ای نگاهت دوای هـــــر دردی
آرزو می كنم كه بـــــــرگردی
كاش من باخبر شـــوم روزی
لحظه ای بر دلم گــــذر كردی
زنده ام من به عشق دیدارت
بسته جانم به روی زیبــــایت
منتـــــظر مانده چشم گریانم
پس كجایی؟ دلم به قربــانت
مثل مهتاب و آسمان هستی
آفتابی ، تو مهربـــان هستی
با تو معنای عشق كامل شد
یار و مولای عاشقان هستی
جمعه ها دل كه بیقرارت شد
تا سحر چشم انتـــظارت شد
اشكها ریختم شبـــــــانگاهان
چون امیدم به نوبــــهارت شد
ای كه بر درد و غم دوا هستی
نور عشقی و با وفـــا هستی
بی تو طاقت ندارد این دل بیا
صبر تا كی كنم؟ كجا هستی؟
همه هست آرزويم كه ببينم از تو روئي چه زيان ترا كه من هم برسم به آرزوئي به كسي جمال خود را ننمودهاي و بينم همه جا به هرزباني بُوَد از تو گفتگوئي به ره تو بسكه نالم ز غم تو بسكه مويم شدهام ز ناله نالي شدهام ز مويه موئي همه را خوش آنكه مطرب بزند به تار چنگي من از آن خوشم كه چنگيبزنم به تار موئي چه شود كه راه يابد سوي آب تشنه كامي چهشود كه كام جويد ز لب تو كامجوئي شود اينكه از ترحمدمي اي سحاب رحمت من خشك لب هم آخر ز تو تر كنم گلوئي بشكست اگر دل من بفداي چشم مستت سر خمّ مي سلامت شكند اگرسبوئي همه موسم تفرج به چمن روند و صحرا تو قدمبه چشم من نه بنشين كنار جوئي نه به باغ ره دهندم كه گلي به كامبويم نه دماغ آنكه از گل شنوم به كام بوئي نه وطن پرستي ازمن به وطن نموده يادي نه زمن كسي به غربت بنمودهجستجوئي زچه شيخ پاكدامن سوي مسجدم نخواند رخ شيخ و سجده گاهي سر ما و خاك كوئي