" کودکان در کربلاء "

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
کودکان سفیران کوچک دشت پر ملال کربلا بودند
در آن گرمای سوزان و طاقت فرسا ، صبری زیبا
ولی معصوم و کودکانه داشتند .
هر کدام شدند دنیایی پیام و به سرزمین آدمیان هدیه دادند

در این تاپیک به معرفی کودکان حاضر در کربلا و تو ضیحات و بحث
پیرامون شخصیت و زندگی آنان می پردازیم.

 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
پاسخ : " کودکان در کربلاء "

عبدالله بن حسین معرف به علی اصغر

نام کوچکترین فرزند امام سوم شیعه، حسین بن علی است كه مادرش رباب میباشد علی اصغر كه در ۱۰ رجب سال ۶۰ هجری در مدینه متولد شده و در ۱۰ محرم سال ۶۱ هجری در شش ماهگی در کربلا کشته شد . علی اصغر یکی از چند نفری است که در بین شیعیان به بابالحوایج معروف میباشند.
در محل دفن علی اصغر دو مکان بیان شدهاست اولین قول بر سینه ی حسین بن علی و دومین قول در کنار شهدای کربلا در نزدیکی ضریح حسین بن علیدهم رجب المرجب، ولادت باسعادت کوچک ترین یاور کربلایی

و بزرگ ترین باب الحوائج الی الله، شش ماهه

حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام)،
حضرت علی اصغر (ع) فرخنده باد

دهم رجب سال 60 قمری است. خانه امام حسین (ع) دو باره نور باران می شود و از پنجره کوچک آن، آسمان مدینه روشن می گردد. برای حسین (ع) دسته گلی زیبا فرو فرستاده بودند. اشک شوق و برق شادی او بر صورت نوزاد می نشیند و گلبرگ رخش را با شبنم صبحگاهی، با طراوت تر می سازد. خدا به حسین (ع) پسری دیگر عطا فرمود که نیازمند و غنی بر نامش دخیل بسته اند و قنداقه زیبایش را قبله نیازهای خود ساخته اند.

نامش را علی نهاد. مانند دو پسر دیگرش و عشقی بیکرانه از محبت پدر و مولای خویش علی (ع) را به تصویر کشید. نامش را علی نهاد و فرمود که اگر خدا هزار پسر به او دهد، همه را علی نام خواهد نهاد. آری، او هم علی بود که شکوه و نامت، بلندتر از آسمان بود و زیباتر از صبح و روشن تر از باران.

عبدالله رضیع (شیرخوراه) یا علی اصغر، فرزند سیدالشهداء، امام حسین (ع)، مادرش نیز، رباب، دختر امرء القیس بن عَدِيّ.

آغوش مهربان پدر تو را در خود جای می دهد و چشمان او بر تو می گرید. تو مولود کربلایی. تو شش ماهه عاشورایی. تو آمده بودی که فقط در قافله عشاق بمانی. تو آمده بودی که همسفر کربلا شوی. تو آمده بودی که حج را ناتمام بنهی. میلاد تو شادی را غریبانه کنار می زند و اشک را در چشمان همه جاری می سازد. آخر، تو از زندگی، فقط تشنگی و عطش و شهادت را دریافتی. تو آمده بودی که به شهادت آبرو دهی. تو کوچکترین قربانی هستی؛ اما با همه کوچکی، حماسه ات بی هماورد بود و نام تو در ردیف اول عشقبازان عاشورا حک شد. سلام بر نام بلندت که زمزمه مستان است، ای علی اصغر (ع).


 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
پاسخ : " کودکان در کربلاء "

حضرت رقیه بنت الحسین (علیه السلام):

