میخوام براتون یه قصه ی هیجانی و واقعی از خودم بگم

رفیق امام زمان (عج)

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
سلام دوستای عزیزم
امشب میخوام براتون یه قصه ی واقعی و هیجانی و باور نکردنی از خودم بگم...تو قسمت شمال شرقی چین یه فسیل باحال کشف شده از یه دایناسور پرنده!

این دایناسور پرنده که کمتر از یک متر طول داره بالهای بزرگی هم داره که تو 4 قسمت بدنش قرار گرفتن! مث همین پرنده های جهش یافته ی امروزی!
این دایناسور خوفناک که دندونای تیزی هم داره و گوشتخوار هم هست حتی روی پاهاش هم پر داره و به جای دم هم پر داره و این بالهای کوچیک و بزرگ که رو
بدن این جاندار وجود داره یه حالت آیرودینامیک خیلی توپ به حالت بدنش میده اصلا خیلی حالتش موقع پرواز قشنگه! من خودم توی چین که بودم
120 میلیون سال پیش توی غار زندگی میکردم با چندتا از ناندرتالهای دیگه که وقتی بهشون میگفتم از آینده اومدم باور نمیکردن اما بالاخره با نشون دادن موبایل و بعضی از پیش بینیها و به نظر اونا پیشگوییها بهشون ثابت کردم که آره من از آینده ام !!!
یه روز وقتی طبق معمول با یکی از دوستان ناندرتالم رفته بودیم یه چیزی واسه ناهار شکار کنیم یه مارمولک سبز به اسم جیانگ لانگ دیدیم که داشت از درخت بالا میرفت! منم دنبال اون مارمولک رفتم بالا،رفیق ناندرتالم میدونست من عاشق جک و جونورم مخصوصا به گروه ایگوآنا ها خیلی علاقه داشتم،خلاصه رفتم بالای درخت
،تا اینکه دیدم دوست ناندرتالم صدام میکنه اسمش دیوید بود(این اسمو خودم روش گذاشتم)گفتم چی میگی دیوید؟؟؟مگه نمیبینی من در حال کنکاشم؟؟؟تا اینو گفتم یهو یه چیزی با چنگالای تیزش منو برداشتم و پرتم کرد رو زمین،چنگالاش خدایی خیلی تیز بودن!

من تا حالا همچین موجودی ندیده بودم!!!واسه همینم کفم برید! البته زخم هایی بر اثر این چنگالای تیز و برنده رو بدنم ایجاد شد ، ولی من مث این بچه های امروزی نبودم که نازک نارنجی باشم! بی توجه به این زخم ها میدوییدم دنبال اون دایناسور پرنده...دیوید هم گیر داده بود که تو کجا داری میری؟؟؟باید زخم هاتو با برگ ببندیم!!!
گفتم بی خیالش دیوید! همچین دایناسوری رو نمیشه از دست داد پسر...بزن بریم...اونم اومد و دوتایی رفتیم دنبالشون!
Microraptor.jpg

این
دایناسور پرنده که بعدها اسمش(مایکرو رپتور شد)دنبال همون جیانگ لانگ(مارمولکه)همون مارمولک خودمون بود اما تا بهش رسید مارمولکه پرید و توی هوا پرواز کرد و سر خورد و رفت و ما دیدیم که مایکرو رَپتور هم پرواز کرد و رفت دنبال مارمولکه!!! ما با سرعت دوییدیم دنبالشون ولی یهو دیدیم که یه دایناسور دیگه که جثه اش بزرگتر بود پرید و به مایکرو رپتور ما حمله کرد و بعدشم خوردش!!!!

من و دیوید هم رفتیم کنار رودخونه و ماهی گرفتیم و جاتون خالی بردیم تو غار و با رفقای ناندرتالم خوردیم و حالشو بردیم...فقط جای نوشابه خالی بودا !!!!
این بود داستان من و دوستای ناندرتالم

images

اینم عکس مایکرو رَپتوری که خودم ازش نقاشی کشیدم!چون موبایلم شاؤزش تموم شده بود
 

رفیق امام زمان (عج)

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
سلام جیگر:1: خب اگه بگم که دیگه از حالت راز بودن در میاد! در ضمن دوست ناندرتالم دیوید گفته به کسی نگو همچین جایی هست! چون اون وقت شلوغ میشه و مردم یکی یکی میخوان بیان اینجا و اونوقت طبیعت بکر و دست نخورده ی اینجا تبدیل میشه به یه طبیعت خراب شده!!!من رفتم انگار تو رفتی دیگه گل یخ جان خخخ:Big Grin::Big Grin::Big Grin::Big Grin:
 

رفیق امام زمان (عج)

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
مث عالی بو ،فقط دیگه از جزیره برمودا نمیگین؟؟اون مبحثم عالی بود:gol:
سلام داداش سجاد گل:1: چرا بازم از برمودا و داستانایی که واسم اتفاق افتاده خواهم گفت:1: خیالت تخت باشه دادا:Big Grin:
 

رفیق امام زمان (عج)

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"

آسمان

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"

رفیق امام زمان (عج)

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
خخخخخخخ باحال بود باجی، ایول ههههههه
 
بالا