شعرخوانی 15 شاعر جوان برای نخستین بار در بیت رهبری

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
"رضا شیبانی" صاحب کتاب "سکوت کاهگلی" که موفق به کسب جایزه گام اول هم شده است شاعری بود که از پارسال در نوبت شعرخوانی مانده بود و امسال این فرصت برایش فراهم شد. این شاعر تبریزی غزل خواند:
650299_731.jpg

طلوع می‌کنی آخر، به نور و نار قسم
به آسمان، به افق‌های بی‌سوار قسم
هنوز منتظر بازگشتنت هستم
به لحظه‌های غم رفتن قطار قسم
خزان به سخره گرفته‌ست گریه‌ی گل را
به غصه‌های دل ابری بهار قسم
نمانده است گل و نیست جای شکوه ز باد
که می‌خورد به سر پر غرور خار قسم
نشانده ام به دل خسته داغ شهری را
به قلب خسته‌ی این شهر داغدار قسم
به خون نشسته دلم مثل قالی تبریز
به حلقه و گره و مرگ و چوب دار قسم
دلم شبیه گسل‌های شهر تبریز است
به این سکوت... به این صبر پایدار قسم
کجا روم که دمی شهریار خود باشم؟
نه شهر مانده... نه یاری... به شهریار قسم
ولی هنوز به آینده روشن است دلم
به بخت روشن مردان این دیار قسم
حضرت آقا با زبان آذری فرمودند: "شما تبریزی هستید؟" و پس از تأیید شیبانی فرمودند: «از ترویج قالی تبریز معلوم بود!»
ایشان شعر را تحسین کردند و اضافه کردند: «شهریار هم همسن شما بود این طور شعر می‌گفت.»
آقا افزودند: «شعر شما، رو به آبادی دارد؛ یعنی خیلی خوب است اما هنوز خیلی مانده تا به منازل آخر برسید. ما همیشه به شاعران جوان می‌گوییم فکر نکنید به منزل آخر رسیده‌اید. منازل زیادی هست که باید طی کرد.»
 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"

650300_532.jpg
شعر بعدی از "علی فردوسی"، شاعر جوان اصفهانی بود که چندی پیش غزل او برای واقعه طبس با صدای "حامد زمانی" منتشر شده بود.
علی فردوسی غزل بسیار متفاوت و زیبایی برای فلسطین خواند:
یک اتفاق ساده مرا بی‌قرار کرد
یابد نشست و یک غزل تازه کار کرد

در کوچه می‌گذشتم و پایم به سنگ خورد
سنگی که فکر و ذکر دلم را دچار کرد

از ذهن من گذشت که با سنگ می‌شود
آیا چه کارها که در این روزگار کرد

با سنگ می‌شود جلو سیل را گرفت
طغیان رودهای روان را مهار کرد

یا سنگ روی سنگ نهاد و اتاق ساخت
بی‌سرپناه‌ها همه را خانه‌دار کرد

یا می‌شود که نام کسی را بر آن نوشت
با ذکر چند فاتحه، سنگ مزار کرد

یا مثل کودکان شد و از روی شیطنت
زد شیشه‌ای شکست و دوید و فرار کرد

با سنگ مفت می‌شود اصلاً به لطف بخت
گنجشک‌های مفت زیادی شکار کرد

یا می‌شود که سنگ کسی را به سینه زد
جانب از او گرفت و بدان افتخار کرد

یا سنگ روی یخ شد و القصه خویش را
در پیش چشم ناکس و کس شرمسار کرد

ناگاه بی‌مقدمه آمد به حرف، سنگ
این‌گونه گفت و سخت مرا بی‌قرار کرد:

تنها به یک جوان فلسطینی‌ام بده
با من ببین که می‌شود آنگه چه کار کرد!
آقا فرمودند: «مضمون و لفظ و جهت در این غزل همه خوب بودند. ایشان ادامه دادند که شما یکی از کارکردهای سنگ را نگفته‌اید:
هر سنگ که بر سینه زدم نقش تو بگرفت
وان هم صنمی بهر پرستیدن من شد»
بیتی که آقا خواند از "طالب آملی" شاعر هندی‌سرا بود.
 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
"علیرضا قنبری" دیگر شاعر جوان برنامه دیشب بود که فرصت شعرخوانی یافت. قنبری غزل زیبایی برای امام رضا(ع) خواند:
650302_505.jpg

