سیب

  • نویسنده موضوع *Man*
  • تاریخ شروع

*Man*

کاربر فعال
"بازنشسته"
تو به من خندیدی و نمیدانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم...
باغبان از پی من تند دوید؛

سیب را دست تو دید

غضب آلود به من کرد نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

و تو رفتی و هنوز

سال هاست که در گوش من آرام آرام

خش خش گام تو تکرار کنان میدهد آزارم....

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم

که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت؟؟؟؟

****

حميد مصدق

irankoud.com_userfiles_image_apple0.jpg

 

*Man*

کاربر فعال
"بازنشسته"
پاسخ : سیب

من به تو خندیدم؛

چون که میدانستم؛
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید؛
و نمیدانستی باغبان باغچه همسایه؛
پدر پیر من است...
من به تو خندیدم؛
تا که با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم؛
بغض چشمان تو لیک؛
لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک؛
دل من گفت: برو!
چون نمیخواست به خاطر بسپارد؛
گریه تلخ تو را؛
و من رفتم و هنوز؛
سال هاست که در ذهن من آرام آرام؛
حیرت و بغض تو تکرار کنان؛
میدهد آزارم؛
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم؛
که چه میشد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت؟؟؟؟

****

فروغ فرخزاد

www.patugh.ir_up_2012_08_kh18.jpg


 

*Man*

کاربر فعال
"بازنشسته"
پاسخ : سیب

دخترک خندید و

پسرک ماتش برد!
که به چه دلهره از باغچه همسایه، سیب را دزدیده؛
باغبان از پی او تند دوید؛
به خیالش میخواست؛
حرمت باغچه و دختر کم سالش را؛
از پسر پس گیرد!
غضب آلود به او غیظی کرد!
این وسط من بودم؛
سیب دندان زدهای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،
بین دستان پر از دلهره یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام!
هر دو را بغض ربود...
دخترک رفت ولی زیر لب این را میگفت:
«او یقیناً پی معشوق خودش میآید!»
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
«مطمئناً که پشیمان شده بر میگردد!»
سال هاست که پوسیده ام آرام آرام!
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز!
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت؛

****

جواد نوروزی


 
آخرین ویرایش:

*Man*

کاربر فعال
"بازنشسته"
پاسخ : سیب

تو به من خندیدی
من به چشمان بزک کرده تو
یادمان هست در آن موسوم گرمای هوس
سیبی از باغچه ای دزدیدم
باغبان از پی این حادثه رفت
من و تو از پس هم
می نهادیم قدم بر تن این خاک اسیر
سیب دندان نزده از دست من افتاد به خاك
باغبان سیب زمین خورده به دست تو بداد
نگه شوخ تو در دیده آن باغبان!!
فارغ از ترس دل از وحشت از آن باغچه بان!؟
من ازین حادثه دل کندم و رفتم که هنوز
سالهاست كه در
ذهن من آرام آرام
حیله و کار تو تكرار كنان

می دهد آزارم
و من اندیشه كنان غرق در این پندارم
سبب رنجش این دوری ما
علتش دزدی آن سیب نبود
باغبان یار تو بود ...

****

هادی احمدی(سروش)

 
آخرین ویرایش:

*Man*

کاربر فعال
"بازنشسته"
پاسخ : سیب

من چه میدانستم، کاین گریزت ز چه روست؟
من گمانم این بود
که یکی بیگانه
- با دلی هرزه و داسی در دست -
در پی کندن ریشه از خاک
سر ز دیوار درون آورده
مخفی و دزدانه...
تو مپندار به دنبال یکی سیب دویدم ز پی ات
و فکندم بر تو نگهی خصمانه!
من گمان میکردم چشم حیران تو چیزی میجست
غیر این سیب و درختان در باغ
به دلم بود هراسی که سترون ماند
شاخ نوپای درخت خانه...
و نمیدانستم راز آن لبخندی که به دیدار تو آورد به لب
دختر پاکدلم، مستانه!
من به خود میگفتم: «دل هر کس دل نیست!»
هان مبادا که برند از باغت
ثمر عمر گرانمایه تو،
گل کاشانه تو،
آن یکی دختر دردانه تو،
ناکسان، رندانه!
و تو رفتی و ندیدی که دلم سخت شکست
بعد افتادن آن سیب به خاک...
بعد لرزیدن اشک، در دو چشمان تر دخترکم...
و تو رفتی و هنوز
سالها هست که در قلب من آرام آرام
خون دل میجوشد
که کسی در پس ایام ندید
باغبانی که شکست بیصدا، مردانه...

