امضا امام عصر(عج) بر توسل به اهل بیت و دلیل مفرد بودن عبارت"ادرکنی"

فاطمة الزهرا

داره دوست میشه
"منجی دوازدهمی"

عالم بزرگوار، عراقي (ره) در کتاب «دارالسّلام» مي نويسد:
ملّا قاسم رشتي (ره) نقل کرده است:
به اصفهان رفتم و به مقبره ي تخت فولاد، روزي که پنجشنبه نبود، روانه شدم. چون در آن ديار غريب بودم، نمي دانستم که مردم آن شهر فقط شب هاي جمعه به زيارت اهل قبور مي روند و در ديگر ايّام، مقبره خالي از مردم است و چيزي در آنجا يافت نمي شود.

وقتي در خيابان قدم بر مي داشتم، ميل داشتم که قلياني بکشم. خادمي که همراه من بود گفت: در اين اطراف جز شب هاي جمعه چيزي پيدا نمي شود.
من هم گفتم: زيارت اهل قبور را براي کشيدن قليان ترک نمي کنم و داخل قبرستان شدم و شروع به قرائت فاتحه کردم. ناگاه مردي را در شکل و هيئت درويش ها مشاهده نمودم که در گوشه ي حياط نشسته بود.
آن شخص گفت: «ملّا قاسم؛ چرا وقتي وارد شدي، طبق سنّت پيامبر (ص) سلام نکردي؟» شرمنده شدم و از او معذرت خواستم و گفتم: دور بودم و مي خواستم وقتي نزديک شدم سلام کنم.

فرمود: «نه، شما اهل علم ادب نداريد». هيبتش بر دلم افتاد و به او نزديک شدم و سلامش نمودم.
جوابم داد و نام والدين مرا برد. گفت: «آنها فرزند پسر نداشتند و پدرت نذر کرد که اگر خداوند به او فرزند پسري عنايت کند، او را از اهل حديث و از نيکان قرار دهد. آنگاه خدا تو را به او عنايت کرد و او هم به نذرش وفا نمود».
گفتم: بلي؛ اين را شنيده ام. سپس گفت: «اگر مي خواهي قليان بکشي در کيسه ي من موجود است، بردار و آماده کن تا با هم بکشيم».
قصد کردم که به خادمم دستور دهم، ولي به مجرّد اين نيّت و همين که از دلم خطور کرد به من گفت: «نه، خودت آماده کن». گفتم: چشم و قليان را آماده نمودم و کشيدم، سپس به او دادم، او هم کشيد و به من بازگردانيد، آنگاه چنين گفت: چند روز قبل به اينجا آمدم و هيچ ميلي به اهل اين شهر و به داخل شدن در اين شهر نداشتم. در اين مقبره ، قبور تعدادي از پيامبران است، برخيز و آن ها را همراه من زيارت کن.

پس برخاست و کيسه اش را برداشت و با هم رفتيم تا به جايي رسيديم، گفت: «اينجا قبور انبيا است» و آنگاه زيارتي خواند که من هرگز در کتاب ها آن را نديده بودم. به هر حال، همراه او خواندم، سپس از قبر ها دور شد و گفت: «من عازم مازندران هستم، مي تواني از من چيزي بخواهي». از او خواستم که به من علم کيميا را بياموزد.
گفت: «آن را به تو نمي آموزم»،
اصرار ورزيدم.
گفت: «رزق و روزي هر کس مقدّر و معيّن شده و آنچه مي خواهي در اواخر عمرت به تو مي رسد».
گفتم: چه مي شود اگر من از فقر و فلاکت نجات يابم؟
گفت: «دنيا ارزشي ندارد».
گفتم: به خاطر دوستي و حبّ دنيا اين تقاضا را از تو نکردم.
گفت: «پس چرا فقط از امور دنيوي تقاضا نمودي؟»
ولي من همچنان به خواسته ي خود پافشاري کردم.
گفت: «اگر در مسجد سهله مرا ديدي، خواسته ات را بر آورده مي کنم».
گفتم: پس دعايي به من تعليم نما.
گفت: دو تا دعا به تو ياد مي دهم؛ يکي به تو اختصاص دارد و ديگري براي همگان و اگر مؤمن گرفتاري آن را بخواند، حتماً مؤثّر واقع مي شود، سپس آن دعا ها را برايم خواند.
گفتم: متأسفانه، قلمي ندارم تا دعا ها را بنويسم و قدرت حفظ کردن آن را هم ندارم.
گفت: در کيسه ي من قلم و کاغذ است، بردار.
دست در کيسه نمودم و با تعجّب ديدم که قليان و ديگر وسايلي که قبلا بود در آن نيست و فقط دوات و قلم و کاغذي به اندازه ي نياز و نوشتن آن دو دعا موجود بود.
مضطرب شدم و سر به طرف زمين نهاده، مهيّاي نوشتن شدم. دعاي اوّلي را املاء کرد و من نوشتم. به دعاي دوّم که رسيد اين گونه قرائت کرد:
«يا محمّد و يا عليّ يا فاطمة يا صاحب الزّمان ادرکني و لا تهلکني؛ اي محمد، اي علي، اي فاطمه، اي صاحب زمان مرا درياب و هلاکم نکن».
من در عبارت دعا تأملي کردم و او همين که ديد به فکر فرو رفته ام، گفت: «آيا عبارت را غلط مي داني؟» گفتم: آري زيرا خطاب به چهار نفر است و فعل آن بايد جمع باشد.

