شعر شب پنجم محرم (حضرت عبدالله بن الحسن المجتبی علیهماالسلام)

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : شعر شب پنجم محرم (حضرت عبدالله بن الحسن المجتبی علیهماالسلام)

گرچه قدم کوچک است و بار ندارد

بیشتر از یازده بهار ندارد
عشق تو با سن و سال کار ندارد
سر کشی عشق من مهار ندارد
هرکه شد از عشق مست عبد حسین است
هرکسی عبدلله است عبد حسین است
من که پسر خوانده ی سرای عمویم
ماحصل زحمت دعای عمویم
دست چه باشد کنم فدای عمویم
دار و ندارم همه برای عموم
در سر ما فرق ، بین دست و جگر نیست
مرد خدا نیست آنکه مرد خطر نیست
حضرت عزوجل که ترس ندارد
کوه وقار از کوتل که ترس ندارد
طفل حسن از جدل که ترس ندارد
بچه ی شیر جمل که ترس ندارد
وای اگر نیزه ای به دست بگیرم
زیر و زبر میکنم به عشق امیرم
از سر شوق است اگر که بی کفنم من
مرد بی دفاع عمو حسین منم من
طفل حسن زاده نه خودم حسنم من
عمه مهیای جنگ تن به تنم من
یک تنه پس میزنم به لشکر کوفه
عمه سپاهت منم برابر کوفه
حال که در خیمه های او پسری نیست
از علی اکبرش دگر خبری نیست
ماندن من در حرم چنان هنری نیست
دست ضعیفم که هست اگر سپری نیست
دست من از جنس دست مادر آقاست
ارث قدیمی ما ز کوچه ی زهراست
جان که نباشد حرم چه فایده دارد
بعد عمو پیکرم چه فایده دارد
از همه کوچکترم چه فایده دارد
حبس شدن در حرم چه فایده دارد
عمه یسار و یمین چقدر شلوغ است
دور عمو را ببین چقدر شلوغ است
زانوی من خم شد آن سوار که افتاد
از روی مرکب بی اختیار که افتاد
با طرف راست یک کنار که افتاد
بر روی شمشیر و سنگ و خار که افتاد
عمه ببین نیزه را به مشت گرفتند
موی عموی مرا ز پشت گرفتند
عمه بس است این همه تپیده شدن ها
ضربه ی شمشیر ها شنیده شدن ها
زیر لگدهای چکمه دیده شدن ها
این طرف و آنطرف کشیده شدن ها
دیر شد عمه بیا و مرا رها کن
عمه برو در میان خیمه دعا کن

یابن خبیثه چرا به سینه نشستی
روی حسینیه ی مدینه نشستی

 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : شعر شب پنجم محرم (حضرت عبدالله بن الحسن المجتبی علیهماالسلام)

چشم هاي آسمان گريان شده

باد هم انگار نوحه خوان شده
باد ميخواند فقط اين روضه را
دست اواز پوست آويزان شده
لشگریان خیره سر،چند نفربه یک نفر؟
فاطمه گشته خون جگر،چند نفر به یک نفر؟
خواهر دل شکسته اش،همره دختران او
زند به سینه و به سر،چند نفر به یک نفر؟
بین زمین وآسمان،جنت و عرش وکهکشان
پر شده است این خبر:چند نفر به یک نفر؟
حور وملک به زمزمه-وای غریب فاطمه-
حضرت خضر نوحه گر،چند نفر به یک نفر؟
آه و فغان مادرش،به قلب سنگی شما
مگر نمی کند اثر؟چند نفر به یک نفر؟
عمو رمق نداردو، همه هجوم می برید!
مرد نبردید اگر؟چند نفر به یک نفر؟
یاد مدینه زنده شد،روضه ی رنج فاطمه
که ناله زد به پشت در،چند نفر به یک نفر؟

 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : شعر شب پنجم محرم (حضرت عبدالله بن الحسن المجتبی علیهماالسلام)

حال دل خیلی خرابه، کار دل ناله و آهه
شب پنجم محرم، دل ما تو قتلگاهه
چقدر تیر چقدر سنگ، چقدر نیزه شکسته
روی خاک تو موجی از خون، یوسف زهرا نشسته
دل من ترسیدی انگار، که نمیری توی گودال
نمی بینی مگه آقات، چقدر زده پر و بال
اون کیه میره تو گودال، گمونم یه نوجونه
مثه بچه شیر می مونه، وقتی که رجز می خونه
میگه من هنوز نمردم، که عمومو دوره کردید
سی هزار گرگ دور یک شیر، به خدا خیلی نامردید
از امامش مثه مادر، تو بلا دفع خطر کرد
جلوی طوفان شمشیر، لاله دستشو سپر کرد
توی خون داره می خنده، عمو جون دیدی که مردم
اگه تو خیمه می موندم، جون عمه دق می کردم
خدارو شکر نمی مونم، تو غروب قتل و غارت
مثه بابام نمی بینم، سوی ناموسم جسارت
خدا رو شکر نمی بینم، دست عمه رو می بندن
پای نیزه ی ابالفضل، به اسیری مون می خندن
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : شعر شب پنجم محرم (حضرت عبدالله بن الحسن المجتبی علیهماالسلام)

