شعر شب پنجم محرم (حضرت عبدالله بن الحسن المجتبی علیهماالسلام)

!!SaeeD!!

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : شعر شب پنجم محرم (حضرت عبدالله بن الحسن المجتبی علیهماالسلام)

دست او در دستهای عمّه بود
گوش او پر از صدای عمّه بود

زینبی که دل چنان آئینه داشت
داغ چندین گل به روی سینه داشت

صبر عبداللهَ دگر سر گشته بود
چشم های کوچکش تر گشته بود

دید دیگر بی برادر مانده است
بندی از قنداق اصغر مانده است

شیون زنها دلش را پاره کرد
دید شه تنهاست فکر چاره کرد

دست او از دست عمّه شد جدا
می دوید و بر لبش واویلتا

می دوید و گاه می افتاد او
از جگر فریاد می زد ای عمو

دید عمو چون گل اسیر خارهاست
دشمنان را هم سر آزارهاست

یک نفر با نیزه بر او می زند
یک نفر دارد به پهلو می زند

عدّه ای از دور سنگش می زنند
عدّه ای پیراهنش را می کنند

مرگ خود را کرد در دل آرزو
خویش را افکند بر روی عمو

بی حیایی تیغ خود بالا گرفت
پس نشانه پیکر مولا گرفت

کرد عبدالله دست خود دراز
گفت ای قاتل به شمشیرت مناز

گر نیاید جسم من بر هیچ کار
می کنم خود را سپر در راه یار

من بلاگردان دلبر می شوم
در رهش بی دست و بی سر می شوم

این بگفت و تیغ دستش را برید
در جنان زهرا گریبان را درید

دست او بر خاک و خون از دست رفت
شد ز صهبای حسینی مست، رفت

در میان گریه ها خندید، رفت
تشنه بر مهمانی خورشید رفت
:53:
 

!!SaeeD!!

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : شعر شب پنجم محرم (حضرت عبدالله بن الحسن المجتبی علیهماالسلام)

[FONT=&quot]کودکی را نام عبدالله بود
[/FONT][FONT=&quot]با عمو در کربلا همراه بود

[/FONT][FONT=&quot]از گل رخسار داغ لاله بود
[/FONT][FONT=&quot]لاله اش را از عطش تبخاله بود

[/FONT][FONT=&quot]همچو بخت اهل بیت بو تراب
[/FONT][FONT=&quot]بود ظهر روز عاشورا به خواب

[/FONT][FONT=&quot]لحظه ای آن ماه رو در خواب بود
[/FONT][FONT=&quot]آب اندر خواب هم نایاب بود

[/FONT][FONT=&quot]گرچه بودش از عطش سوزان جگر
[/FONT][FONT=&quot]در دلش عشق عمو بُد بیشتر

[/FONT][FONT=&quot]گشت چون بیدار از بهر عمو
[/FONT][FONT=&quot]خیمه ها را کرد یک سر جستجو

[/FONT][FONT=&quot]کودک آن دم سر سوی صحرا نهاد
[/FONT][FONT=&quot]بر سر چشم ملائک پا نهاد

[/FONT][FONT=&quot]شد برون از خیمه ها آن ماه روی
[/FONT][FONT=&quot]کرد سوی قتلگاه شاه روی

[/FONT][FONT=&quot]گفت خواهر از منش مایوس کن
[/FONT][FONT=&quot]ساعتی در خیمه اش محبوس کن

[/FONT][FONT=&quot]دامنش بگرفت زینب با نیاز
[/FONT][FONT=&quot]گفت جانا زین سفر برگرد باز

[/FONT][FONT=&quot]از غمت ای گلبن نورس مرا
[/FONT][FONT=&quot]دل مکن خون داغ قاسم بس مرا

[/FONT][FONT=&quot]گفت عمه والهم بهر خدای
[/FONT][FONT=&quot]من نخواهم شد ز عمّ خود جدای

[/FONT][FONT=&quot]دور دار ای عمّه از من دامنت
[/FONT][FONT=&quot]آتشم ترسم بسوزم خرمنت

[/FONT][FONT=&quot]جذبه ی عشقش کشان سوی شه اش
[/FONT][FONT=&quot]در کشش زینب به سوی خرگه اش

[/FONT][FONT=&quot]عاقبت شد جذبه های عشق چیر
[/FONT][FONT=&quot]شد سوی برج شرف ماه منیر

[/FONT][FONT=&quot]دید شه افتاده در دریای خون
[/FONT][FONT=&quot]با تن تنها و خصم از حد فزون

[/FONT][FONT=&quot]گفت سویت نَک بکف جان آمدم
[/FONT][FONT=&quot]بر بساط عشق مهمان آمدم

[/FONT][FONT=&quot]بانگ زد بر او که ای جان عزیز
[/FONT][FONT=&quot]تیغ می بارد در این دشت ستیز