گفت: «اشتباه نمودي، اکنون نظم دهنده ي اين عالم، امام زمان (ع) است و غير از او در عالم تصرّف نمي کند و در دعا آن سه بزرگوار يعني حضرت محمّد، علي و فاطمه (س) را شفيعان نزد امام عصر (ع) قرار مي دهيم و فقط از او استمداد مي کنيم».
ديدم سخن متيني مي گويد، پس دعا را نوشتم ولي وقتي سر بلند کردم کسي را نديدم. از خادم درباره ي او سؤال کردم.
گفت: من کسي را نديدم، با حالتي که در من سابقه نداشت به شهر بازگشتم و وارد خانه ي حاجي کرباسي شدم.
او گفت: آيا تبي بر تو عارض گشته است؟ گفتم: خير و ماجرا را برايش تعريف کردم.
او گفت: اين دعا را شيخ محمّد بيد آبادي به من ياد داد و من در پشت کتاب دعا آن را نوشتم. برخاست و کتاب را آورد، ولي در آن چنين بود: «أدرکوني و لا تهلکوني». آن را پاک کرد و نوشت: «أدرکني و لا تهلکني».

منبع:ماهنامه ي موعود شماره ي 100
 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
سلام
حس می کنم بعضی جاهای این داستان موجه نبود و توهین آمیز بود ... در شکل دراویش بودن و کشیدن قلیان اون هم از جانب امام زمان؟
این دو مورد رو نه تنها حس نمی کنم که اصلا در مورد حضرت ظلمه...
و این دو جمله که فرمودند:
شما اهل علم ادب ندارید ...!!! ... و جمله ی دیگه : چند روز پیش وارد این شهر شدم و میلی به وارد شدن به این شهر واهلش نداشتم!!!؟؟؟
چرا این جور باید نقل بشه؟
خواهشا مواظب نقل اینجور داستان ها باشیم
چهره ی امام زمان (عج) رو بد نشون میده و اصلا درست نیست
 
آخرین ویرایش:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: ajmn555

فاطمة الزهرا

داره دوست میشه
"منجی دوازدهمی"
سلام
حس می کنم بعضی جاهای این داستان موجه نبود و توهین آمیز بود ... در شکل دراویش بودن و کشیدن قلیان اون هم از جانب امام زمان؟
این دو مورد رو نه تنها حس نمی کنم که اصلا در مورد حضرت ظلمه...
و این دو جمله که فرمودند:
شما اهل علم ادب ندارید ...!!! ... و جمله ی دیگه : چند روز پیش وارد این شهر شدم و میلی به وارد شدن به این شهر واهلش نداشتم!!!؟؟؟
چرا این جور باید نقل بشه؟
خواهشا مواظب نقل اینجور داستان ها باشیم
چهره ی امام زمان (عج) رو بد نشون میده و اصلا درست نیست
سلام
والا من خودمم ده دیقه ای درگیر همین بودم ولی خب چون مطلب نقلی بود و ماهنامه معتبری مث ماهنامه موعود اون رو چاپ کرده بود نمیشد قسمتهاییش رو حذف کنم ..
بنده هم موافقم با نظر شما
مقصود بنده از قرار دادن این مطلب بخش تایید توسل توسط امام عصر عجل الله بود ..
 

montazer

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
خدا قوت
اصل داستان بر پایه اون ذکر خاص هست که در نقلهای دیگری هم آمده و جزییاتش با تفاوتهایی در برخی کتب دیگر آورده شده
اتفاقا در سایت منجی دوازدهم همین داستان رو سخنران برگزیده کشور استاد هاشمی نژاد تعریف کردند ولی اضافاتی که اینجا هست رو نیاوردند.
میتونید این سخنرانی اینجا دنبال کنید
 
بالا