****

زری راد

www.rahkar.ir_upload_image__DA_A9_D9_85_D9_BE_D9_88_D8_AA_20_D8_B3_DB_8C_D8_A8.jpg

 

*Man*

کاربر فعال
"بازنشسته"
پاسخ : سیب

دخترم خندید و

پسر همسایه ماتش برد
که به چه دلهره از باغچهای که من باغبانش بودم، سیبی دزدیده؛
من از پی او تند دویدم؛
فریاد زدم: مواظب باش! چالهای در راه است!
او را به غیض نگاه کردم و او شتابان از چاله گذشت,
دخترم رفت و اوگریست و سیب دندانزده افتاد بر زمین؛

****

بهمن کبیری


 
آخرین ویرایش:

*Man*

کاربر فعال
"بازنشسته"
پاسخ : سیب

وچه بی پروا بردی دخترم را به دیاری دیگر
سیب را دزدیدی
نور چشمان فروغش بردی
ومرا آزردی
دخترم آه کشید
پر پروانه ز پرواز تکید
سیب بر خاک افتاد،اعتبارم افتاد
پاره ی جان مرا دزدیدی
تو مرا هم دیدی؟
سیب آگاه نبود،من دیدم
دل ز آن جسم ضعیفش چیدی
دخترم بغضی کرد،صورت خاکی تو اخمی کرد
برگها خش خش کرد ،ومرا ساکت کرد
ریخت از چشم تو اشک،دخترم ساکت و آرام که رفت
باد از بین درختان تنومند وزید،دل من هم لرزید
کاش سیب میدزدیدی ،میوه ی عمر مرا دزدیدی
باد همه ی سیب ها را چید،همه باغچه پر گشت ز سیب
و تنم میلرزید . . . نفسم کم میکرد . . . سیب دندان زده چشمک میزد
و دلم لک میزد . . . کاش هرگزسیب ها قرمز نبود
یا که در خانه ما باغ نبود!

www.parsiblog.com_PhotoAlbum_mohebi_0416_glass_green_apple.jpg

 

*Man*

کاربر فعال
"بازنشسته"
پاسخ : سیب

او به تو خندید و تو نمیدانستی

این که او می داند

تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی

از پی ات تند دویدم

سیب را دست دخترکم من دیدم

غضبآلود من نگاهت کردم

بر دلت بغض دوید

بغض چشمت را دید

دل دستش لرزید

سیب دندان زده از دست دل افتاد به خاک

و در آن دم فهمیدم

آنچه تو دزدیدی سیب نبود

دل دردانه ی من بود که افتاد به خاک

ناگهان رفت و هنوز

سالهاست که در چشم من آرام آرام

هجر تلخ دل و دلدار تکرار کنان

می دهد آزارم

چهره ی زرد و حزین دختر من هر دم

می دهد دشنامم

کاش آنروز در آن باغ نبودم هرگز

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم

که خدای عالم
ز چه رو در همه باغچه ها سیب نکاشت؟


*****

مسعود قلی مرادی

s1.picofile.com_file_7472628060_baqche1.jpg

 

*Man*

کاربر فعال
"بازنشسته"
پاسخ : سیب

پسرک به چه دلهره سیب را از درختم دزدید
باغبانم از پی او تند دوید
سیب را دست دُردانه اش که دید
غضب آلوده به پسرک کرد نگاهی
در آن دم فهمید
دل دردانه اش بوده که او دزدیده نه سیب

دخترک اما
بغض چشمان او لرزه انداخته بود به دستش و
سیب دندان زده و دلش هر دو افتاد به خاک
می شنیدم که دلش می گفت: برو
و رفت تا به خاطر نسپارد گریه ی تلخ یارش را

باغبان
سال هاست که در چشمش آرام آرام
هجر تلخ دل و دلدار تکرار کنان
می دهد آزارش
و اندیشه کنان و غرق در پندار
تبر دست گرفت و جواب داد به این سوال
که خدای عالم ز چه رو در همه ی باغچه ها سیب نکاشت؟! "

سیب اما، میوه ی درخت عشقم
پوسیده آرام آرام
می شنید، زیر لب گفته های دخترک و
روی لب زمزمه های پسرک را
بی شک او قربانی دیگر غرور بود
جسمش تجزیه شد ساده ولی
ذراتش را من کشیدم در آغوش.
سال هاست که می گذرد و حالا
بزرگ کرده ام باز درختی با سیب های سرخ
که اندیشه کنان و غرق در پندار از من می پرسد:
" چیست حکم بین سیب و جدایی ؟ "
" ماجرای باغبانِ عاشق و تنهایی؟ "
و پسرک همسایه می آید
تا به چه دلهره سیب را از درختم بدزد
و باز، باغبانم از پی او تند بدود و ...

****

امین شیپور

aftabu.com_uploads_posts_2011_05_1306338180_sib02.jpg

 
بالا