نامه ای به امام رضا

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"

به حرم که می روم مست می شوم .... دیگر زمان و مکان را نمی فهمم ...
خدایا ....معجزه کردی!! ..... قطعه ای از بهشت را آوردی به زمین ....!!
خدایا به من امام رضا (ع)، ضامن آهو، عشق سماواتیان، عزیز دل زهرا (س)، نور چشمان علی (ع) و آقای فرشتگانت را عطا کردی ...
الهیتو نوری .... امام رضا (ع) نور است .... حرم نور است، کبوتران حرم نورند .... نور در نور است اینجا ....
الهی ....
از شب تا به صبح که در حرم می مانم ... از صبح تا به شب ...سیر نمی شوم .... ب ولله سیر نمی شوم .... کاش اصلا اینقدر می ماندم .... تا اخر عمر ... اینقدر به حرم خیره می شدم تا همینجا .... کنار حرم .... بمیرم ....
n00453138-b.jpg




آقا جان !! گاهی کنار پنجره فولاد که رد می شوم ... می گویم ... تا من هم خودم را مثل این بیماران دخیل ببندم به این مشبکها ....نه .. نه بیمار نیستم ... عاشقم .... ولی نه .. اشتباه گفتم .... بیمارم ... بیمارم توام .... خودم هم نمی دانم بیماریم چیست ... فقط می دانم باید کنار این بیماران بخوابم ...
تا به خواب بروم .... آنوقت تو را ببینم در خواب ... تو هم دست نوازش مولاییت را بر سرم بکشی .... و مرا ببری به کهشانها با خودت .... ببری پیش مادرت زهرا (س) ... پیش پدر این امت .... علی (ع) ...
آقا .. نمی دانم فقط من اینگونه ام یا همه اینگونه اند، وقتی در صحن می نشینم و به اسمان نگاه می کنم گویی آسمان حرم شما با اسمان جاهای دیگر فرق می کند
blogfa.com_images_smileys_42.gif
...



kanoonuser.persiangig.com_1002.jpg



بی ادبی نباشد ولی ... گاهی لذت می برم روی فرشهای صحن حرمتان بخوابم .. به آسمان خیره شوم و پیش خودم ببالم که در صحن آقایم خوابیده ام و الان دیگر در پناه شما هستم ... و هیچ کس نمی تواند کمتر از گل به من بگوید.. چون .... مهمان شما هستم ... اینقدر خیره می مانم تا منادی ندای اذان مغرب را بگوید .... الله اکبر .... و از حرم شما به آسمان بروم .. شوخی نمی کنم ولی آنجا من هم .... من گنهکار هم به آسمان می روم ....!!
چه محشری می شود وقتی شما به اسمانها می روی ... وارد محفل پدر و مادر و جدتان محمد (ص) می شوید ...
آقا جان می شود مرا هم آنجاها ببری ؟؟؟؟؟؟؟
فقط یک بار ... یک بار ...
کاش در کنار حرمت خانه من بود ...
آقا از کبوترها کمترم ؟؟؟؟؟


f1rw42hchr49l401ew04.jpg







p0q6097cor8g3tg8pspv.jpg


s1.picofile.com_file_5959109550_emamreza.jpg
hajati.org_wp_content_uploads_2012_01_215645_1702680447405_1249791646_31517067_884269_n.jpg

گاهی که دلم برایتان تنگ می شود ... از حیات خانه مان به سمت حرم شما می ایستم و می گویم



"السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا (ع)"


مولا جان .. اگر دیگران ندانند ولی خودت خوب می دانی که من ... من این سطرها را با اشک برایت نوشتم ...
نامه است دیگر ... دلمان تنگ شد ..
گفتیم نامه ای بنویسیم برای آقایمان ...
حالا هر کسی هر چه می خواهد بگوید ...



اصلا نه خواستم از زبان این بچه ها هم گفته باشم ... بگویم ... بگویم .. بگویم ... >>>> دوستت دارم <<<<



بگویم >>>>> نوکر نمی خواهی


>>>> کنیز نمی خواهی


ما کنیزت .... ما نوکرت ....
اذن دخول بده آقا .... به نام نامی ابالفضل (ع)....
یا الله
 

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : نامه ای به امام رضا

[FONT=&amp]نامه به امام رضا (ع) [/FONT]
[FONT=&amp]این شبها .... حرم غوغاست .... [/FONT]
[FONT=&amp] این شبها فرشتگان را می بینم ... تو هم می بینی که فوج فوج می آیند و می روند .. چقدر هم زیاد هستند هر کسی کاری دارد ... [/FONT]
[FONT=&amp]یکی حرم را نورباران می کند ... یکی مامن کبوتران حرم است ... یکی بر سر زائران آقا گلهای یاس و ریحان می پاشد ...
یکی حرفهای زائران چسبیده به حرم امام رضا به سمت خدا بالا می برد .... خلاصه اینجا همه مشغولند ...

[/FONT]

[FONT=&amp] حتی کبوتران حرم هم مشغولند ..پرواز که می کنند کودکان لذت می برند ... کودکان می بینند که همه موجودات گرد شمع وجود آقا علی ابن موسی الرضا در حال طوافند ... [/FONT]
[FONT=&amp]خدایا !! ... دلم می خواهد ... دلم می خواد .. بروم .. بروم درون جمعیت مشتاق ... در این دریای خروشان ... شنا کنم مثل یک ماهی به سمت ضریحت ... [/FONT]
[FONT=&amp] بالای سرم را نگاه می کنم... ضریح .. سبز در سبز است ... تو را می بینم ..
بالا نشسته ای و دست می کشی بر سر زوارت ... من تنها نمی بینم ... همه می بینند ...
آرام آرام نزدیک شوم ... .. تا بچسبم به ضریحت ... وقتی رسیدم .. دیگر .. دیگر رهایت نمی کنم ... می بوسم ... یکی نه ... دوتا نه ... تا نفس اجازه می دهد می بوسم ...
هر چه در دل دارم می گویم .. هر بوسه که می زنم ،حرفی هم با تو می زنم از درون دلم ... [/FONT]


[FONT=&amp] فشار عاشقان مرا بیشتر به ضریح می چسباند ... نمی دانم بخندم که به تو رسیدم یا از این عشق گریه کنم ..
فشار را تحمل می کنم .. کودکی می خواهد به ضریح برسد .. نمی تواند .. زرنگ است .. بر دوش من سوار میشود... به روی خودم نمی آورم .. تحمل می کنم ..
بگذار من نردبانش بشوم تا برسد به شما... بگذار کمرم بشکند ولی کودک برسد به آقا ..
خدایا نمی دانم ... نمی دانم چه بگویم ... نمی دانم این لحظات مثل طلای ناب بهشتی است برای من ..
پیرمردی است ... دستش نمی رسد به ضریح ... دستش را می کشم و آرام در دستان تو می گذارم آقا جان ..
اشکی می ریزد و دعایم می کنم ... من هم خوشحال .. گویا تمام عالم را به من داده اند ..
آخر عاشقی را به معشوقش رساندم ... و زیر لب فریاد می کشم ... اذن دخول حرم تو نام نامی ابالفضل است .. [/FONT]

 
بالا