عمو نگاه صمیمانه پدر داری
شکسته بالی و اما هنوز پر داری
دوباره مثل فدیم یتیم خواهم شد
اگر هوای غریبانه سفر داری
اسیر هلهله سایه های شمشیری
هزار فتنه نیزه به دور و بر داری
به غیر این همه تیری که سینه ات دارد
چه زخم های عمیقی در کمر داری
اگر چه از نفس افتاده هیبت تیغت
ولی ببین دم آخر دو تا سپر داری
عمو به جان رقیه باور کن
میان این همه دشمن تو هم پسر داری
همین که دست من و جان تو به مو بند است
همین که سوی نگاهم نگاه تر داری
برای بردن پیراهن تو آمده اند
مخواه پیکر من را ز سینه برداری
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : شعر شب پنجم محرم (حضرت عبدالله بن الحسن المجتبی علیهماالسلام)

آمدم تا در رهت فـانی شوم
در منـای عشق قربـانی شوم
کاش میبودم هزاران دست و سر
تـا بـرای یـاریات میشد سپر

قطرهگر خون گشت، دریا شاد باد
ذرهگـر شـد محو، مهرآباد بـاد

تو سلامت، گرچه ما را سر شکست
دست ساقی باز اگر ساغر شکست

ای همـه جـانها بـه قربان تنت
دســت عبــدالله وقـف دامنـت

چون به پاس دست حق از تن جداست
دست ما هم بعد از این دستِ خداست

هر که در ما گشت، فانی ما شود
قطره دریایی چو شد، دریا شود

تا دهم بر لشکر دشمن شکست
دست خود را چون عَلم گیرم به دست

بــا همین دستم تو را یاری کنم
مثــل عبّــاست علـمداری کنم

بــود در آغوش عمّش ولوله
کز کمـان بشتافت تیـرِ حرمله

تیر زهرآلود با سرعت شتافت
چون گریبان حنجر او را شکافت

گوشة چشمی بــه عمّو باز کرد
مرغ روحش از قفس پرواز کرد

بــا گلوی پاره در دشت قتال
شه تماشا کرد و او زد بال بال

همچو جان بگْرفت مولا در برش
تــازه شــد داغِ علیِّاصـغرش

گریـه مــا مرهـمِ زخـمِ تنش
اشک «میثم» باد وقفِ دامنش
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : شعر شب پنجم محرم (حضرت عبدالله بن الحسن المجتبی علیهماالسلام)

ای دو صد دامت به پیشِ رو مرو
ایـن همـه صیاد و یک آهو مرو
کودک ده سالـه و میـدان جنگ
یک نهال نازک و باران سنگ

دشمن اینجا گر ببیند طفلِ شیر
شیر اگـر خواهد زند او را به تیر

تو گل و، صحرا پر از خار و خس است
بهر مـا داغ عـلیاصغر بـس است

با شهامت گفت آن ده ساله مرد
طفـل مـا هـرگز نترسد از نبرد

بیعمو ماندن همه شرمندگی است
بـا عمو مـردن کمال زندگی است

تشنگی با او لب دریا خوش است
آب اگر او تشنـه باشد، آتش است

بــوده از آغــاز عمـرم انتظار
تـا کنم جـان در ره جانان نثار

جـان عمه بود و هستم را مگیر
وقت جانبازی است دستم را مگیر

عمه جان در تاب و تب افتـادهام
آخــر از قـاسم عقب افتــادهام

نالهای با سوز و تاب و تب کشید
آستیـن از پنجه زیــنب کــشید

تیر گشت و قلب لشکر را شکافت
پـرکشید و جــانب مقتــل شتافت

دیــد قــاتل در کنـار قتلگــاه
تیغ بـگْرفته بـه قصدِ قتلِ شــاه

تــا نیایـد دست داور را گـزند
کرد دست کوچک خود را بـلند

در هــوای یـاری دستِ خـدا
دسـت عبـدالله شـد از تن جدا

گفت نه تنها سر و دستم فدات
نیستم کـن ای همـه هستم فدات
 
بالا