هر چند كه درشهر تو بازار زياد است
بايد برسم زود... خريدار زياد است
من در به درِ پنجره فولادم و دیری‌ست
بين من و آن پنجره ديوار زياد است
آن‌قدر كريمي كه بدهكار تو كم نيست
آن‌قدر كريمي كه طلبكار زياد است!
پاييز رسيدم به حرم با همه گفتم:
اينجا چقدر چادر گلدار زياد است!
با بار گناه آمده‌ام مثل هميشه
با بار گناه آمدم اين بار زياد است!
خورشیدی و ماهی و طلوعی و غروبی
پس در حرمت روزۀ شک‌دار زیاد است!
گندم به كبوتر بدهم؟ شعر بگويم؟
آخر چه کنم در حرمت؟! كار زياد است!
نوروز به نوروز... محرم به محرم...
سرمست زياد است، عزادار زياد است
هرگوشۀ ايران حرم توست كه با تو
همسايۀ ديوار به ديوار زياد است
از دور سلامي و تو از دور جوابی
اين فاصله انگار نه انگار زياد است
***
یک شب که به رؤیای من افتاد مسیرَت
دیدم چقَدر لذت دیدار زیاد است...
درخواب سرِ سفرۀ اطعام، تو گفتی:
هرقدر كه مي‌خواهي بردار... زياد است
این غزل نیز تحسین ویژه‌ای از جانب رهبر در پی داشت و ایشان آن را شعری باحال و بامضمون توصیف کردند و در خیلی از بیت‌ها بر آن آفرین گفتند.
 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
سپس قزوه، "احمد بابایی" را صدا زد تا شعری درباره اوضاع عراق و دفاع از شیعیان بخواند:
650303_206.jpg
خبر، آمیخته با بغض گلوگیر شده‌ست
سیل دلشوره و آشوب، سرازیر شده‌ست
سرِ دین، طعمه‌ی سرنیزه‌ی تکفیر شده‌ست

هر که در مدح علی(ع) شعر جدید آورده‌ست
گویی از معرکه‌ها نعش شهید آورده‌ست

بنویسید: تب ناخلفی‌ها ممنوع!
هدف آزاد شده، بی‌هدفی‌ها ممنوع!
در دل «عرش»، ورود سلفی‌ها ممنوع!

«عرش» یک روضه‌ی فاش است که داغ و گیراست
«عرش»… گفتیم که نام دگرِ سامرّاست

تا «بهار عربی» روی علف باز کند
جبهه در شام و عراق از سه طرف باز کند
وای اگر دست کجی پا به «نجف» باز کند!

عاشق شیرخدا، وارث شمشیر خداست
سینه‌ی «سنی و شیعه» سپر شیر خداست

لختِ خونِ جگر ماست به روی لب‌شان
کوره‌ی دوزخیان، گوشه‌نشین تب‌شان
لهجه‌ی عبری و لحن عربی، مکتب‌شان

«نیل» را تا به «فرات»، آنچه که بود، آتش زد
شک مکن؟ ما همه را «مکر یهود» آتش زد

بی‌جگرها جگر حمزه به دندان گیرند
انتقام اُحُد و بدر ز طفلان گیرند
چه تقاصی ز لب قاری قرآن گیرند

بیشتر زان که از این قوم، بدی می‌جوشد
از زمین غیرت «حجربن عدی» می‌جوشد!

سنگ تکفیر به آیینه‌ی مذهب؟ هیهات!
ذوالفقار علی و رحم به مرحب؟ هیهات!
دست خولی طرف معجر زینب؟ هیهات!

ما نمک‌خورده‌ی عشقیم، به زینب سوگند
پاسبانان دمشقیم، به زینب سوگند

داس تکفیر، گل از ریشه بچیند؟ هرگز!
کفر بر سینه‌ی توحید نشیند؟ هرگز!
مرتضی همسر خود کشته ببیند؟ هرگز!

