سلام بر همگی.
"نافع بن هلال جملی" اهل کوفه و مرد شریف و بزرگوار و شجاع و بزرگ قوم خویش بود. ایشون از قاریان قرآن، نویسندگان حدیث و از اصحاب امام علی(ع) بود.
نافع در 3 جنگ جمل، صفین و نهروان در رکاب حضرت امام علی (ع) بود. در جریان قیام حسینی قبل از شهادت حضرت مسلم بن عقیل همراه عده ای از شیعیان از جمله ابوثمامه صائدی بطور مخفیانه از شهر کوفه خارج شد و با راهنمایی طرماح بن عدی از بیراهه به سمت سپاه حسینی رفت و قبل از شروع درگیری در بین راه به امام حسین (ع) پیوست.
نافع در کربلا، در آخرین روزهای پیش از عاشورا، وقتی لشگر عمربن سعد آب رو بر کاروان حسینی بست و تشنگی زیادی بر آنها غالب شد و امام برادرش، عباس بن علی علیه السلام رو به اتفاق 30 نفر سواره و 20 نفر پیاده با مشک های آب، شبانگاه برای آوردن آب ماموریت داد، پرچمدار این گروه بود. وقتی که به آب نزدیک شدن و نگهبان آب (عمروبن حجاج) مانع اونا شد، نافع در مقابل اون ایستاد و به همراهانش گفت: «مشک های خود رو پر از آب کنید و به او بی اعتنا باشید» و چون عمروبن حجاج به او گفت: «می تونی از آب بنوشی ولی از بردن آب جلوگیری می کنم» نافع گفت: «به خدا سوگند، تا زمانی که مولایم حسین و یارانش علیه السلام، تشنه باشند، قطره ای از آب نمی نوشم».
در شب عاشورا وقتی که حسین بن علی (ع)، در تاریکی شب از خیمه ها دور می شود نافع بن هلال، خودش رو به اون حضرت رسوند و انگیزه امام (ع) رو از بیرون شدن خیمه پرسید؟ و گفت: آمدن شما به سمت خارج خیمه و لشگر دشمن، مرا نگران کرده. امام حسین علیه السلام به نافع فرمود: آمده ام تا پستی و بلندی اطراف خیمه ها رو بررسی کنم تا مبادا فردا دشمن، از اون برای حمله خود استفاده نماید آنگاه در حالی که دست نافع در دست آن حضرت بود، چنین فرمود: امشب، همان شب موعود است. وعده ای که هیچ تخلفی در اون راه نداره و سپس امام (ع) کوههایی رو از دور به نافع نشان داد و پرسید؟ آیا نمی خوای از تاریکی شب استفاده کنی و به اون کوه ها پناه ببری و از مرگ نجات پیدا کنی؟
و نافع بن هلال خود رو روی پای امامش انداخت و گفت: من این شمشیر رو به هزار درهم و این اسب رو هم به هزار درهم خریده ام. سوگند به خدا که بین من و تو جدائی نخواهد افتاد مگر آنوقت که این شمشیر کند و این اسب خسته شود!!! نافع در حماسه ای دیگه در روز عاشورا وقتی عمروبن قرطه انصاری از سپاه امام حسین (ع) شهید شد، برادرش علی که در سپاه عمرسعد بود به خونخواهی اش اومد و پرخاش کنان خواست بر امام حمله کند، نافع، به مقابله با او رفت و با ضربه شمشیر، صدای اون رو برید که طرفدارانش اون رو نجات دادن.
خب حالا بریم سراغ نحوه شهادت این مرد بزرگ، در روز عاشورا، مردی به نام «مزاحم بن حریث» بر نافع حمله کرد ولی ضربه نافع به اون مهلت نداد و کشته شد.
«عمرو بن حجاح»، از فرماندهان سپاه کوفه، فریاد زد: «آیا میدونید با چه کسی میجنگید؟! کسی به تنهایی به میدان اصحاب حسین نرود!» نافع بن هلال، اسمش رو روی تیرهای خود و با اون تیرها، دوازده نفر از سپاه عمر بن سعد رو کشت خیلی ها رو مجروح کرد.
وقتی که تیرهاش تموم شد، شمشیر خودش رو برهنه کرد و حملهکنان فریاد زد: «من شیرمردی از قبیله جملی هستم. پیرو دین علی.» لشکر دشمن چاره کار رو در حمله دسته جمعی دیدن. به همین خاطر اطراف نافع رو گرفتن و ایشون رو هدف تیرها و سنگهای خود قرار دادن تا این که بازوانش رو شکستن و نافع رو به اسارت گرفتن. شمر و گروهی از سپاه، ایشون رو پیش عمر بن سعد بردن. عمر بن سعد به نافع گفت: «ای نافع! وای بر تو! چرا با خود چنین کردی؟!» نافع گفت: «به خدا سوگند جز کسانی که مجروح ساخته ام، دوازده نفر از شما رو هم کشته ام و خود رو ملامت نمیکنم. اگر بازوان من سالم بود نمیتونستید من رو اسیر کنید.»
شمر به عمر بن سعد گفت: «اون رو بکش!» عمر بن سعد گفت: «تو اون رو آوردهای، اگر میخوای خودت اون رو بکش!» شمر شمشیر کشید و چون خواست نافع رو بکشه، نافع به او گفت: اگر مسلمان بودى برايت دشوار بود كه خدا رو در حالى ديدار كنى كه خون من بر گردنت باشه. خدا رو سپاس مىگويم كه پايان كار ما رو به دست بدترين آفريدگان خود سپرد. آن گاه به دست شمر شهيد شد.
در زيارت ناحيه، درباره وى مىخوانيم:
«السّلامُ عَلى نافِعِ بْنِ هِلالِ بْنِ نافِعِ البَجَلى الْمِرادى»
نافع از جمله کسانی بود که لیاقت شهادت رو داشت و حیف بود با مرگ طبیعی از دنیا بره.
حالا شما تشریف بیارین و برامون از نافع بگین.
بسم الله...