خدا تو ذهن شما چجوریه؟ اینجوری...!

داداش مهدی

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
خدا...

پیش از اینها فکر می کردم خدا

خانه ای دارد کنار ابر ها​


مثل قصر پادشاه قصه ها

خشتی از الماس خشتی از طلا​


پایه های برجش از عاج و بلور

بر سر تختی نشسته با غرور​

ماه برق کوچکی از از تاج او

هر ستاره پولکی از تاج او​


اطلس پیراهن او آسمان

نقش روی دامن او کهکشان​

رعد و برق شب طنین خنده اش

سیل و طوفان نعره ی توفنده اش​

دکمه ی پیراهن او آفتاب

برق تیر و خنجر او ماهتاب​

هیچ کس از جای او آگاه نیست

هیچ کس را در حضورش راه نیست​

پیش از اینها خاطرم دلگیر بود

از خدا در ذهنم این تصویر بود​


آن خدا بی رحم بود و خشمگین

خانه اش در آسمان دور از زمین​


بود ،اما میان ما نبود

مهربان و ساده و زیبا نبود​


در دل او دوستی جایی نداشت​

مهربانی هیچ معنایی نداشت​

... هر چه می پرسیدم از خود از خدا

از زمین از اسمان از ابر ها​


زود می گفتند این کار خداست

پرس و جو از کار او کاری خطاست​


هر چه می پرسی جوابش آتش است​

آب اگر خوردی جوابش آتش است​

تا ببندی چشم کورت می کند

تا شدی نزدیک دورت می کند​

کج گشودی دست ،سنگت می کند

کج نهادی پا ی لنگت می کند​


تا خطا کردی عذابت می دهد

در میان آتش آبت می کند​


با همین قصه دلم مشغول بود

خوابهایم خواب دیو و غول بود​

خواب می دیدم که غرق آتشم

در دهان شعله های سرکشم​


در دهان اژدهایی خشمگین

بر سرم باران گرز آتشین​

محو می شد نعره هایم بی صدا

در طنین خنده ی خشم خدا ...​

نیت من در نماز و در دعا

ترس بود و وحشت از خشم خدا​

هر چه می کردم همه از ترس بود

مثل از بر کردن یک درس بود ..​


مثل تمرین حساب و هندسه

مثل تنبیه مدیر مدرسه​


تلخ مثل خنده ای بی حوصله

سخت مثل حل صد ها مسئله​

مثل تکلیف ریاضی سخت بود

مثل صرف فعل ماضی سخت بود​

تا که یک شب دست در دست پدر

راه افتادیم به قصد یک سفر​


در میان راه در یک روستا

خانه ای دیدیم خوب و آشنا​

زود پرسیدم پدر اینجا کجاست

گفت اینجا خانه ی خوب خداست​

گفت اینجا می شود یک لحظه ماند

گوشه ای خلوت نمازی ساده خواند​

گفتمش پس آن خدای خشمگین​

خانه اش اینجاست؟ اینجا در زمین؟​


گفت : آری خانه ی او بی ریاست​

فرشهایش از گلیم و بوریاست​


مهربان و ساده و بی کینه است​

مثل نوری در دل آیینه است​

عادت او نیست خشم و دشمنی​
نام او نور و نشانش روشنی​

خشم نامی از نشانی های اوست​

حالتی از مهربانی های اوست​

قهر او از آشتی شیرینتر است​

مثل قهر مهربان مادر است​

دوستی را دوست معنی می دهد​
قهر هم با دوست معنی می دهد​


هیچ کس با دشمن خود قهر نیست​

قهری او هم نشان دوستی ست​

تازه فهمیدم خدایم این خداست​
این خدای مهربان و آشناست​

دوستی از من به من نزدیکتر

از رگ گردن به من نزدیکتر​

آن خدای پیش از این را باد برد

نام او راهم دلم از یاد برد​

آن خدا مثل خیال و خواب بود

چون حبابی نقش روی آب بود​

می توانم بعد از این با این خدا

دوست باشم دوست ،پاک و بی ریا​

می توان با این خدا پرواز کرد

سفره ی دل را برایش باز کرد​

می توان در بارهی گل حرف زد

صاف و ساده مثل بلبل حرف زد​

چکه چکه مثل باران راز گفت

با دو قطره صد هزاران راز گفت​

می توان با او صمیمی حرف زد​

مثل یاران قدیمی حرف زد​

می توان تصنیفی از پرواز خواند

با الفبای سکوت آواز خواند​

می توان مثل علف ها حرف زد

با زبانی بی الفبا حرف زد​

می توان در باره ی هر چیز گفت

می توان شعری خیال انگیز گفت​

مثل این شعر روان و آشنا

"پیش از اینها فکر می کردم خدا"​

قیصر امین پور​

 

عطیه سادات

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : خدا تو ذهن شما چجوریه؟ اینجوری...!

