من به دنیا آمدم

nazanin

کاربر با تجربه
"کاربر *ویژه*"
سني كه به آن رسيده ام براي آدم هيچ تعبيري ندارد . يك حس سر درگمي دچارت ميشود . انگار كه با اين سن مانده اي بين زمين و آسمان ... بين مرگ و زندگي ... حس معلق بودن نصيبت ميشود ... اينكه منتظر باشي تا بگذرد ... نه كاري براي انجام دادن داري و نه كاري براي انجام ندادن ... يك حال مبهمي است كه من دچارش شده ام ... انگار كه منتظر هيچ چيزي بعد از اين نباشي ... و اينها قطعا نشانه هاي خوبي نخواهد بود .
اين روزها اصلا هيچ حسي هم به خودم ندارم . نه از خودم عصباني ام و نه خشنود !
فكر ميكنم شايد بايد يك زمانهايي ديوانگي هايم را كنار ميگذاشتم تا به قول هدايت :" نشوند زخمهایی که آهسته و در انزوا روحم را می خورند و می تراشد. تا من نمانم با زخم هاي دلمه زده ايي كه هر از گاهي سر باز ميكنند و كثافتش مي افتد به جان روحم " !!
فکر می کنم شايد بايد يك جاهايي قدر خودم را بيشتر ميدانستم كه ندانستم . فكر ميكنم شايد بايد يك آدمهايي را هرگز به زندگي ام راه نميدادم كه داده ام . شايد بايد يك زمان هايي يك تصميمات بهتري مي گرفته ام ، كه نگرفته ام ! شايد بايد آدمهايي را در زندگي ام دوست نمي داشته ام ، كه داشته ام ! اما اينها توهمات و خيالاتي است كه ذهنم در اين روزهاي معلق بودن با آن درگير است و واقعيت آن است كه هر زمان و هر دوره اي كه بوده و گذشته ، تصميماتي گرفته شده كه بايد ... !! حتما آدمها بايد مي آمدند به زندگی ام ، دوست داشتن بايد پيش مي آمده ، نداشتنش بايد پيش مي آمده و ديوانگي هايي كه بوده است ... خوب تمام اينهاست كه زندگي را تشكيل ميدهد ، اگر نه هر كسي اگر ميدانست و ميتوانست بر اساس منفعت خود در همان زمان بهترين تصميم را بگيرد كه ديگر نميشد زندگي ، ميشد پازلي كه ميداني كدام تكه اش را در كدام خانه بايد بچيني ... احتمالا در اين مسير ماندنی ها مانده اند و رفتنی ها هم رفتنه اند و این قانونی ست اجتناب ناپذیر.
نميدانم آدم در اين سني كه من به آن رسيده ام بايد گستاخ باشد و پوست كلفت ، يا آرام باشد و ملايم ؟!!! يا همان كله شقي دوران 23 سالگي اش را داشته باشد ؟!!! يا بهتر است تركيبي از جسارت و نرمي را با خود انتقال دهد به سالي جديد ؟!!!
نميدانم چرا سن شناسنامه ام برايم اهميتي ندارد . حتي اگر نگاه گاه به گاه مردم و چراهايشان نبود هرگز به يادش نمي آوردم .
عرفان نظر آهاري خوب ميگويد : " امروز چند شنبه است؟ چندم كدام ماه و چندم كدام سال؟ امروز چند سال از من مي گذرد و من چند ساله ام؟ چيزي به ياد نمي آورم، جز اين كه امروز، اكنون است و اين جا، زمين است و من، انسان."
كاش خوب شروع شود ... بدون ترس و وهم و خيال تاريك ، بدون دلنگراني ، دلهره ، بدون درد ...

پينوشت :
- ديروز تولد دوستي بود كه پارسال بود و امسال زير خروارها خاك خوابيده . مثل ديروز اونهايي كه ميشناختنش به من اس دادن كه امروز تولد اون خدا بيامرزه ... اون تولدش واسش خيلي مهم بود و كسي اگه فراموش ميكرد بهش تبريك بگه كلي ناراحت ميشد و بهش بر ميخورد . به اين كه فكر ميكنم ديگه نيست و حتما بعد از 3 ماه هيچي از تن و پيكرش نمونده تنم ميلرزه . ما تا كي هستيم ؟ ما تا كي زنده ايم ؟ ما چه جوري ميميريم ؟ خيلي اوقات فكر ميكنم خبر مرگ من چه جوري پخش ميشه ؟!!! كي به اونهايي كه واسشون كمي مهمم خبر مرگ منو ميده و چه خوب بود ميتونستم عكس العملشونو ببينم .
 

ضحا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : من به دنیا آمدم

نازنين عزيزم نوشته ات را بارها و بارها خواندم
تاثير گذار بود بر روي من........نمي تونم بگم احساست رو درك كردم .ولي مي تونم بگم برام ملموس بود .حسي كه بيشتر ما به اون دچار شديم.فقط نترس و نگران نباش كه اين احساس نويد روزهاي اطمينان آيندست...... با اين احساس مطمئن باش مي توني به بلاتكليفي هات خاتمه بدي
نازنين جان ما خودمون به دنيا نيومديم پس اصلا نگران شيوه رفتنت نباش و بدون همونطور كه به دنيا اومديم همونطور هم ميريم چه نگران باشيم چه نباشيم
ما فقط مي تونيم اين دو تايم بين تولد و مرگ رو مديريت كنيم و اين همون چيزيه كه از ما مي پرسن.و همون هدف خلقته
ارزش انسان بيش از اينه كه بگيم دوست تو در خاك پوسيده ......مي تونيم بگيم لباس دنيايي او در خاك پوسيده .......خدايي كه فرمان داد ملائك سجده كنند انسان را .......آيا ممكنه ما رو تا اين حد بي ارزش كنه كه با مرگ از بين بريم

گلم ،عزيزم بر عكس تو من قلم خوبي ندارم ........ولي احساس شيريني به خدا دارم ..اعتماد و اينكه اون عاشق بنده هاشه و اينكه او طوري با بنده هاش حرف ميزنه كه انگار همين يك بنده رو داره.....پس از كسي كه عاشقانه دوسم داره نمي ترسم ........دوسش دارم ......تنها ترسم از خودمه كه لايق عشقش نيستم
گفتي در گذشته تصميم هايي گرفتي كه شايد درست نبوده .....نازنينم ....در اون لحظه حتما بهترين تصميم را گرفتي..حالا اگر درست نبوده ميشه تجربه.همه اشتباه ميكنيم .فقط بايد تجربه كنيم كه كمتر اشتباه كنيم ....براي همين خدا ميگه الاعمال بالنيات.........يعني محك من در بررسي اعمالتون نيته .....نه فعل واقع شده......دوست داشتم احساسم رو بدوني ...و بدوني نوشته ات برام مهم بود ...فقط ديروز حال مساعدي براي نوشتن نداشتم
گذاشتم صبح جمعه موقع نماز كه آرامشش بيشتره هم جواب بدم هم براي آرامش دلت دعا كنم:53:
 
بالا