا ثروت؟
حکیم بی درنگ شمشیری ازنیام بیرون آورد
و مانند جومونگ شاگردبخت برگشته را
به سه پاره ی نامساوی تقسیم نمود و گفت:
سالهاست که دیگر هیچ احمقی بین دوراهی علم و ثروت گیر نمی کند!!!
دیگرمریدان در حالیکه انگشت حیرت به دندان گرفته
و لرزشی تمام وجودشان را فرا گرفته بود گفتند:
ای حکیم ما را دلیلی عیان ساز تا جان فدا کنیم!!
حکیم گفت:درعنفوان جوانی مرا دوستی بود که باهم به مکتب میرفتیم
دوستم ترک تحصیل کرد ومن معلم مکتب شدم………….
حالا او پورشه دارد،من پوشه……!
او اوراق مشارکت دارد و من اوراق امتحانی…..!!
او عینک آفتابی،من عینک ته استکانی…..!!!
او بیمه ی زندگانی،من بیمه ی خدمات درمانی…..!!!!
او سکه و ارز،من سکته و قرض……!!!!!
سخنان حکیم چون بدین جا رسید مریدان نعره ای جانسوز زدند
و راهی کلاسهای آموزش اختلاس گشتند…
 

شیخ رجبعلی

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
حکیمی درجمع مریدانش نشسته بود….
یکی از شاگردان از وی پرسید:علم بهتراست یا ثروت؟
حکیم بی درنگ شمشیری ازنیام بیرون آورد
و مانند جومونگ شاگردبخت برگشته را
به سه پاره ی نامساوی تقسیم نمود و گفت:
سالهاست که دیگر هیچ احمقی بین دوراهی علم و ثروت گیر نمی کند!!!
دیگرمریدان در حالیکه انگشت حیرت به دندان گرفته
و لرزشی تمام وجودشان را فرا گرفته بود گفتند:
ای حکیم ما را دلیلی عیان ساز تا جان فدا کنیم!!
حکیم گفت:درعنفوان جوانی مرا دوستی بود که باهم به مکتب میرفتیم
دوستم ترک تحصیل کرد ومن معلم مکتب شدم………….
حالا او پورشه دارد،من پوشه……!
او اوراق مشارکت دارد و من اوراق امتحانی…..!!
او عینک آفتابی،من عینک ته استکانی…..!!!
او بیمه ی زندگانی،من بیمه ی خدمات درمانی…..!!!!
او سکه و ارز،من سکته و قرض……!!!!!
سخنان حکیم چون بدین جا رسید مریدان نعره ای جانسوز زدند
و راهی کلاسهای آموزش اختلاس گشتند…

مریدی ترسان نزد شیخ برفت و عرض کردند شیخا مریدت را دریاب که کابوسی دیدم بس عجیب.

فرمود : خوابت بگوی ببینم.

عرض کرد : در خواب بدیدم 3 غول به من حمله کردندی ، هر یک ز دو تای دگر فربه تر ، از چنگ هرکدام که رهیدم به دام دوتای دگر فتادم.

شیخ فرمود : آن سه غول قبض آب و برق و گازت باشند که در خواب هم رهایت همی نکنند.

و مریدان بیهوش گشتندی.
 

شیخ رجبعلی

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
شیخ را گفتند یارانه از قبض ها برداشته اند.

فرمود : از یارانه نقدی چه به حسابتان ریخته اند ؟ گفتند هیچ

فرمود : اینان چگونه مردمانند. سگ را گشاده اند و سنگ را بسته !

و مریدان بساط نعره و گریه را همی گستردند و قبضها همی پاره کردندی !

 

شیخ رجبعلی

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"