پای‌تان گر طرف «کرب و بلا» باز شود
آخرین جنگ جهانیِ حق آغاز شود
آقا در ادامه این شعر نیز آفرین گفتند و فرمودند: جوان‌ها امشب غوغا کرده‌اند.
 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
"امیرعلی سلیمانی" که چندی پیش آخرین مجموعه شعرش به نام "برگ‌ریز" منتشر شد دیگر شاعر جوان دیدار امسال بود که شعر خواند.
سلیمانی غزلی عاشقانه خواند:​
نشسته‌ام مثل بچه شیری، که دل به چشم غزال دارد
بهار گیسوی چشم‌سبزی، که با زمستان جدال دارد

مرام چشمش مرام جادو، هزار جنگل، هزار آهو
خزر به گونه، خزان به گیسو، به جای ابرو هلال دارد

کشیده نقشی به روی شالش، چه نقشه‌هایی، خوشا به حالش
نشان خون‌خواهی از جنوب و نشان مهر از شمال دارد

پرنده ام رو به آسمانش همیشه دل بسته‌ام به جانش
که آرزوی من است و این من، چه آرزویی محال دارد

چه چشم‌های ترانه‌سوزی، چه وزن نابی، عجب عروضی
شکوه شعردری‌ست نامش، غزل کنارش خیال دارد

تو شمس باشی و مولوی من، غزل بخوانی و مثنوی من
چنان که پیر منی تو امشب، جوان شدن احتمال دارد

بخند تقویم روزگارم! نشان نده چند سال دارم

غمی که در سینه‌ام نهفته، قریب هفتاد سال دارد

حضرت آقا پس از تحسین این شعر، درباره جایی که شاعر خود را پیر توصیف کرده بودند پیشنهاد تغییر دادند و فرمودند: «پیری و مسائل آن را بگذارید برای پنجاه شصت سال دیگر!»
 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
"محمدحسین (فراز) ملکیان" از اصفهان که از چهره‌های نو شعر جوان به شمار می‌آید غزلی برای جانبازان خواند که با استقبال جمع مواجه شد.
بیت‌هایی از این غزل چنین بود:
650305_853.jpg

جنگ، یک جدول تناسب بود تا جوابش همیشه این باشد:
پدرم ضرب در چهل درصد، حاصلش، بخش بر زمین باشد...
در جواب کسی که می گوید پدر از جنگ دست پر برگشت
هر دو تا آستین او خالی‌ست تا جوابش در آستین باشد
همقطار پدر که عکاس است گفت در هشت سال جبهه و جنگ
حسرتش ماند در دلم یک‌بار پدرت رو به دوربین باشد
 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
"میثم داودی" هجده ساله از قم نیز امسال فرصت شعرخوانی پیدا کرد و غزلی برای امام هادی(ع) خواند. این شاعر نیز عضو دوره‌های آموزشی شعر جوان انقلاب اسلامی بوده است.
650309_294.jpg

شعر خواندی و استوارترین کاخ‌های ستم خراب شدند
دست بردی به چشمه زمزم، آب‌های جهان شراب شدند
پلک باز تمام پنجره‌ها، روزها با تو خیره حرف زدند
شب ولی سرد بود، پس ناچار، چشم بستند و گرم خواب شدند
آسمان راه خویش را گم کرد، ماه در چشم شب تلاطم کرد
ابرهای سیاه با گریه، خیره در چشم آفتاب شدند
تو خلیلی که زیر پاهایت، قفس شیرها گلستان شد
دست آخر هم از خجالت تو، شیرها قطره قطره آب شدند
ای نگاهت شفای بیماران، ای امام صداقت و باران
تو دعا کردی و گنه‌کاران، با خدا پاک بی‌حساب شدند
ساحران را به خاک افکندی، بارها مثل حضرت موسی
بعد هم دور گردن آنها، مارها یک‌به‌یک طناب شدند
خواب مسموم معتمدها را، زلف آشفته‌ات پریشان کرد
آسمان رعد و برق زد یعنی، اشک‌های تو مستجاب شدندآقا در تحسین این شعر فرمودند: «امشب جوان‌ها انصافاً خیلی خوبند.»
 
بالا