حضرت رقیه فرزند امام حسین علیه السلام است . بر اساس نوشته‏ های بعضی کتاب‏های تاریخی، نام مادر حضرت رقیه(علیهاالسلام)، امّ اسحاق است که پیش‏تر همسر امام حسن مجتبی (علیه‏السلام) بوده و پس از شهادت ایشان، به وصیت امام حسن (علیه‏السلام) به عقد امام حسین (علیه‏السلام) درآمده است. در مورد تاریخ تولد حضرت رقیه چیزی معلوم نیست.
در تعداد دختران امام حسین و نامهای آنها اختلاف وجود دارد. آنچه از منابع بدست می آید امام حسین علیه السلام دارای چهار دختر بنامهای فاطمه کبری، فاطمه صغری، سکینه و رقیه بوده است.
در بعضى روایات آمده است : حضرت سکینه (علیها السلام) در روز عاشورا به خواهر سه ساله اى (که به احتمال قوى همان رقیه (علیها السلام) باشد گفت : بیا دامن پدر را بگیریم و نگذاریم برود کشته بشود .
امام حسین ( علیه السلام ) با شنیدن این سخن بسیار اشک ریخت و آنگاه رقیه (علیها السلام) صدا زد: بابا! مانعت نمى شوم . صبر کن تا ترا ببینم امام حسین (علیه السلام) او را در آغوش گرفت و لبهاى خشکیده اش را بوسید. در این هنگام آن نازدانه ندا در داد که :
العطش العطش ، فان الظما قدا احرقنى بابا بسیار تشنه ام ، شدت تشنگى جگرم را آتش زده است . امام حسین (علیه السلام) به او فرمود: کنار خیمه بنشین تا براى تو آب بیاورم آنگاه امام حسین (علیه السلام) برخاست تا به سوى میدان برود، باز هم رقیه دامن پدر را گرفت و با گریه گفت : یا ابه این تمضى عنا؟
بابا جان کجا مى روى ؟ چرا از ما بریده اى ؟ امام (علیه السلام) یک بار دیگر او را در آغوش گرفت و آرام کرد و سپس با دلى پر خون از او جدا شد.
سن حضرت رقیه و تاریخ شهادت ایشان
مشهور این است که ایشان سه یا چهار بهار بیشتر به خود ندیده و در روزهای آغازین صفر سال 61 ه .ق، پرپر شده است.
حضرت رقيه (عليها السلام) در واقعه عاشورا حدود سه يا چهار سال سن داشت كه بعد از شهادت امام حسين (عليهالسلام) و يارانش در عصر عاشورا به همراه ديگر زنان بنيهاشم توسط سپاه يزيد به اسيري رفت.
اما داستان شهادت حضرت رقيه عليهاالسلام از درون خرابه هاي شام، صداي كودكي به گوش ميرسيد. همه آنهايي كه در ميان اسرا بودند، خوب ميدانستند كه اين صداي رقيه، دختر كوچك امام حسين عليهالسلام است. او حالا از خواب بيدار شده بود و سراغ پدرش را ميگرفت. انگار كه خواب پدرش را ديده بود. يزيد دستور داد سر امام حسين عليهالسلام را به دختر كوچك نشان دهند و او را ساكت كنند، اما وقتي حضرت رقيه عليهاالسلام و امام حسين عليهالسلام باز هم به هم رسيدند، اتفاق جانسوزي افتاد.
* اين بار، پدر در سوگ رقيه سلام الله عليها نشست
چقدر بيتابي دخترم! اين همه دلشكستگي چرا؟ مگر دستهاي كوچكت در امتداد نيايش عمه، تنها از خدا آمدن بابا را طلب نكرد؟ اينك آمدهام در ضيافت شبانه ات و در آرامش خرابه ات. كوچك دلشكسته ام! پيشتر نيز با تو بودم و ميديدمت. شعله بر دامان و سوخته تر از خيمه آه ميكشيدي و در آميزه خار و تاول، آبله و اشك، صحراي گردان را به اميد سر پناهي ميسپردي.
مهربان دلشكسته ام! صبور صميمي! مسافر غريب و كوچك من!
مگر نگفتي بابا كه آمد، آرام ميگيرم؛ اين همه ناآرامي چرا؟ مگر نگفتي بابا كه آمد سر بر دامانش ميگذارم و ميخوابم؟ نه ...، نه دختركم نخواب! ميدانم اگر بخوابي، ديگر عمه نميخوابد. ميدانم خواب تو، آرامش همه را آشفته ميكند.

نخواب دخترم!
دخترم! بگذار لبهاي چوب خوردهام امشب ميهمان بوسهاي باشد از پيشاني سنگ خورده ات؛ از گيسوي پريشان چنگ خورده ات؛ از شانه هاي معصوم تازيانه ديده ات؛ از صورت رنگ پريده سيلي خورده ات. بگذار امشب، مثل شب آرامش تنور بر زانوان زهرا آسوده بخوابم. دخترم! نخواب! بگذار بابا بخوابد؛ و چنين شد كه رقيه سلام الله عليها، هنگامي كه سر پدر در آغوشش بود، جان سپرد

 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
پاسخ : " کودکان در کربلاء "