[/FONT][FONT=&quot]تو به خیمه باز گرد ای مه وشم
[/FONT][FONT=&quot]من بدین حالت که خود دارم خوشم

[/FONT][FONT=&quot]دید ناگه کافری در دست تیغ
[/FONT][FONT=&quot]آورد بر تارک شه بی دریغ

[/FONT][FONT=&quot]نامده آن تیغ کین شه را به سر
[/FONT][FONT=&quot]دست خود را کرد آن کودک سپر

[/FONT][FONT=&quot]تیغ بر بازوی عبدالله گذشت
[/FONT][FONT=&quot]وه چه گویم چه ز آن بر شه گذشت

[/FONT][FONT=&quot]گفت دستم گیر ای سالار کون
[/FONT][FONT=&quot]ای به بی دستان به هر دو کون عون

[/FONT][FONT=&quot]شه چو جان بگرفت اندر تنش
[/FONT][FONT=&quot]دست خود را کرد طوق گردنش

[/FONT][FONT=&quot]مرغ روحش پر به رفتن باز کرد
[/FONT][FONT=&quot]هم چو باز از شصت شه پرواز کرد[/FONT]
:53:[FONT=&quot][/FONT]
 

!!SaeeD!!

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : شعر شب پنجم محرم (حضرت عبدالله بن الحسن المجتبی علیهماالسلام)

ز بس که میل عسل کرده ساغر آورده

نشان سرخی خون برادر آورده

به وقت باختنِ جان مقلّد عباس
فقط نه دست؛ به پای عمو سر آورده


شتاب کرده غیورانه سوی قربانگاه
دلی برای سپردن به دلبر آورده

رسید و دید که افتاده است و میزندش
به هرچه همرهش این فوج لشگر آورده

میان هلهله ها با عموی خود میگفت:
نگاه غربتت آه از دلم برآورده

هزار زخم دهن باز کرده ات دیدم
شکاف قلب تو اشک مرا در آورده

چقدر خولی و شمر و سنان نمیدانند
چه ها به روز شما داغ اکبر آورده

بمیرم این همه سنگت زدند نامردم
چقدر پهلویت از نیزه پر در آورده

با چکمه اش که لگد میزند به پهلویت
تو را به یقین یاد مادر آورده

سپر برای تو بازوی کوچم ؛دشمن...
.... اگر برای گلوی تو خنجر آورده

برای تیر سه پهلوش؛ من هم آوردم
به سینه ی تو گلویی که اصغر آورده:53:

 

!!SaeeD!!

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : شعر شب پنجم محرم (حضرت عبدالله بن الحسن المجتبی علیهماالسلام)

می رسد از گوشه مقتل صدای مادرش

ای زنا زاده بیا و دست بردار از سرش

گیسوان مادر ما را پریشان می کنی
بی حیا با خنجرت بازی مکن با حنجرش

تو نمی بینی مگر غرق مناجات است او
پای خود برداراز روی لبان اطهرش

دل مسوزان بی حیا عمه تماشا می کند
با نوک نیزه مکن پهلو به پهلو پیکرش

دست من از پوست آویزان به زیرتیغ تو
تا سپر باشد برای ناله های آخرش

نیزه بازی با تن بی سر زمن آغاز کن
طعمه نیزه مگردانید جسم اصغرش

از ضریح سینه اش برخیزای چکمه به پا
پای خود مگذار روی بوسه پیغمبرش

دیر اگر برخیزی ازجای خودت یابن الدعی
عمه نفرین کرده دست خود برد بر معجرش:53:


 

!!SaeeD!!

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : شعر شب پنجم محرم (حضرت عبدالله بن الحسن المجتبی علیهماالسلام)

عمو رسيدم و ديدم؛ چقدربلوا بود

سر تصاحبِ عمامه ي تو دعوا بود

به سختي از وسط نيزه ها گذر كردم
هزار مرتبه شكر خدا كمي جا بود

ثواب نَحر گلويت تعارفي شده بود
سرِ زبان همه جمله ي - بفرما- بود

عمو چقدر لبِ خشكتان ترك دارد
چه خوب مي شد اگر مشك آب سقا بود

زني خميده عمو رد شد از لبِ گودال
نگاه كن؛ نكند مادر تو زهرا بود

براي كشتن تان تيغ و نيزه كم آمد
به دست لشگريان سنگ و چوب حتي بود

تمام هوش و حواس سپاه كوفه و شام
به فكر جايزه ي بردن سر ما بود

بلند شو؛ كه همه سوي خيمه ها رفتند
من آمدم سويِ گودال، عمه تنها بود:53:
 

!!SaeeD!!

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : شعر شب پنجم محرم (حضرت عبدالله بن الحسن المجتبی علیهماالسلام)

جــلـوه ي ذات کــبــریــا شــده ای

کعبه ي تیـغ و نیـزه هـا شـــده ای

زیـر ایـن چکمه های زبر و خشن
مثـل قـالـی نــخ نــما شـده ای

چقدر نیزه خورده ای!چه شده؟
دم عـصــری پر اشتها شده ای

نیــزه ای بوسـه زد به لعل لبت
مــاه زینـب چه دلـربا شـده ای!

