پدر در حالیکه....

Ta tahe 2nya...

خودمونی
"منجی دوازدهمی"
پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود،
با تعجب دید که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چیز جمع و جور شده.
یک پاکت هم به روی بالش گذاشته شده و روش نوشته بود .
با بدترین پیش داوری های ذهنی پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه رو خوند:....

پدر عزیزم
با اندوه و افسوس فراوان برایت می نویسم، من مجبور بودم با دوست دختر جدیدم فرار کنم، چون می خواستم جلوی رویارویی با مادر و تو رو بگیرم، من احساسات واقعی رو با ماریا پیدا کردم، او واقعا معرکه است، اما می دانستم که تو اون رو نخواهی پذیرفت، به خاطر تیزبینی هاش، خالکوبی هاش، لباسهای تنگ موتورسواریش و به خاطر اینکه سنش از من خیلی بیشتره!
این فقط یه احساسات نیست... ماریا به من گفت می تونیم شاد و خوشبخت بشیم،
اون یک تریلی توی جنگل داره و کلی هیزم برای تمام زمستون، ما یک رویای مشترک داریم برای داشتن تعدادی بچه، ماریا چشمان من رو به حقیقت باز کرد که ماریجوانا واقعا به کسی صدمه نمی زنه!
ما اون رو برای خودمون می کاریم فقط به اندازه ی مصرف شخصی !
و برای تجارت با کمک آدمای دیگه که تو مزرعه هستن، معامله ی کوکائین و اکستازی انجام میدیم!
در ضمن دعا می کنیم که علم بتونه درمانی برای ایدز پیدا کنه و ماریا بهتر بشه.
اون لیاقتش رو داره . نگران نباش پدر من 15 سالمه و می دونم چطور از خودم مراقبت کنم! یک روز مطمئنم که برای دیدار تون بر می گردم و اونوقت تو می تونی نوه های زیادت رو ببینی،چون ماریا با وجود داشتن 2تا بچه نشون داد که لیاقت مادر شدن داره!!!
با عشق پسرت جان!!!

پاورقی:
پدر هیچ کدوم از جریانات بالا واقعی نبود !
من خونه ی دوستم تامی هستم!
فقط می خواستم بهت یادآوری کنم که در دنیا چیزهای بدتری هم نسبت به کارنامه مدرسه که روی میزمه هست!
دوستت دارم...
هر وقت برای اومدن به خونه امن بود بهم زنگ بزن ...
 
بالا