mo.parvareshi.loxblog.com_upload_m_mo.parvareshi_image_1169.jpg




ﺳﻪ ﺗﺎ ﻻﮐﭙﺸﺖ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﻣﯿﮕﯿﺮﻥ ﺑﺮﻥ ﯾﻪ ﺟﻨﮕﻠﯽ ﺗﻮ ﺷﻤﺎﻝ
ﭼﯿﭙﺲ ﺑﺨﻮﺭﻥ ﺭﺍﻩ ﻣﯿﻮﻓﺘﻦ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻫﻔﺖ ﺳﺎﻝ ﻣﯿﺮﺳﻦ ﺷﻤﺎﻝ ﺩﺭ
ﭘﺎﮐﺖ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﻦ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻦ ﻣﺎﺳﺖ ﯾﺎﺩﺷﻮﻥ ﺭﻓﺘﻪ، ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺘﺸﻮﻥ
ﻣﯿﮕﻦ ﺗﻮ ﺑﺮﮔﺮﺩ ﺑﯿﺎﺭ !
ﺍﻭﻧﻢ ﻣﯿﮕﻪ : ﺧﻮﺩﺗﻮﻥ ﺑﺮﯾﺪ ! ﺧﻼﺻﻪ ﺳﻪ ﺳﺎﻝ ﺑﺤﺚ ﻣﯿﮑﻨﻦ ﺗﺎ ﺭﺍﺿﯽ
ﻣﯿﺸﻪ ﻣﯿﮕﻪ : ﻣﻦ ﺑﺮﻡ ﺧﺪﺍﻭﮐﯿﻠﯽ ﻧﻤﯿﺨﻮﺭﯾﻦ؟
ﺩﻭﺳﺘﺎﺵ ﻣﯿﮕﻦ : ﻧﻪ ﻧﺎﻣﻮﺳﺎ !
ﺑﻌﺪ ﻻﮐﭙﺸﺖِ ﺳﻮﻡ ﺭﺍﻩ ﻣﯿﻔﺘﻪ ﻭ ﻣﯿﺮﻩ .
ﻫﻔﺖ ﺳﺎﻝ ﻣﯿﮕﺬﺭﻩ ﻧﻤﯿﺎﺩ،ﭼﻬﺎﺭﺩﻩ ﺳﺎﻝ ﻣﯿﮕﺬﺭﻩ ﻧﻤﯿﺎﺩ، ﺑﯿﺴﺖ ﯾﮏ
ﺳﺎﻝ ﻣﯿﮕﺬﺭﻩ ﻧﻤﯿﺎﺩ ﺁﺧﺮ ﻻﮐﭙﺸﺖ ﺍﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﺩﻭﻣﯽ ﻣﯿﮕﻪ :
ﺑﯿﺎ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ ﺑﺎﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﻮﻣﺪ .
ﯾﻬﻮ ﻻﮐﭙﺸﺖ ﺳﻮﻣﯿﻪ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺩﺭﺧﺖ ﻣﯿﺎﺩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯿﺎﺩ ﻣﯿﮕﻪ :
ﺩﯾﺪﯾﻦ ﮔﻔﺘﻢ ﮐﺼﺎﻓﻄﺎ؟ ﺩﯾﺪﯾﻦ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﮔﻪ ﻣﻦ ﺑﺮﻡ ﻣﯿﺨﻮﺭﯾﻦ؟ﻣﻦ
ﻧﻤﯿﺮﻡ
 

شیخ رجبعلی

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"


جشن گرفته بودیم دختر خواهرم ۴ سالشه گفت ، دایی میخوام به مناسبت تولدت برات شعر بخونم
این شعر تقدیم به تو
قیافه من در اون لحظه
upload7.ir_images_96408017118579490427.jpg


گفتم بخون دایی
گفت :سلام سلام عزیزم گوساله تمیزم…دمت سفید و آبی پشکل نریز رو قالی.

upload7.ir_imgs_2014_08_59387957856452871590.jpg


کل فامیلم تشویقش کردن انگار راس راسی ما گاویم :| :| :|فکو فامیل من دارم ؟؟؟اصن من سر راهیم
 

Z!MA

کاربر تازه وارد
"منجی دوازدهمی"
روزي ملا نصر الدين در مجلسي نشسته بوداز او پرسيدند خورشيد بهتر است يا ماه قيافه متفکرانه اي به خود گرفت و گفت اين ديگر چه سوالي است خوب معلوم است که ماه بهتر است
چون خورشيد در روز روشن بيرون مي آيد به همين علت وجودش منفعتي ندارد
اما ماه شبها را روشن مي کند
و الحق که زندگي به همين احمقانگي است لطف بي اندازه ديده نخواهد شد کم که باشي ديده ميشوي...
کم که باشي ارج نهاده ميشوي الطاف ما تنها بايد به اندازه وسعت ديد ديگران باشد نه بيشتر
 

Z!MA

کاربر تازه وارد
"منجی دوازدهمی"
دلم برای خط کشی کنار دفتر مشق با خودکار مشکی و قرمزبرای گونیا و نقاله و پرگار و جامدادی
برای تخته پاک‌کن و گچ های رنگی پایین تختهبرای سر صف ایستادن هابرای مبصر شدن
، برای خوبها و بدهابرای ترس از سوال معلم برای لیوان‌های آبی که تا میشدن
برای زنگ تفریح برای تمرین های حل نکرده و اضطرابش برای روزنامه دیواری درست کردن
دلم واسه هیچ کدومشون تنگ نشده !خدااااا رو هزارمرتبه شکرکه تموم شد....
والا چی بود ... همش بدبختی... استرس
 

armin57ghazal

کاربر فعال
"منجی دوازدهمی"
دختر تهرونیه با پسر اصفانیه دوس بودن رفتن خرید ….
دختره یه مانتو پسندید ۲۰۰ هزار تومنی
به پسره گفت عزیزم من کیف پولمو تو خونه جاگذاشتم میشه حساب کنی؟؟؟
پسر اصفانیه کیف پولشو درآورد ۱۰۰۰ تومن داد به دختر
گفت بیا عشقم این کرایه تاکسی … برو تا خونه کیف پولتو بردار بیا
 
بالا