خدمت به خلق خدا عبادت خدا

montazer

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"

عدّة الداعى: از ابن عباس روايت کرده است كه:
در مسجد الحرام با حضرت حسن بن على عليه السّلام بودم آن حضرت معتكف و مشغول طواف خانه خدا بود،
مردى از شيعيانش با او روبرو شد، عرض كرد: يا ابن رسول اللَّه من قرضى به فلانى دارم، اگر مى‏توانى آن را براى من ادا كن،
حضرت فرمود: به پروردگار ا
ين بنا سوگند چيزى در دسترس ندارم،
عرض كرد: اگر مى‏شود برايم از او مهلت بخواه زيرا مرا تهديد به زندان مى‏كند، ابن عباس مى‏گويد: امام را ديدم طوافش را قطع كرد و با او به راه افتاد.
من به حضرتش گفتم: يا ابن رسول اللَّه، فراموش كردى كه در حال اعتكاف هستى؟ فرمود:
فراموش نكردم ولى شنيدم پدرم مى‏فرمود: كه از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شنيدم كه مى‏فرمود: هر كس نياز برادر مؤمن خودش را برآورده كند مثل اين است كه نه هزار سال خدا را بندگى كرده است روزها را روزه گرفته و شبها را [جهت عبادت خدا] بيدار مانده است.

***********************************************



امام عليه السلام،باغي را از يك انصاري به 40000 درهم خريد، همين كه متوجه شد كه فروش باغ از روي نياز بوده باغ را با پولش به انصاري داد




 

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : خدمت به خلق خدا عبادت خدا

مرحوم شيخ صدوق در كتاب امالى به سند خود از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه آن حضرت فرمود:

حسن بن على(ع)عابدترين مردم زمان خود و زاهدترين آنها و برترين آنها بود، و چنان بود كه وقتى حج‏ به جاى مى‏آورد، پياده به حج مى‏رفت و گاهى نيز پاى برهنه راه مى‏رفت.

و چنان بود كه وقتى ياد مرگ مى‏كرد مى‏گريست، و چون ياد قبر مى‏نمود مى‏گريست، و چون از قيامت و بعث و نشور ياد مى‏كرد مى‏گريست، و چون متذكر عبور و گذشت از صراط-در قيامت- مى‏شد مى‏گريست. و هر گاه به ياد توقف در پيشگاه خداى تعالى در محشر مى‏افتاد، فريادى مى‏زد و روى زمين مى‏افتاد...

و چون به نماز مى‏ايستاد بندهاى بدنش مى‏لرزيد، و چون نام بهشت و جهنم نزد او برده مى‏شد مضطرب و نگران مى‏شد و از خداى تعالى رسيدن به بهشت و دورى از جهنم را درخواست مى‏كرد... و هرگاه در وقت ‏خواندن قرآن به جمله‏« يا ايها الذين آمنوا» مى‏رسيد مى‏گفت: « لبيك اللهم لبيك‏»...

و پيوسته در هر حالى كه كسى آن حضرت را مى‏ديد به ذكر خدا مشغول بود، و از همه مردم راستگوتر، و در نطق و بيان از همه كس فصيح تر بود... (1)

 

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : خدمت به خلق خدا عبادت خدا


و از كتاب فائق زمخشرى روايت كرده كه گويد: رسم امام حسن(ع) چنان بود كه چون از نماز صبح فارغ مى ‏شد با كسى سخن نمى ‏گفت تا آفتاب طلوع كند...

و آن حضرت بيست و پنج ‏بار پياده حج ‏به جاى آورد...

و اموال خود را دو بار با خدا تقسيم كرد...( يعنى نصف آن را در راه خدا به فقرا داد...)(3)و از حلية الاولياء ابى نعيم نقل كرده كه به سندش از امام باقر(ع) روايت نموده كه فرمود:"من از خدا شرم دارم كه ديدارش كنم و پياده به خانه ‏اش نرفته باشم. و به همين خاطر بيست‏ بار پياده از مدينه به حج رفت.

و به سند خود از شهاب بن عامر روايت كرده كه حسن بن على(ع) دو بار همه مالش را با خدا تقسيم كرده و دو نصف كرد، حتى نعلين خود را...

و به سند خود از على بن جذعان روايت كرده كه گويد: حسن بن على(ع) دو بار همه مال خود را در راه خدا داد و سه بار هم تقسيم كرد، نصف براى خود و نصف را در راه خدا داد... .
 

