براستى، در تاریخ بشر کدام زنى را مى توان یافت که شش یا هفت برادر او را کشته باشند، پسرى از وى به شهادت رسیده باشد، ده نفر از برادر زادگان و عمو زادگان او را از دم تیغ گذرانده باشند و سپس او را با همه خواهران و برادر زادگانش اسیر کرده باشند، آنگاه بخواهد در حال اسیرى و گرفتارى از حق خود و شهیدان خود دفاع کند، آنهم در شهرى که مرکز حکومت و خلافت پدرش بوده و در دارالحکومه اى که پدرش در حدود چهار سال از دوران خلافت خود را همانجا ساکن بوده است، و با این وضع و با این همه موجبات ناراحتى و افسردگى، نه تنها از آنچه بر سر وى آمده است گله مند نباشد، بلکه با کمال صراحت بگوید که ما چیزى بر خلاف میل و رغبت خویش ندیده ایم، اگر مردان ما به شهادت رسیده اند براى همى کار آمده بودند و اگر جز این باشد جاى نگرانى و اضطراب خاطر است، اکنون که آنان وظیفه خدایى خویش را به خوبى انجام داده اند و افتخار شهادت را به دست آورده اند، جز اینکه خدا را بر این توفیق شکر و سپاس گوییم چه کارى از ما شایسته است؟(1)
اینجا کوفه است، کوفه با دمشق خیلى فرق دارد، کوفه شهرى است که تا بیست سال پیش مرکز حکومت على(علیه السلام) بود. اینجا مرکز شیعیان بود.
مردم اینجا - که بخشى از عراقیانند - طالب حکومت عدل اسلامى و خواهان آزادى از چنگ ستمگران و هواخواه اهل بیتند، اما حاضر نیستند بهاى(دستیابى به) چنین نعمتى را بپردازند! اینان، هم زندگى مادى و ثروت و ریاست مى خواهند و هم آزادى از یوغ ستمگران، اما اگر فشارى بر آنان وارد شود، یا منافعشان را در خطر ببینند، دست از همه آرمان هاى خود مى کشند! اینان شخصیتى دو گونه دارند، گرفتار نوعى تضاد درونى هستند، از یک سو پسر پیغمبر را با شور و حرارت دعوت مى کنند و از سوى دیگر چون فشار بر آنان وارد مى شود نه تنها وعده خود را فراموش مى کنند، بلکه کمر به قتل او مى بندند، پس باید اینان را بیدار کرد، باید متوجه خطاهایشان ساخت، باید گفت که با قتل حسین بن على(علیه السلام) چه جنایت بزرگى مرتکب شده اند.