شعري كه بر كاشي حرم مطهر حضرت رقیه ( س) حك شده است

آنكو در اين مزار شريـف آرميـده اسـت

ام البكّا رقيه محـنت كشيــده اســت

اين قبر كوچك است از آن طفل خـردسال

كز دهر سالخورده بسى رنـج ديـده است

اينجا زتاب غم دل زينب شـده اسـت آب

بس ناله يـتـيـم بـرادر شنيـده اسـت

اينجـا ز پا فـتاده و او را ربـوده خـواب

طفلى كه روى خــار مـغيلان دويده است

يا رب به جـز رقيــه كدامـين يتيـم را

سر تسكين بديـدن سـر از تـن بريده است

نازم به آنكه هستى خـود داد و از خـداى

روز ازل مـتاع شفـاعت خـريده اسـت

تنهــا زمين نگشتـه عـزا خانـه حـسين

پشت فـلك هـم از غم آن شه خميده است
 

ضحا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : " کودکان در کربلاء "

در خرابه شام كودكي به خواب است
از فراق بابا قلب او كباب است

چون جوجه پژمرده
سر به زير پر برده


واي از اين مصيبت
داد از اين مصيبت


حسين جان

عليه السلام
 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
پاسخ : " کودکان در کربلاء "

عبدالله بن الحسن بن علی بن ابیطالب (علیه السلام)


img.tebyan.net_big_1387_10_452391226054146120513215270118143940106.jpg

«عبدالله» کودک چند ساله امام مجتبی(علیه السلام) است. مادر عبدالله دختر «شلیل بن عبدالله بجلّی» بوده است.

شیخ مفید چنین نقل میکند: پس از آن که «مالک بن نسر کندی» با شمشیرش به سر مبارک امام حسین(علیه السلام) زد، امام پارچه ای درخواست فرمود و با آن سر مبارکش را محکم بست و عمامه ای بر کلاه خود بست. شمر و دیگران هم به جایگاه خود بازگشتند. زمانی گذشت تا امام بار دیگر به میدان بازگشت و آنها هم بازگشتند و آن حضرت را محاصره کردند.
عبدالله پسر امام مجتبی(علیه السلام) هنوز به حد بلوغ نرسیده بود و در خیمه گاه با زنان به سر میبرد. هنگامی که متوجه حمله دشمن به جانب امام شد، از خیمه گاه بیرون دوید. او سراسیمه و شتابان رو به جانب امام حسین(علیه السلام) رفت و در کنار عمویش ایستاد. حضرت زینب (علیهاالسلام) او را دنبال کرد و به او رسیده بود. او تلاش کرد که آن کودک را نگه دارد. امام حسین(علیه السلام) به خواهرش فرمود: «احبسیه یا اخیه؛ ای خواهرم! او را نگهدارید.» آن کودک از این که بازداشته شود، سخت امتناع میورزید. او به عمه اش گفت: «والله لا افارق عمّی؛ سوگند به خدا، از عمویم جدا نمیشوم.»


نحوه شهادت عبدالله بن الحسن(علیه السلام)

ناگاه «ابجر بن کعب» شمشیر خود را به سوی امام پایین آورد. عبدالله فریاد زد: «ای پسر زن ناپاک! وای بر تو! آیا میخواهی عمویم را بکشی؟» بَحر قصد ضربه زدن به امام را داشت.ناگاه عبدالله دستش را پیش آورد تا ضربه را از امام دور سازد. ولی دست مبارکش تا پوست قطع شد و دست آویزان گشت.
کودک فریادش بلند شد: «یا امتاه؛ ای مادرم!» حسین(علیه السلام) او را در بر گرفت و به سینه چسبایند و فرمود: «ای فرزند برادرم! بر آنچه به تو رسیده صبر کن و آن را به حساب خیر بگذار؛ چرا که خداوندا تو را به پدران صالحت ملحق خواهد کرد.»

امام دست خود را به آسمان بلند کرد: «پروردگارا! قطرات باران را از اینها دریغ بدار و برکات زمینت را از اینها باز دار؛ پروردگارا! پس اگر تا هنگام (مرگ) آنها را مهلت داده و بهرهمند میسازی، بین آنها تفرقه بینداز و هر کدام را به راهی جداگانه بدار؛ و سردمداران را هرگز از اینها راضی مدار؛ چرا که اینها ما را دعوت کردند تا که یاریمان کنند، سپس بر ما دشمنی کردند و ما را کشتند.»
ابوالفرج گوید: در نهایت عبدالله به دست «حرملة بن الکاهل الاسدی» به شهادت رسید.در زیارت ناحیه مقدسه آمده: «السلام علی عبدالله بن الحسن بن علی الزکی» و سپس بر قاتل او به نام «حرملة بن کاهل الاسدی» نفرین شده است.
 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
پاسخ : " کودکان در کربلاء "