خداوندا
پریشانم
چه می خواهی تو ازجانم
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی
خداواندا
اگر روزی زعرش خود به زیر ایی
لباس فقر بپوشی
غرورت رابرای تکه نانی
به زیر پای نامردان بیاندازی
و شب آهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر می گویی
نمی گوی
خداوندا
اگر در روز گرما خیز
تنت بر سایه ی دیوار بگشایی
لبت برکاسه ی مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرف تر
عمارتهای مرمرین بینی
و اعصابت برای سکه ای این سو آن سو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر می گویی
نمی گویی
خداوندا
اگر روزی بشر گردی
زحال بندگانت با خبر کردی
پشیمان می شوی از قصه خلقت ، از این بودن از این بدعت
خداوندا تو مسئولی
خداوندا تو می دانی که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است
چه رنجی می کشد انکس که انسان است و از احساس سرشار است
:53:
 

یلدا

کاربر همکار انجمن
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : خدا تو ذهن شما چجوریه؟ اینجوری...!

خداوندا
پریشانم
چه می خواهی تو ازجانم
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی
خداواندا
اگر روزی زعرش خود به زیر ایی
لباس فقر بپوشی
غرورت رابرای تکه نانی
به زیر پای نامردان بیاندازی
و شب آهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر می گویی
نمی گوی
خداوندا
اگر در روز گرما خیز
تنت بر سایه ی دیوار بگشایی
لبت برکاسه ی مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرف تر
عمارتهای مرمرین بینی
و اعصابت برای سکه ای این سو آن سو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر می گویی
نمی گویی
خداوندا
اگر روزی بشر گردی
زحال بندگانت با خبر کردی
پشیمان می شوی از قصه خلقت ، از این بودن از این بدعت
خداوندا تو مسئولی
خداوندا تو می دانی که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است
چه رنجی می کشد انکس که انسان است و از احساس سرشار است
:53:
ببخشید بنظرتون یکم زیاده روی نیس؟
 

عطیه سادات

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : خدا تو ذهن شما چجوریه؟ اینجوری...!

ببخشید بنظرتون یکم زیاده روی نیس؟
آره یلدا جون اول به نظر منم زیاده روی اومد خیلی فکر کردم تا گذاشتمش البته سریع حذف کردم .
نمیدونم ور پریده چه جوری دوباره اومداینجا:))

از شوخی بگذریم ...داشتم می گفتم ...
تا دیدم اتفاقا شعر خوبیه وهدف مقدسی داره!
چرا ؟چون
هدف شعر اشاره به اشرف مخلوقاته که خوب ادای دین به خالقشون نکردن...
انسان موندن سخته ...
شعر از مرحوم دکتر علی شریعتیه ...
دکتر خوب می دونسته که نقص از مخلوقه ! نه خالق !
وخداوند خودش می دونه که خلق الانسان ضعیفا!!

بله انسان به فرموده خودش ضعیف خلق شده ....

پس منظور اشاره به مصرع آخره
چه رنجی می کشد انکس که انسان است و از احساس سرشار است:53:
..البته بیت آخر .!مصرعها متصل به هم اومده ...
ممنون از حسن توجهت عزیزم
 

یلدا

کاربر همکار انجمن
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : خدا تو ذهن شما چجوریه؟ اینجوری...!


آره یلدا جون اول به نظر منم زیاده روی اومد خیلی فکر کردم تا گذاشتمش البته سریع حذف کردم .
نمیدونم ور پریده چه جوری دوباره اومداینجا:))

از شوخی بگذریم ...داشتم می گفتم ...
تا دیدم اتفاقا شعر خوبیه وهدف مقدسی داره!
چرا ؟چون
هدف شعر اشاره به اشرف مخلوقاته که خوب ادای دین به خالقشون نکردن...
انسان موندن سخته ...
شعر از مرحوم دکتر علی شریعتیه ...
دکتر خوب می دونسته که نقص از مخلوقه ! نه خالق !
وخداوند خودش می دونه که خلق الانسان ضعیفا!!

بله انسان به فرموده خودش ضعیف خلق شده ....

پس منظور اشاره به مصرع آخره
چه رنجی می کشد انکس که انسان است و از احساس سرشار است:53:
..البته بیت آخر .!مصرعها متصل به هم اومده ...
ممنون از حسن توجهت عزیزم
ممنون عزیزم...منم از بیت آخرش خیلی خوشم اومد...
 

عطیه سادات

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : خدا تو ذهن شما چجوریه؟ اینجوری...!

بله !
لطف دارین
:53:
 
بالا