مسافر

کاربر ویژه
"بازنشسته"
پاسخ : خدمت به خلق خدا عبادت خدا

روزى مرد نيازمندى به امام حسن عليه السلام مراجعه نموده و درخواست كمك مالى نمود. اتفاقا در آن هنگام امام مجتبى عليه السلام دست خالى بود، اما از اينكه سائل تهيدستى از در خانه اش نااميد برگردد، احساس شرمسارى و ناراحتى مى كرد، براى همين آن حضرت با سائل به گفتگو پرداخت :
- آيا مى خواهى تو را به كارى راهنمايى كنم كه به مقصود خويش نائل شوى ؟
- يعنى مى فرماييد چه كارى بكنم ؟
- امروز دختر خليفه از دنيا رفته و بدين جهت او عزادار است . هنوز كسى براى تسليت ، رسما به حضور وى نرفته است . نزد خليفه مى روى و با سخنانى كه به تو ياد مى دهم ، به وى تسليت مى گويى ، در اين صورت به هدف خود خواهى رسيد.
- مولاى من ! چگونه به خليفه تسليت بگويم ؟
- وقتى كه نزد خليفه رسيدى بگو: شكر خدا را كه اگر دخترت پيش از تو از دنيا رفت و در زير خاك پنهان شد زير سايه پدر بود، ولى اگر خليفه پيش از او از دنيا مى رفت ، دخترت پس از مرگ تو دربدر مى شد و ممكن بود در سر قبر تو هتك حرمت بشود.
هنگامى كه آن مرد نيازمند به راهنمايى امام حسن عليه السلام عمل كرد. به خواسته خود رسيد زيرا، اين جمله هاى آرامبخش و عاطفى در روان خليفه اثر عميقى بجاى نهاد و از حزن و اندوه وى كاسته و دستور داد جايزه اى به وى بدهند. آن گاه از وى پرسيد: اين سخن به ابتكار خودت بود؟ گفت : نه ، حسن بن على عليه السلام مرا راهنمايى كرد. خليفه گفت : راست مى گويى ، او گنجينه فصاحت و بلاغت و كانون سخنان دلنشين و شيوا است
 

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : خدمت به خلق خدا عبادت خدا


کریم اهل بیت

مردی از اهل شام وارد شهر مدینه شد. به خاطر تبلیغات سوء معاویه و دیگر دشمنان اهل بیت، آن مرد کینه ای عمیق از امام علی علیه السلام و فرزندانش در دل داشت. یک روز که امام حسن علیه السلام را سوار بر مرکب دید، زبان به ناسزا گشود و با صدای بلند به لعن و نفرین آن حضرت پرداخت؛ اما امام در برابر این یاوه گویی ها سکوت کرد. وقتی مرد شامی به سخنان زشت و ناپسندش پایان داد، امام حسن علیه السلام نزد او رفت و لبخند زنان سلام کرد و مهربانانه فرمود:

«جناب آقا! به گمانم (در این شهر) غریبی و گویا سوء تفاهمی پیش آمده است. اگر بخواهی خشوندت کنیم، چنین می کنیم و اگر چیزی بخواهی به تو می دهیم و اگر راهنمایی بخواهی راهنماییت می کنیم و اگر در بردن بار یاری بجویی، بارت را می بریم و اگر گرسنه باشی سیرت می کنیم و اگر بی لباس باشی لباست می دهیم و اگر نیازمند باشی ثروتمندت می سازیم و اگر فراری باشی پناهت می دهیم و اگر حاجتی داشته باشی آن را برآورده می کنیم. حالا خوب است اسباب و وسائلت را برداری ونزد ما بیایی و تا هنگام رفتنت (از مدینه) مهمان ما باشی که این برای تو بهتر است؛ زیر ما خانه ای بزرگ و آبرو و احترامی زیاد و مالی فراوان داریم (و به خوبی می توانیم از تو پذیرائی کنیم)»

مرد شامی از شنیدن این سخنان محبت آمیز و جوانمردانه درگرگون شد و از برخورد نادرستش پشیمان گشت و در حالی که از ندامت می گریست گفت: «گواهی می دهم که تو جانشین خدا در زمینی. خدا بهتر می دانست که رسالت خویش را به عهده چه کسی قرار دهد. تو و پدرت علی منفورترین مردم نزد من بودید و اکنون محبوب ترین مردم نزد من هستید».

آنگاه دعوت امام علیه السلام را پذیرفت و تا وقت رفتنش مهمان آن حضرت بود.
 
بالا