همـه ي مـوی عمه گشـته سپید
خـوب شد خمره حنا شده ای

کــاوش تیــغ هـا برای زر است
تــو مــگر معــدن طلا شده ای؟

نـقـشه ي ری خطـوط زخـم تنـت
پس برای همین تو تا شده ای؟!

بـا تقــلا و دسـت و پــا زدنــت
بــاعــث گـریــه ي خــدا شـده ای:53:


 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : شعر شب پنجم محرم (حضرت عبدالله بن الحسن المجتبی علیهماالسلام)

[FONT=&quot]لشگریان خیره سر، چند نفر به یک نفر؟
[/FONT][FONT=&quot]فاطمه گشته خونجگر، چند نفر به یک نفر؟
[/FONT][FONT=&quot]خواهر دل شکسته اش همره دختران او
[/FONT][FONT=&quot]زند به سینه و به سر ،چند نفر به یک نفر؟
[/FONT][FONT=&quot]بین زمین و آسمان جنت و عرش و کهکشان
[/FONT][FONT=&quot]پر شده است این خبر، چند نفر به یک نفر؟
[/FONT][FONT=&quot]حور و ملک به زمزمه وای غریب فاطمه
[/FONT][FONT=&quot]حضرت خضر نوحه گر، چند نفر به یک نفر؟
[/FONT][FONT=&quot]آه و فغان مادرش به قلب سنگی شما
[/FONT][FONT=&quot]مگر نمیکند اثر، چند نفر به یک نفر؟
[/FONT][FONT=&quot]عمو رمق ندارد و همه هجوم می برید[/FONT]
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : شعر شب پنجم محرم (حضرت عبدالله بن الحسن المجتبی علیهماالسلام)

پا برهنه شد و به میدان زد


داد میزد عمو رسیدم من

دست من هست پس نبُر دیگر

تیغِ زیر گلو ....رسیدم من

**

تا بیایم غریب لب تشنه

با خدا دردِ دل مُفصَّل کن

با مناجات گوشه ی گودال

نیزه ها را کمی معطّل کن

**

چه قدر دیر آمدم تیغی

بوسه بر دست مهربانم زد

قاری خوش صدای آل الله

چه کسی نیزه بر دهانت زد

**

چند خط شکسته ی مُمتَدّ

شکل زخم عمیق پیشانی

بی علمدار بودن خیمه

علت اصلی پریشانی
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : شعر شب پنجم محرم (حضرت عبدالله بن الحسن المجتبی علیهماالسلام)

غیرت خاکسترش رنگ دگر داشت


شعله ی بال و پرش میل سفر داشت



آنکه در این یازده سال یتیمی

تا که عمو بود انگار پدر داشت....



....از چه بماند در این خیمه ی خالی

آنکه ز اوضاع گودال خبر داشت



گفت: به این نیزه ی خشک و شکسته

تکیه نمی زد عمو یار اگر داشت



رفت مبادا که بگویند غریب است

یا که بگویند عمو کاش پسر داشت



آمد و پیشانی زخمی شه را

از بغل دامن فاطمه برداشت



دید که از شدت ضربه ی نیزه

زخم عمیقی عمو پشت کمر داشت



دید که شمشیر کُند ته گودال

حنجره ی شاه را زیر نظر داشت



در وسط بهت دلشوره ی زینب

شکر خدا دست ، یعنی که سپر داشت
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : شعر شب پنجم محرم (حضرت عبدالله بن الحسن المجتبی علیهماالسلام)

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]از غم بی کسی ات حوصله سر می آید[/FONT]


[FONT=arial, helvetica, sans-serif]دست و پا میزنی و خون به جگر می آید[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]در قدوم تو سر انداختن و جان دادن[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]به خدا از من عاشق شده بر می آید[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]یادگار حسنت بی زره و بی شمشیر[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]سر یاری تو از خیمه به سر می آید[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]پاره گشته لب خشکیده ات از تیر بگو[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]کاری از دست من خسته اگر می آید[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]کوهی از نیزه و شمشیر به دورت بس نیست[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]هیزم و سنگ ز هر سو چقدَر می آید[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]آه از این همه زخمی که به پیکر داری[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بیشتر سینه ی زخمت به نظر می آید[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]هر نفس از دهنت خاک برون میریزد[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اشک از دیده نه خونابه جگر می آید[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]نیزه حالا که تنت را به زمین دوخته است[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]به هوای سر تو چند نفر می آید[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تیر در حال فرود است گلویت ببُرد[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]عمو از بازوی من کار سپر می آید[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]دست من مثل سر اصغرت آویزه به پوست[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]یادم از کوچه و از آتش و در می آید[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]کاش با چادر خود عمه ببَندد چشم[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]مادری را که به دیدار پسر می آید[/FONT]
 
بالا