عمرو بن جناده انصاری:

نوجوان شهید
از طایفه ی خزرج بود و از فرزندان انصار مدینه. پدرش جنادة بن کعب انصاری یا جناده بن حرث انصاری (سلمانی) بود و مادرش بحریه، دختر مسعود خزرجی. عمرو، همراه پدر و خانواده اش از مکه تا کربلا آمد و در کربلا ملازم امام حسین علیه السلام بود. صبح روز عاشورا، پس از شهادت پدرش، او، عازم میدان شد تا حسین بن علی را یاری کند. نزد امام رفت و اجازه خواست تا با دشمن بجنگد، امام فرمود: «ان هذا غلام قتل ابوه فی المعرکه و لعل امة تکره ذلک» (پدر این نوجوان کشته شده، شاید برای مادرش سخت باشد و او راضی نباشد). عمرو گفت «به خدا #### قسم نه، مادرم خود به من دستور داده و لباس رزم برتنم کرده تا شما را یاری کنم». لذا امام به او اجازه داد و عمرو به میدان رفت و چنین رجز می خواند:
امیری حسین و نعم الامیر *** سرور فواد البشیر النذیر
علی و فاطمه والده *** فهل تعلمون له من نظیر
له طلعة مثل شمس الضحی *** له عزة مثل بدر منیر
آقای من حسین است و چه آقای نیکویی! او که مایه شادی پیامبر خداست و او که علی و فاطمه پدر و مادرش هستند. آیا شما برای او مانندی می شناسید؟ او مانند خورشید تابناک می درخشد و چون ماه نورافشانی می کند.

عمرو، به دشمن، حمله کرد و جنگید تا شهید شد. کوفیان سر او را از بدنش بریدند و به طرف سپاه امام حسین علیه السلام پرتاب کردند.
مادرش که از رشادت و استقامت پسرش خشنود بود، سر را برداشت و بوسید و گفت «چه نیکو جهاد کردی پسرم؛ ای نور چشمم!» و سپس آن سر را به طرف دشمن افکند و نشان داد آنچه در راه خدا داده پس نمی گیرد. آنگاه عمود خیمه را برداشت و به دشمن حمله کرد اما به دستور امام به خیمه برگشت و امام برای او دعا کرد. مادرش این ابیات را خواند:
انی عجوز فی النساء ضعیفه *** خاویة بالیة نحیفه
اضربکم بضربة عنیفه *** دون بنی فاطمه الشریفه
من در بین زنها، زنی ضعیف و بیمار و لاغر هستم که بر شما ضربه محکمی وارد خواهم کرد در دفاع و حمایت از فرزندان فاطمه عزیز و گرامی
 

ضحا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : " کودکان در کربلاء "



razesorkh.com_i_attachments_1_1353157974475628_large.jpg


دخترم بر تو مگر غیر از خرابه جا نبود

گوشه ویرانه جای بلبل زهرا نبود

جان بابا خوب شد بر ما یتیمان سر زدی

هیچکس در گوشه ویران به یاد ما نبود


دخترم روزی که من در خیمه بوسیدم تو را

ابر سیلی روی خورشید رخت پیدا نبود

جان بابا، هر کجا نام تو را بردم به لب

پاسخم جز کعب نی ،جز سیلی اعدا نبود

دخترم وقتی که دشمن زد تو را زینب چه گفت

عمه آیا در کنارت بود بابا ،یا نبود

جان بابا، هم مرا ،هم عمه ام را ميزدند

ذرهای رحم و مروت در دل آنها نبود

دخترم وقتی عدو ميزد تو را برگو مگر

حضرت سجاد زینالعابدین آنجا نبود

جان بابا بود، اما دستهایش بسته بود

کس به جز زنجیر خونین، یار آن مولا نبود

دخترم آن شب که در صحرا فتادی از نفس

مادرم زهرا (س) مگر با تو در آن صحرا نبود

جان بابا من دویدم زجر هم ميزد مرا

آن ستمگر شرمش از پیغمبر و زهرا نبود

دخترم من از فراز نی نگاهم با تو بود

تو چرا چشمت به نوک نیزه اعدا نبود

جان بابا ابر سیلی دیدهام را بسته بود

ورنه از تو لحظهای غافل دلم بابا نبود

دخترم شورها بر شعر میثم دادهایم

ورنه در آوای او فریاد عاشورا نبود

جان بابا دست آن افتاده را خواهم گرفت

ز آن که او جز ذاکر و مرثیه خوان ما نبود



www.ayehayeentezar.com_gallery_images_97851739142235792017.gif




 
بالا